Mermaid

Mermaid

Join Channel
By : Ana



با دیدن سطح نارنجی رنگ اب اقیانوس سرعت باله هاش و سریع تر کرد و روی سطح اب قرار گرفت

دیدن غروب خورشید نزدیکی سواحل یکی از بهترین عادت های روز مرش بود، شاید بیشترش بهانه ای بود که بتونه شاهزاده ابی خودش و ببینه

پسری با موهای ابی که روی یکی از سنگ ها می نشست و تصویر زیبای جلوی چشم هاش و روی بوم نقاشی مقابلش پیاده میکرد، ارزوی دیدنش و داشت، نه از تو اب بلکه تو خشکی و کنار پسر

تبدیل شدنش به انسان ممکن بود اما از غیر ممکن بودنش خطر ناک تر و دشوار تر بود، ولی برای یک دل عاشق چیزی مهم نیست که هست؟

به گفته پدرش جشن دریایی سه روز دیگه بود و باید خودش برای انتخاب جفت گیری اماده میکرد.


به نزدیکی ساحل رفت و سرش و مقداری از اب بیرون اورد، دوباره دیدش! همونجا، روی همون سنگ مرجانی رنگی همراه بوم نقاشیش.

به ارومی بدون اینکعه پسر متوجه تکون خوردن اب بشه نزدیک تر رفت و لب ساحل پشت تخته سنگ نشست

هوا تاریک شده بود و کسی اون اطراف به جز پسر مو ابی نبود، دستش و روی چونش گزاشت و با لبخند به پسر که مشغول نقاشی کشیدن بود خیره شد


زمان از دستش در رفته بود و همینطور مشغول دید زدن پسر بود و متوحه نگاه خیره متعجب پسر روی خودش نبود، با دیدن چشم های پسر که سمت خودش بود ترسیده پشت سنگ پناه گرفت؛ از اب فاصله داشت و اگه به سمت اب میرفت بدون شک میدیش پس کاری جز پنهان شدن پشت اون سنگ بزرگ نداشت


+تو کی هستی؟

با شنیدن صدایی کنار گوشش ترسیده چشم هاش و بست و به عقب رفت، خودش بود همینجا کنارش...

زبونش بند اومده بود، چی باید میگفت؟

اگه پدرش میفهمید بدون شک تنبیش میکرد

+بلد نیستی حرف بزنی؟

کمی از پسر فاصله گرفت و با من و من جواب پسر و داد

_م..میتونم

پسر که با شنیدن صدای مخملی دختر به وجد اومده بود خم شد و روبه روی صورت دختر قرار گرفت و دستی و روی پولک های ابی رنگ گردنش کشید

+یه ماهی؟

_نه

پسر به باله دختر نگاهی انداخت و دستش و به سمت برد که توسط دختر پس زده شد

_بهم دست نزن

+چی؟

_نمیدونمی...نباید به بدن یه دختر دست بزنی؟

پسر که از حرف دختر و کار خودش متعجب بود هل شد

+اوههه بله...ببخشید

+تاحالا موجودی به این زیبایی ندیده بودم


چی شنیده بود...

پروانه های زیر شکمش در حال پرواز کردن بودن و دوست داشت از ذوق زیادش جیغ بکشه

+فک نمیکردم پری ها وجود داشته باشن

_اوههه...خب انگار فکرت اشتباه در اومده

+اهم..

پسر با به یاد اوردن چیزی از جاش بلند شد و بوم نقاشیش و برداشت و روبه روی دختر نشست

+میتونم چهرت و بکشم؟

_من و؟

+اره

دختر خنده ای کرد و موهای خیسش و پشت گوشش هدایت کرد

_اولین کسی هستی که میخوایی چهرم و نقاشی کنی

پسر لبخندی زد و با برداشتن قلم طراحیش شروع به کشیدن پورتره دختر کرد


+اممم راستی، اسمت چی بود؟

_ا.ت

+اسمتم عین خودت زیباست

ا.ت لبخندی زد و سرش و پایین انداخت

+منم جیمینم

پس اسمش جیمین بود، چه اسم دلنشینی، یک بار اسمش و با خودش تکرار کرد و از ذوق دست هاش و مشت کرد


بعد از یک ساعت پسر بوم و برگردوند و چهره دختر و نشونش داد

+البته...به زیبایی خودت نیست

دختر که داشت برای چندمین بار از خجالت قرمز میشد سرش و پایین انداخت

+میتونم بازم ببینمت؟

_چی؟

+میشه بازم هم و ببینم؟

فکرش و نمیکرد این حرف و از پسر بشنوه، خودشم دوست داشت بازم ببینش ولی پدرش و اهالی زیر دریا اگه میفهمیدن...

_من...

+به کسی نمیگم تورو دیدم قول میدم

_خب...باشه

پسر لبخندی زد و دختر و بغل کرد لباساش خیس شده بود ولی اهمیتی نمیداد و داشت از اون بدن سرد و نرم دختر نهایت لذت و میبرد...


یک ماه از اولین دیدارش با اون دختر پولکی لب ساحل میگذشت و هرروز بیشتر به هم وابسته میشدن، عطر مخصوصش و به پیرهنش زد و با برداشتن بومش به سمت ساحل رفت


با گذشتن چند ساعت و نیومدن دختر نگران به اطرافش نگاهی انداخت

+نکنه...

با به یاد اوردن حرف های دختر ضربه ای به پیشونیش زد و پاچه های شلوارش بالا زد و وارد اب شد

+ا.تتتتت

صداش میزد و بیشتر وارد اب میشد، از ساحل دور و دور تر میشد و اهمیتی به اینکه هوا تاریکه و هوا سرده نداشت

+ا.تتتت کجاییی؟

_ج..جیمین

با شنیدن صدای دختر از پشت سرش نگران به عقب برگشت و دختر محکم به اغوش کشید

+ح..حالت خوبه؟ کجا بودی؟

_متاسفم... من...

+چی شد،اتفاقی افتاده؟

_من...

ا.ت دست پسر گرفت و از توی اب روی بدنش گزاشت

+ا.ت چکار می...

جیمین با لمس بدن دختر شک زده از حرف زدن دست برداشت و پاهای نرم دختر و لمس کرد

+تو...

با عجله دختر و براید استایل بغل کرد و از اب خارج کرد

+میتونی بیایی پایین...

_نهههه...

ا.ت داد زد و خودش و محکم به پسر چسبوند

+چیه؟

ا.ت اب دهنش و قورت داد و نزدیک گوش پسر لب زد

_لباس تنم نیست

+ها؟


همینطور که به پسر چسبیده بود همراه هم به سمت ماشین پسر راه افتادن

+الان میتونی بیایی پایین؟

_نچ

+رسیدیم

_من چیزی تنم نیست جیمین...

جیمین لبخند شیطنت امیزی زد و با خوابوندن صندلی ماشین دختر روش دراز کرد و خودش هم روش خیمه زد

+چه بهتر...

دکمه های لباسش و باز کرد و از تنش جدا کرد

_هیععععع چ.چه کار میکنی؟

+خیلی طول کشید...دیگه نمیتونم صبر کنم

لبش و محکم به لب های دختر چسبوند و بی وقفه شروع به مکیدن لب های دختر کرد


تو خلصه شیرینی بود و عاشق این حس شده بود برای همین دستش و دور گردن پسر حلقه کرد و توی بوسه همراهی کرد

+خیلی شیرینی...

دستش و دور پهلو های دختر کشید و پایین تر رفت، دستش و روی عضو دختر کشید که باعث تکون ریز دختر شد

+اینجا...حتما شیرین تره

_یعنی چی؟

+شبیه بچه های دوساله ای که چیزی از سکس نمیدونن

_هم؟

جیمین خنده ای کرد و با پایین رفتن زبونش و ناگهان روی پوسی ملتهب دختر کشید که دختر ناله ای کرد

_اهههه...چه کار میکینی؟

+نترس...میخوام مال خودم کنمت

_یعنی دیگه واسه خودم نیستم؟

+نه خنگه...بدنت مال من میشه، روحت و همه چیت

کمی بالا اومد و دیک در حال انفجارش و از لباسش بیرون کشید

_هییی من ازینا ندارم حساب نیست

جیمین با چشم های گرد به دختر نگاه کرد

+چی گفتی؟

_میگم من از اینا ندارم

جیمین لبخند حرصی زد و دندون هاش و روی هم سایید

+میخوایی بهت بدم؟

_اره اره


جیمین باشه کش داری گفت و عضوش تا ته وارد دختر کرد و به جیغ های دلنواز دختر گوش سپرد

_ایی...د.درش بیار...

اشک گوشه چشم دختر پاک. کرد و بوسه ای روی سینه دختر کاشت

+مگه نگفتی بهت بدم...؟

_غ..غلط کردم نمیخوام... هق...درش ب.بیار

جیمین بدون توجه به اعتراض های دختر از پهلوی دختر گرفت و شروع به عقب جلو کردن خودش کرد


دردش کم شده بود و چیزی زیر شکمش قیلی ویلی میرفت، یعنی جیمین داشت واسش یه چی مثل خودش برای اون میساخت...افکارش کنار زد و با لذت ناله هاش و ادامه داد

_اههه...ج.جیمین...من یه چیزیم شده...

+کام شو ببینی...برای من کام شو

تا خواست معنی حرفش و بپرسه و با احساس خالی شدن روی دیک پسر اهی گفت و چنگی به پشت پسر زد


جیمین سرعتش و بیشتر کرد و با پر شدن دیکش از دختر خارج شد و دختر و روی صندلی نشوند و لب هاش و باز کرد و توی دهن دختر کام شد

با انگشت شصتش کنار لب دختر پاک کرد و توی دهنش خودش فرو برد

+بخورش بیبی مطمنئم از طعمش خوشت میاد

_هوم...


ا.ت با قورت دادن اون مایع دهنش و مزه کرد و به پسر نگاه کرد

_چی بود؟

+دوسش داشتی

_یه جوری بود...

+برای تویه

دختر با تعجب به پسر نگاه کرد

_واسه من

+اهوم

موهای دختر نوازش کرد و بوسه ای روی لب هاش کاشت

+نظرت چیه دوباره تکرار کنیم

+هیی...

+ا.تت

دستش و جلوی صورت دختر تکون داد تا اون و از دنیایی که تو افکارش اسیرش شده بیرون بکشه

_هم؟

+چی شده؟

_این خونه؟

با دیدن خون لای پاهای دختر خندید سر دختر و بالا گرفت

+نترس این یعنی مال من شدی

_مال تو شدم؟

+اره یعنی هیچ کسی اجازه نداره بهت دست بزنه یا حتی نگاهت کنه

_اوههه چه غیرتی

+بله...


اون شبم کنار هم کنار ساحل نشستن و به ستاره ها خیره شدن و هیچ وقت سوالی برای جیمین پیش نیومد که چجوری به انسان تبدیل شده یا حتی چه اتفاقی اون روز زیر اب افتاده و چه بهتر که نپرسیده بود...


پایان

____نظر؟ :-)

Report Page