Mermaid
ʷᶤᵏʸبادی که از طرف دریا به ساحل میوزید ، باعث خوردن موج های پر قدرت به صخره های سنگی میشد و آهنگ پس زمینه سازی وهمناک میشد.
باد بین موهای بلوند رنگ و نسبتا بلندش باعث پریشونی موهای لختش شده بود.
تنها یک قدم با تاریکی ای که فکر میکرد توانایی باز کردن گره های زندگیش رو داره ، فاصله داشت!
ظاهر دریای زیر پاش زیبا بود ولی اعماقش ترسناک و تاریک...
بالاخره یک قدم فاصله رو به صفر تبدیل کرد و داخل دریای آبی رنگ و طوفانی پرت شد ولی خبری از پری ای با دم رنگین کمانی که نظاره گر کارهاش بود ، نداشت.
دریای طوفانی تن جانگکوک رو با خودش به هر جا میکشید ، هر لحظه ای که میگذشت دست های مخفی روی گلوش بیشتر و محکم تر از قبل گلوش رو میفشرد.
دیدش به آرومی تار و تیره میشد ولی از دور نزدیک شدن موجود افسانه ای رو میدید.
به آرومی خودش رو به تاریکی باخت و چشمای به رنگ سیاهش رو به دنیای اطرافش بست.
تن بی جون پسر داخل دریا ولو شد و تابع دریا...
بالاخره به پسرک مو بلوند رسید و با کمک دستاش ، تنش رو ثابت نگه داشت.
موی نسبتا بلند و بلوند رنگش ، ابروهای کشیده اما پرش ، مژه های بلند و فرش ، لب کوچک اما تو پرش و در آخر خال کوچک زیر لبش زیبایی خاصی رو به چهره پسر هدیه داده بودن.
دستای بی جون جانگکوک رو گرفت و با دم خوش رنگ و بلندش سمت سطح دریا حرکت کرد.
با حس مکیده شدن لب هاش ، سریع نیم خیز شد آب هایی که مثل وزنه های سنگین روی قفسه سینش عمل میکردن، بیرون ریخت.
دستش رو سمت قفسه سینش برد و به خیال خودش با فشار دادن و مشت های ضعیف به سینش سوزشش کم میشد.
به آرومی نگاهش رو به موجودی که مردم اون رو افسانه مینامیدن ، نگاه کرد.
یه پری دریایی...
چشمای رنگین کمونیش با دم هفت رنگش براش نا آشنا بود ولی چهرش خیلی آشنا بود.
اون صورت کوچیک ، انگشتای کوچک ، لبای پر و خوش رنگ ، صورت زاویه دارش.
تنها یه اسم از دست رفته توی ذهنش رژه میرفت.
_جی..مین...جیمین
همون لبخندی که باعث خط شدن چشماش میشد ، زد و با اشک هایی که از چشماش سرازیر نمیشدن ، سرش رو به نشونه تائید تکون داد.
دستای کوچیکش رو به صورت خیس پسر رسوند و به آرومی با نوک انگشتاش نوازشی پر آرامش روی صورتش به جا میزاشت.
چشماش رو از آرامش زیادی که داشت ، بست. 2 سالی میشد که دلتنگ این آرامش بود!
_دلم برات تنگ شده بود
نگاه لرزونش رو به چشم هفت رنگ موجود افسانه ایش داد.
+منم
صورتش رو جلو برد و محکم لب های کوچکش رو به لب های پر پسر کوبید.با همون چشم های بسته و لب های رو هم زمزمه کرد.
+دیگه جایی نرو...بمون!