Miracle

Miracle

Malix🐣


ا miracle✨


از روی تختش بلند شد و آروم به سمت در قدم برداشت. 

تقریبا یک ساعتی میشد که خوابگاه تو سکوت رفته بود و پسرا خوابیده بودن، دلش آروم نمی گرفت از طرفیم برای اینکه دوباره یادآوری بکنه به خودش که هیونش برگشته نمیتونست بیخیالش بشه، برای همین تصمیم گرفته بود یکبار دیگه به عادت همیشگیش پسرا رو چک کنه قبل از خروجش چانگبین و فلیکس و چک کرد، چانگبین عروسک جینریتشو بغل گرفته و آروم چشماش رو بسته بود. 

سمت تخت فلیکس رفت اما با جای خالیش رو به رو شد؛ از اتاق بیرون زد و سمت اتاق جیسونگ و جونگین رفت همونطور که همو بغل کرده بودن خوابشون برده بود، روز شلوغی و گذرونده بودن جونگین و جیسونگ از لحظه ای که هیونجین برگشته بود کلی پرحرفی کرده بودن جونگینم که همش هیونجین و تو خوابگاه دور میچرخوند تا بهش همه چیزایی که عوض شده بود و کامل نشون بده! 

لبخندی به شیرینی عسل به پسراش زد و پتو رو آروم تا بازوهاشون بالا کشید و به آرومی از اتاق خارج شد.

اتاق آخر و دیدن کسی که بی شک بخاطرش نمیتونست بخوابه دستگیره رو فشرد و وارد شد سونگمین رو تخت هیونجین خوابش برده و پتو رو کامل تا لپاش بالا کشیده بود و مینهویی که مثل همیشه لخت از تخت آویزون شده بود، نزدیکش شد و از زیر شونه هاش گرفت و روی تخت خوابوند.

اما چشماش دنبال چیز دیگه ای بود هیونجین تو اتاق نبود یکبار دیگه اتاق و با چشماش گشت گوشی هیونجین و روی میز کوچیک کنار اتاق دید نزدیک شد صفحش هنوز روشن بود...

_داشته توی بابل پیاما استی و می خونده! 

پس الان کجاست، نکنه ناراحته و حالش خوب نیست؟

از اتاق بیرون اومد که نگاهش با هیونجین که ته سالن وایستاده بود گره خورد، قدم هاشو به سمت هیون نزدیک کرد.

+بیدار شدی هیونگ؟

_اینجا چرا وایستادی، عادت نداری به جات؟ 

خوابت نمیبره! 

چیزی اذیتت میکنه یا..

+چرا نگرانی من خوبم

_پس چی شده اینجا چرا وایستادی؟

+توی اتاق دراز کشیده بودم که یهو دیدم یکی بالا سرم وایستاده

_فلیکس؟

+آره دیگه بغض کرده بود نگرانش شدم ازش پرسیدم چیشده گفت خواب بد دیده میترسه بره دستشویی همراهش اومدم 

_آها آره زیاد اینجوری میشه

+هنوزم؟

_اهوم

+پس چیکار میکرد این مدت که نبودم!

_عروسک جینریت چانگبین و برمیداشت میبرد میذاشت دم دستشویی کارش که تموم میشد باز بغلش میکرد برمیگشت البته من از دور حواسم بهش بود.

+جوجه کیوت

با باز شدن در دستشویی هردو برگشتن و به لیکس نگاه کردن اما لیکس بدون نگاه به چان و متوجه شدن بودنش همونجور که با انگشتش چشمشو مالوند آستین هیونجین و گرفت و دنبال خودش کشید سمت اتاقشون.

چان بغضی که گلوشو چنگ میزد و به سختی قورت داد و همراهشون با یکم فاصله رفت.

هیونجین بعد از اینکه لیکس و سرجاش خوابوند و از اینکه مطمئن شد خوابش برده از اتاق خارج شد و از چان خدافظی کرد و سمت اتاق برگشت..❣

Report Page