7Min

7Min

🍁🐾ᶜᵃʳᵉʷᵒʳᶰ🐾🍁

✍Sara✍:

#پارت_۴۵۲

💫🌸دختر حاج آقا🌸💫


نمیدونم بعضی دخترا چجوری بعد از ازدواج یه شبه متحول میشدن....؟!!!

مثل اونایی که دوران مجردی تا لنگ ظهر میخوابیدن اما به محض اینکه عروسی میکنن فردای بعد عروسی کله سحر بلند میشن و صبحانه آماده میکنن!

من که هرچقدر زور زدم زورم به خواب نرسید....

چشمام بازبودنااا اما حال نداشتم بلندشم دست و رو رو بشورم و واسه ایمان که میخواست بره سر کار صبحونه آماده کنم....

جا نرم....تن لخت....مکان ساکت....و حالا به همه ی اینا باد خنک کولر رو هم اضافه کنید....بعد شما توقع دارید من بلند بشم واسه ایمان صبحونه آماده کنم...؟

وسط اناق ایستاده بود داشت با عجله لباس می پوشید..غلتی خوردم و خوابالود گفتم:

-ایماااان....

-عه بیدارشدی!؟

-آره...میخوای بری سر کار!

-اهوم....

-چیزیم خوردی!؟

-آره...

خمیازه ای کشیدم و با دهنی که اندازه غار باز شده بود گفتم:

-خوب کردی چون من اصلا حوصله ندارم از جا بلند بشم...خیلی خوابم میاد...

خندید و گفت:

-به به...شوهر میکردم که بهتر بود....

اومد سمتم...دستاشو رو تخت گذاشت و بعد خم شد و لبامو بوسید....دستامودور گردنش حلقه کردم..دوست نداشتم ازم جدا بشه....

چیزی که میخواستم این بود که اونم پیشم بمونه...بعد چند لحظه گفتم:

-به دلم موند یه صبح پیشم بمونی و نری سر کار و عین این فیلمهای عاشقونه تا لنگ ظهر تو بغلت وول بخورم...

تو گلو خندید و گفت:

-فیلمهای عاشقانه ی بالیوودی یا هالیوودی ؟

-حالا فرقش چیه!؟

دستامو از دور گردنش آزاد کرد و گفت:

-فرقشون اینکه تو فیلمهای عاشقانه ی بالیوودی مرده خال سرخ زنه رو میبوسه و بعد بلند میشه واسش آواز میخونه اما تو فیلمهای هالیوودی زن و شوهر صبح که بیدار میشن اول یه نگاه مکش مرگ ما بهم میندازن و بعد عملیات بکن بکن رو شروع میکنن...حالا متوجه شدی.....؟

لبخندی زدمو گفتم:

-ای کثافت شیطوننن.....

-باشه من شیطون تو فرشته....

نگاهی به ساعت مچیش انداخت...ظاهرا باید می رفت.کتش رو برداشت و گفت:

-خب دیگه من برم دیرم شده...نمیدونم کی بیام...شاید ظهر شاید شب...دیر اومدم تنها نمون برو پایین خونتون....خداحافظ عزیز دلم....

درو باز کرد اما قبل اینکه ازاتاق بزنه بیرون گفتم:

-ایماااان...

روشو برگردوند سمتم...لبمو گاز گرفتمو بعد گفتم:

-من هالیوود دوست دارم....

تو گلو خندید و گفت:

-از صبح هالیوودی که دیگه گذشته ولی وقتی اومدم یه شب هالیوودی وهست میسازم....مواظب خودت ...

درو بست و رفت....دوباره روی تخت غلتیدم و به شکم دراز کشیدم....

چشمامو بستم که یه دور دیگه بخوابم...یه راند دیگه!

ساعت یازده بود که فشار مثانه وادارم کرد دل از تخت بکنم و بیدار بشم...

بلند شدمو راه افتادم سمت دستشویی...دست و صورتمو شستم و یه صبحانه مفصل خوردم...

 از اونجایی که ایمان رفته بود سرکار و منم هیچ سرگرمی ای نداشتم وبه شدت هم از بالا و پایین کردن کانالهای فوق مزخرف تلویزیون خسته شده بودم به ناچار از خونه زدم بیرون....

بودن با مامان و عمه از بودن تو خونه و خمیازه کشیدن بهتر بود....

زنگ رو که زدم مامان درو برام باز کرد....لبخندی به روش زدم و گفتم:

-چطوری فاطی جون!؟

بعدهم رفتم داخل..درو بست و همونطور که پشت سرم میومد گفت:

-هه عه عه...شوهر کردی و هنوز درست نشدی! فاطی جون آخه!؟؟ مگه داری دختر بچه سه ساله صدا میزنی!

عمه از داخل آشپزخونه با صدای بلند گفت:

-ولش کن اینو...این بچه دار و نوه دار و عروس دار و دوماد دارهم بشه باز آدم نمیشه....

باهم رفتیم تو آشپزخونه...داشتن سبزی آش پاک میکردن...به صندلی عقب کشیدم و گفتم:

-سلام عمه...خوبی!؟

پشت چشمی ناز کرد و گفت:

-علیک سلام....میگم دختر...توهمین واحدبالایی هستی و به ما سر نمیزنی اگه خونه ات دو خیابون پاینتر بود چیکار میکردی!؟ فکر کنم سال به سال هم اینوارا آفتابی نمیشدی..

هیچی نگفتم...در اینجور مواقع اصلا کی میتونست به عمه چیزی بگه.....

رو به مامان گفتم:

-ناهار چی دراریم!؟

با تاسف پرسید:

-چی دااااریممممم!؟؟ منظورت اینکه چی دارید!؟؟ ما قورمه داریم تو چی داری!؟

خودمو لوس کردمو گفتم:

-عه مامان اذیت نکن...من چیزی نپختم....

-پس ایمان چی!؟ فکر خودت نیستی تنبل خانم لااقل فکر شوهرت باش....

-اون ظهر نمیاد....

-شب که میاد...نباید یه چیزی بزاری جلوش!؟

عمه با تاسف سری تکون داد و گفت:

-این آخرش یه کاری میکنه ایمان طلاقش بده...این خط این نشون....

وحشت زده گفت:

-وااای خدا نکنه عمه...ایمان چرا باید بخاطر یه غذا منو طلاق بده...

پوزخند زد و گفت:

-هه..مونده تا مردارو بشناسی جونم....اونا اول بنده ی شکمن بعد بنده ی خدا...هنگامه زن همسایه بغلیمون یه روز همینجوری رفت به پدرومادرش سربزنه ظهر دیر اومد وقت نشد واسه شوهرش ناهار درست کنه فرداش یارو طلاقش داد...حالا هی تو تنبلی کن.. هی تنبلی کن...تا لنگ ظهر بخواب بعد هم بیا وردل مامانت با ناز و عشوه بگو غذا چی داری....

سخنان حکیمانه ی عمه و پند او اندرز


هاش حسابی منو تو فکر فرو برد.... 

سرمو بلند کردمو گفتم:

-از شنبه شروع میکنم....ولی ابان واقعا چی داریم !؟؟ من گشنمه....

هردو چپ چپ نگام کردن و من ترجیح دادم نیشخندی بزنم و سبزی پاک‌کنم.....

دیگه نگم عصزم هست

Report Page