Mirror

Mirror

Shiva

وارد دانشگاه که شدم قرار بود فقط درس بخونم(امااااااا

نرسیده کراش زدم رو یکی از ارشدا،اونم معرف ترین پسر

دانشگاه که به فاکر بودن معروفه بابااااااا لامصب جای من

نیستین که_#قضاوت ممنوع_فاک بهش جذابیت پیشش کم

میاره خدایی).


دوشنبه مثل همیشه صبح ساعت هشت اومدم دانشگاه،جلو

در حراست بودم که کارت دانشجویی خواستن (آخه کددوم

احمقی ساعت هشت صبح میاد دانشگاه ک...کش)که جیمین

صدام زد،سمتش قدم برداشتم.


جیمین بهترین دوستم بود از زمان دبیرستان با هم بودیم و

با هم وارد دانشگاه شدیم (از حق نگذریم خیلیم خوشگله و،

نه بابا فکر بد نکنین فقط دوستمه اِهم اِهم یه بِستی خوب)

جیمین:کوک بلاخره اومدی راه بیفت دیر شد


کوک:باشه حالا تاریخه دیگه(یکم زر میزنه می‌ره،ملکه های

حسود شل مغز چوسان و گوگوریو اووووف)


همینطوری داشتم اطراف رو نگاه می کردم که دیدمش(فاک

،فاک )جیمین هم هی حرف میزد و از دوست پسرش خودش

تعریف میکرد.


( یونگی خیلی وقته که با جیمین تو رابطه هست ولی بیرون

دانشگاه،یه خر پول حسابی،وقتی فهمیدم با هم هستن رسماً

پرام ریخت ،جیمین دمت گرم داش ، راضیم ازت دست مارو

هم بگیر)اماحواس من یه جای دیگه بود،یه جای تو نگاه اون.


در همین حین با چندتا از همکلاسی ها روبرو شدیم سلام و

احوال پرسی(حالم از ریختشون بهم میخوره،یه مشت پاچه

خوار استاد)اما نگاه من فقط فقط سمت اون بود.


وقتی تو این لباس دیدمش حرصم گرفت(فاک ،خیلی بهش

میاد،فاک می مستر کیم)دخترا همش اطرافش می پلکیدند

(اَه،دخترای کصمغز عنتر،چه عشوهٔ هم میان،اوووق حالم به

هم خورد).


جیمین:کوک نظر تو چیه؟؟


بی توجه به اینکه اصلاً در مورد چی حرف میزنن.


کوک:حله


با یه حالت خاصی موهاش با دستاش عقب داد(عرررررررر،

مرگگگ،چرا این اینقدر جذابه،کیم فاکینک تهیونگ خیلی غیر

مجازی مرد).

تو همین فکرا بودم که نگاهمون به هم گره خورد (عرررررر

شت،فاخ، فک کنم چشام چپ شده نه!!!!!!!! نه بابا توهم زدم

میدونم ک...خل شدم رفت)داشتم زیر نگاش آب میشدم،هر

جای رو نگاه میکردم جز جای که اون هست(لعنت بهت ،من

چرا همچین میکنم).

تو همین حال بودم که صدای جیمین به گوشم خورد.


_کوک پسر چته خشکت زده ... هوی کوک با توام!!


-هان!!!!چی ؟؟کی ؟؟ کجا !!جیمین


_آم کوک خوبی!؟!چت شد یهو خوب بودی که!!!میگم کلاس داره شروع میشه باید بریم بدو ... زود باش پسر


-بچه ها کجان پس!!!


_کجا غرقی بچه؟رفتن دیگه!خدافظی کردی که باهاشون!

.

.

با جیمین سر کلاس تاریخ بودیم(چقدر عاشق تاریخیم اصلا

نگم براتون گرفتین دیگه نه!!!) سر کلاس بودم و حواسم جا

دیگه بود،ذهنم همش درگیرش بود(واییییی نگام کرد،عرررر

من دیگه نمیتونم،جیمین هم داره با یونگی چت می‌کنه ؛بابا

یکی باهام حرف بزنه، دارم منفجر میشم)که لیسا از صندلی

پشتی خودکارشو تو ستون فقراتم فرو کرد(یااااا مگه مرض

داری دختر، مث آدم صدام کن ور پریده)با یه نگاهی برزخی

سمتش برگشتم.


کوک:چته دختر !!! کمرم سوراخ شد


لیسا:چرا جواب پیام نمیدی ک...مغز


کوک:اولا آدم باش ثانیاً وقت نکردم


لیسا:اره جون خودت بیست و چهار ساعت آنلاینی


کوک:باشم به تو چه(وایییی داشتم پیچ تهیونگو زیرو رو

میکردم لعنت بهش عکساش چه چیزی بود دیگه پ..ن به

کارم نمیاد)


جیمین:آرومتر چتونه ، استاد سر کلاسه ها


کوک:جیمین زنده ای تو!!


جیمین:باز تو مزه ریختی کوک


لیسا:یونگی اوپا لنگه نداره ها؛جیمینا همشم از تو تعریف

می‌کنه خیلیم ازت می‌پرسه دیگه تو خونه خستم می‌کنه


کوک:خواهرش که تو باشی معلومه(دخترهٔ سیریش)


جیمین لبخند ملیحی زد(شرط می‌بندم الان پروانه زیر دلش

پرواز میکنن؛چه زود وا میده خدایاااااا) که در همین حین در

کلاس باز شد و خون تو رگام یخ بست.

(الان چی شد ، یا بنگتن ، تبریک میگم به فنا رفتم )


استاد:خیلیم به موقع اومدی کیم،خب دانشجویان گرامی یه

مشکلی برام پیش اومده ، امروز رو جای من کیم تهیونگ به

عنوان دستیارم کلاس رو مدیریت می‌کنه آدم باشین لطفاً و

شکایتی نشنوم


استاد که از کلاس خارج شد پچ‌ پچ داخل کلاس بالا گرفت،

تهیونگ هم که با چه افتخاری وارد کلاس شده بود؛دخترا که

انگار از خداشون بود(لعنت به همشون ،چه زود وا دادن غش

نکنن خوبه اییییش).


کوک:جیمینا بگو دارم خواب میبینم ...آخخخخخخخ روانی چته!!!


با صدای آخ من همه سمت ما برگشتن(شت؛الان من چه گ.ی

خوردم، فاک)خشکم زد و جیمین دم گوشم زمزمه کرد.


جیمین:کوک آروم باش این کراش تو آخری کار دستت میده ها


تهیونگ با یه حالت جذاب وایستاده بود(وای.. قلبم براش

جذابیت فقط تویی مرد، یکی اسفند دود کنه).


تهیونگ:جونکوک مشکلی پیش اومده ؟؟


(عرررررررر،مرگگگگگ اسم منم می‌دونه شت نهههه فاک چی

شد با من بود؟؟اسمم چی بود یا جد بنگتن اصلا من کیم!؟)


مثل مجسمه شدم(فاز منو گرفت،نه من فازو گرفتم ،نه اصلا

فاز تو فاز شد)هیچ کلمهٔ از دهنم خارج نمیشد.


جیمین:نه نه تهیونگ شی مشکلی نیست


جیمین فرشتهٔ نجات من مثل همیشه نجاتم داد(داش هر چی

بخوای حلالت ، من بهت میدم شک نکن)،لیسا بلند شد.


لیسا:ببخشید دستیار کیم


(یاااخدا این دختره داره چه غلطی می‌کنه نکنه بگه کوک رو

شما کراشه ، بگاه میرم شت) سمت لیسا برگشتم و طوری که

متوجه بشه لب زدم.


کوک:هر چی بگی قبوله


لیسا:تکلیف های که استاد گفته بودن بفرستیم چی میشه؟


تهیونگ:خودم رسیدگی کردم


جیمین دستمو فشار داد که شاید از شک خارج بشم(خطر از

بیخ گوشم گذشت ، لیسا دقیقا شبیه برادرش خیلی خطری

می‌ره بچ) و بلاخره لیسا سر جاش نشست.


تهیونگ:آع راستی خوب شد یادم انداختی ، جونکوک بعد

کلاس باید حرف بزنیم تکلیفت یکم مشکل داشت


(با من شوخی میکنی، عررررررررر بازم، صداشش لعنت من

با صداشم کام میشم ،فاک می ددی،نه نه کوک آدم باش زود

وا نده الان چی گفت تکلیف!!!من!!!کدوم !!!کی !!!).


تو شوک بودم که جیمین نگاهی پر از سوال بهم انداخت،که

لیسا اخمی کرد.


جیمین:کوک تکلیف من و تو که عین هم بود ؟؟؟


هنوز لود نشده بودم قلب بی جنبم هی می تپید و تموم شدن

کلاس رو اصلا نفهمیدم(لعنت صداش، رگای دستش وقتی رو

تخته می‌نوشت فاک فاک فاک).


جیمین:کوک پاشو دیگه برو ببین چیکارت داره!؟؟؟


لیسا:چرا بره ول کن مهم نیست


کوک:هان!!(آقا منم همین الآنم شل کردم نه من نمیرم برم بد میشه)


جیمین به زور بلندم کرد.


جیمین:لیسا اینطوری که نمیشه بره ببینه چیکارش داره

.

.

نفسی کشیدم و سمت اتاق استاد یو رفتم(همون ک..کش که

تاریخ تدریس می‌کنه آآآآخه تهیونگ قحطی استاد بود رفتی

دستیار این پوفیوز شدی) جلو در که رسیدم در زدم و وارد. شدم‌.


-جونکوک اومدی


_ام سلام (شت این چرا اینقدر جذابه،لامصب ددی رو از تو

ساختن مستر)


_خب کوک درمورد تکلیفت، بیا خودت ببین


تعجب کردم مگه چی فرستادم!!رفتم پشت میز و به مانیتور

لب تاب نگاه کردم(خاک عالم، دستم به دامن پی دی نیم ، یا

بنتگن، من چه غلطی کردم به فنا رفتی مرد ،پودر شدی تموم

شد؛ دادن که هیچ دیگه نمیشه جمعش کرد خاک)


_تو برای همهٔ استادات عکسای نود خودتو می‌فرستی؟؟؟؟


-من ( مرگگگگگگ این چرا همچین نگاه می‌کنه ای شیطون

خوشت اومده ها ، نه بابا ، خفه شو خوشت اومده )


_حالا باید کاری که خودت شروع کردی تموم کنی بیب


بعد گفتن این حرف،تهیونگ به پایین تنهٔ خودش اشاره کرد و

چشم های من پایین رفت(فااااااک،شت میدونستم کینگ ساز

هستی ولی دیگه نه در این حد، آقااا من از دادن پشیمونم در

خروج کدوم ور بود؟)


تهیونگ:چیزی نمیخوای بگی بیبی بانی


خشکم زده بود(وات د فاک .... بیبی بانی .... عررررر واسم

اسمم گذاشته ... روم کراش داشتی نمیگفتی جذاب).


کوک:اشتباه شده .. خب ببخشید باید فایل رو چک میکردم

(چرا تنگ بازی در میاری مرد بکش پایین بده هم خودتو

خلاص کن هم این جذاب هورنیو).


آب دهنمو صدا دار قورت دادم که تهیونگ بلند شد ؛ دستامو

گرفت و به سمت خودش کشید (عضله هاش واو چرا اینقدر

بزرگ چرا من ندیدم یاااا چرا ندیم )کمرمو تو دستاش گرفت

و لباشو رو لبام کوبید، بی حرکت بودم چه اتفاقی افتاد.


(چرا من حس خوبی ندارم میخواستم باهاش باشم ولی نه

اینطوری ولم کن آشغال فک کردم آدمی نگو مثل بقیه ای )


تقلا میکردم که خودمو خلاص کنم ولی اصلا تکون نمی‌خورد

وحشیانه لبامو می مکید و کمرمو فشار میداد که برای نفس

گرفتن فاصله گرفت با نفس های عمیقی اکسیژن رو وارد ریه

هام کردم.


_باید بیبی خوبی باشی و صدای ناله هاتو کنترل کنی هووم


-چی(منظورت چیه الان همین جا نه امکان نداره) گمشو ولم کن


سمت در رفتم که محکم از پشت سر بغلم کرد ، روی کنسول

اتاق منو خم کرد دقیقا جلوی آینه اتاق ، با نفس گرمش کنار

گردنم و صداش زیر گوشم حالی به حالی میشدم(کوک لعنت

بهت چه زود وا دادی پسر الان اینجا فاک) بدنم شل شده بود

(دروغ چرا منم میخواستم اما نه اینطوری).


شلوار و باکسترمو تا زانوهام پایین کشید ، صدامو خفه کرده

بودم اگه کسی می‌شنید (خاک تو گورت کنم ، این بود باشگاه

رفتنت ، عضله ساختی که این بشه)


پیرهنم رو از تنم بیرون آورد و به گوشه پرت کرد،عضوم رو

تو دستش گرفت کنار گوشم لب زد.


_یه بیبی بانی عضله ای که تحریک شده


(لعنت به بدن بی جنبهٔ خودم که با دو تا لمس زوری هارد شد

تف تو این زندگی که فقط بگایی میدیم)


-ته...یونگ ول کن .. من الان ...


حرفم تموم نشده بود که باز کردن زیپ شلوارش رو شنیدم و

بعد عضوشو یه ضرب داخلم کرد و دستشو رو دهنم گذاشت

که صدام خفه بشه(ک..کش بدون آمادگی عوضی هورنی،ازت

متنفرم)دوباره بیرون کشید و یه بار دیگه تکرار کرد.


درد داشت خیلیم درد داشت، نفس کشیدن سخت بود.


_خیلی تنگی بیبی آه...هه


چشم هام سیاهی می‌رفت،چیزی نمی‌فهمیدم حرفاش برام

نامفهوم بود،ضربه هاش رو شروع کرد (ازتتتت متنفرم کیم

فاکینگ تهیونگ)محکم ضربه میزد ؛ با دستهاش نیپلامو به

بازی گرفت،کشیده شدن دیواره های حفرمو حس می کردم

و بدنم محکم به میز کنسول برخورد می‌کرد.


_آ.....هه... ته.. درد ..


-عادت میکنی بیب


(میدونستم که قرار نیست عادت کنم نامرد من ازت خوشم

میومد )صورتمو بین دستاش گرفت و مجبورم کرد به آیینه

نگاه کنم.


_خوب نگاه کن بیب ، ببین وقتی به فاکت میدم چقدر

خواستی میشی ، تک تک حالات صورتت منو فریاد میزنه

میدونی چند وقته منتظر این لحظه ام


غیر از درد چیزی نفهمیدم (درد درد)که تهیونگ با ناله بمی که

سر داد داخلم کام شد و منی که بدجوری سفت شده بودم و

اصلا به ارضا شدن نزدیکم نبودم.


تهیونگ ازم بیرون کشید منم که توانی نداشتم رو زمین

افتادم ؛ دوباره برگشت و بلندم کرد(نه نه خواهش میکنم

دوباره نه!!!) صورتمو جلو آینه گرفت،یه دوربین قدیمی تو

دستش بود.


_همه حرکات بدنت منو میخواد،چطوره این صحنه هارو

ثبت کنیم بیبی بانی هوم نظرت چیه


چشام از گریه می‌سوخت با ته صدای که برام مونده بود.


_ازت متنفرم کیم تهیونک (منتظر باش که بدجوری تلافی

میکنم آشغال ، سادیسمی رو

انی، می‌کشمت کثافت)


رفتن تهیونگ،افتادنم رو زمین، درد پایین تنه و اشکای که بی

دلیل سرازیر میشد(زندگی بِچ بدجوری بازیم دادی نوبت منم

میرسه کاری میکنم به التماس بیفته می‌بینم کیم تهیونگ) و

صدای جیمین،نگاه لیسا تنها چیز های بودن که دیدم و شنیدم

و بعد خاموشی.


جیمین:کوک یا خدا چیکار کرد باهات ...

Report Page