MEOW

MEOW

♋aզʊa pɦoɛɳix🍀
کایسو در میو چت


ژانر:تکستینگ- رمنس- فلاف- اسمات

روزهای آپ: دوشنبه - چهارشنبه

~~~~~

«قسمت‌ هجدهم»

᯽᯽=(^.^)=᯽᯽

wiccat= کیونگسو

darkcat= جونگین

᯽᯽=(^.^)=᯽᯽


جونگین نمیدونست انگشتاش کی شروع کردن به ریتم گرفتن روی گوشیش.

همینجوری نشستن تو یه کافه و انتظار کشیدن برای دریافت پیام از دوست اینترنتیش خیلی هم منطقی به نظر نمیومد!

بعد از ظهر از شدت حوصله سر رفتگی به یکی از کافه ها رفت تا کمی وقت بگذرونه و بر خلاف همیشه که عادت داشت با تماشا کردن مردم اوقاتشو سپری کنه، خودشو در حینی که با صفحه ی سیاه گوشی رابطه ی چشمی عاشقانه ای برقرار کرده بود پیدا کرد.

کیونگسو، پسری که یه مدت پیش اونو شناخته - ببخشید در واقع نشناخته - بود و جونگین نمیدونست چرا مرتبا داره بهش فکر میکنه.

نه، عاشقش نشده بود. فقط تو ذهنش یه جای خالی ایجاد شده بود و ضمیر ناخودآگاهش تمام سعیش رو میکرد تا با یه تصویر مناسب اون جای خالی رو پر کنه.

در ضمن این وسط یه موضوع اعصاب خورد کن دیگه مطرح بود. خیلی قبل تر متوجه شده بود که موقع حرف زدن با کیونگسو خیلی سرگرم میشه و بهش خوش میگذره و امروز هم تنها چیزی که میخواست همون یه ذره سرگرمی بود اما کیونگسو ی عنتر از صبح حتی یه بارم آنلاین نشده بود.

گرچه روز قبلش که حرف زده بودند ،بهش گفته بود شب نتونسته بخوابه. شاید بالاخره موفق شده بود بخوابه و تا این لحظه همچنان تو خواب بود کسی چه میدونست.


وقتی موبایلشو با حرص برگردوند و روی میز به گوشه ای دور از خودش هل داد در عرض نانو ثانیه نگاهش به پسری از میز روبرو افتاد که بخاطر سر و صدای گوشی از جا پریده بود.

قبل از اینکه جونگین ببدارش کنه احتمالا روی دفتر کتابش خوابش برده بود. وقتی چشم تو چشم شدن، پسر روبرویی نگاهشو به قدری سریع دزدید که لبهای جونگین که بخاطر معذرت خواهی باز شده بودند تو هوا خشک شدند.

شونه هاشو بالا انداخت و به نوشیدنی شکلاتی که حدس میزد صد سال پیش جلوش گذاشته شده باشه نگاهی انداخت.

برای دومین بار ارتباط چشمی عاشقانه ای که امروز با اجسام بی جان برقرار کرده بود توسط صدای بلند دختری بود که از کنارش رد میشد.

:«کیونگسو اوپاااا!»

این بار نمیخواست نگاه کنه... نگاه نمیکنه چون نمیخواست آبروریزی دفعه ی پیش تکرار بشه . چرا تو کشور کوفتی اینقدر کیونگسو نام زیاد بود؟! و چرا هر کسی اونا رو میشناخت با صدای بلند مورد خطاب قرارشون میداد؟ اصلا چرا همشونو با اسم کوچیکشون صدا میکردند؟!!!

این آدما نمیتونستن بی سر و صدا برن پیش کیونگسوهاشون؟

درگیری های درونیش سه ثانیه ی دیگه‌ادامه پیدا کرد ،ولی آخرش نتونست جلوی خودشو بگیره به اون سمتی که دخترک رفته بود نگاه کرد. وقتی کمی پیش از پیشش رد میشد نگاهش به پیرهن قرمزی که به کمرش بسته بود افتاد و در عرض چند ثانیه که چشمهاشو تو کافه گردوند تونست پیداش کنه. و البته شخصی که سر میزش نشسته بود رو هم دید.

همون پسری بود که چند لحظه پیش نگاهشو از جونگین دزدیده بود!

وقتی ایندفعه نگاهشون به همدیگه برخورد ،اونی که اول ارتباط چشمیشونو قطع کرد جونگین بود. باید همین الان میرفت، قبل از اینکه دوباره دچار یه سوتفاهم مزخرف دیگه بشه، قبل از اینکه دوباره یکی دیگه رو کیونگسوی خودش فرض کنه.

ولی نتونست بره...

مثل یه احمق دوباره با نگاهش دنبال اون پسر گشت و در‌ کوتاه ترین زمان ممکن از سر تا پا بررسیش کرد.

موهای سیاه، پوست سفید، اندامی کوچیک و نحیف...


فقط مرد روبروییش بیشتر از یه آدم ۲۵ساله به دانشجوهای ۲۲-۲۱ ساله میخورد. هر چی بیشتر نگاهش میکرد بیشتر به این نتیجه میرسید که اون پسر ممکنه واقعا کیونگسو باشه. یکم زیاده روی کرد و دفتر دستکشونو بررسی کرد، با خودش گفت شاید ایندفعه استثنا بوده که با یکی از شاگرداش داره درسی بجز انگلیسی کار میکنه ؛ ولی عنوان کتاب «تاریخ و فلسفه» چنان فونت درشت و پر رنگی داشت که انگار داشت بهش میگفت خودتو مسخره نکن، اون پسر فقط یه دانشجوی عادیه که با یکی از دوستای دخترش قرار گذاشته تا باهم درس بخونن. همین. اشتباه گرفتن با کیونگسو حماقت محض بود.

یه قلپ اژ نوشیدنیش خورد تا گلوش نرم بشه.

میخواست.

اعتراف کردنش سخت بود ولی یه احساس خیلی واضح تمام ذهنشو به خودش مشغول کرده بود. دوست داشت اون پسر شیرین روبرویی واقعا کیونگسو باشه. نه تنها بخاطر اینکه پسر خوشگلی بود، چون با تصویر کیونگسو ی توی ذهنش بیشترین شباهت رو داشت.

ولی از قرار معلوم اینطور نبود و در ضمن به کیونگسو قول داده بود کس دیگه ای رو اون فرض نکنه.

با یه تصمیم فوری موبایلشو برداشت و به سمت صندوق رفت. سعی کرد پسری که قبل از خروجش از کافه دوباره باهاش چشم تو چشم شده بود رو فراموش کنه.

*****

به همراه خروج جونگین از کافه، کیونگسو تونست نفس حبس شدش رو بیرون بده و سرشو شترق کوبید تو میز. قلبش نزدیک بود بیاد تو دهنش.

وقتی برای اولین بار چشم تو چشم شدن فکر کرد جونگین اونو شناخته. خیلی خب... این زیاد ممکن نبود چونگه جونگین قبلا اونو هیچوقت ندیده بود. حتی وقتی قبلا با هم تو یه کافه بودند مطمئن میشد که تو نقطه ی کور بشینه تا جونگین متوجه حضورش نشه.

فقط اینبار موقع خواب گیر جونگین افتاده بود. واسه توضیح دادن درس به خواهر دوستش قرار گذاشته بود و مجبورا ایندفعه بخاطر اینکه دختره بتونه پیداش کنه تو دیدرس نشسته بود. و زرتی اون روز جونگین کافه اومدنش گرفته بود! و خیلی عجیبه که اونجا حتی همون کافه ای نبود که همیشه جونگینو اونجا میدید!

چشم تو چشم شده بودند! خودشم چندین بار! حتی اگه تلاش هم میکرد که نگاهش نکنه بازم سنگینی نگاه جونگین رو روی خودش احساس میکرد و ناخودآگاه نگاهش به سمتش میلغزید.

نشناخته بود مگه نه؟ امکان نداشت بشناسه. گرچه اون احمق حتی یه مرد چهل ساله رو هم باهاش اشتباه گرفته بود ، امکان نداشت اسمشو بشنوه و مشکوک‌ نشه.

ولی چرا مثل فراریا از کافه زده بود بیرون؟ امکان داشت که اونو بشناسه و نپسندیده باشه و برای همین رفته باشه؟ ممکن بود.

قطعا همینطور بود. در غیر این صورت چرا باید چنین قیافه ای به خودش میگرفت اصلا؟!

:«اوپا حالت خوبه؟»

سرشو بلند کرد و لبخند ضعیفی به دخترک نگران تحویل داد.

:«یکم‌ احساس کسالت میکنم شین مین میشه بعدا همدیگه رو ببینیم؟»

شاید هر چی تو فکر و ذهنش بود پودر شده و ریخته بودن کف مغزش. موقعی که از دختر معذرت خواهی میکرد و سعی داشت قانعش کنه که به دکتر رفتن نیازی نداره هم حواسش با خودش نبود.

تمام حواسش وقتی به ایستگاه اتوبوس رسید به لرزیدن گوشیش جمع شد.


darkcat: دیگه چقدر میخوای به خوابیدن ادامه بدی تنبل کله گل‌کلم؟


اگه تو محیط عمومی نبود حتما یه خنده ی هیستریک بلند سر میداد. جونگین واقعا یه احمق خوشتیپ بود. انگشتهاش روی کلاویه حرکت کردند و قبل از اینکه جوابش رو کامل تایپ کنه یه پیام دیگه از جونگین دریافت کرد.


darkcat: هر چقدر هم که قول داده باشم آدمای دیگه رو تو، فرض نکنم، نمیتونم !

انگار هر لحظه قراره جلو روم ظاهر بشی... و میدونی چیه ؛ میخوام ببینمت. 

وقتی بهش فکر میکنم، بنظر میاد دیگه کاملا آمادم که بیای تو زندگیم.

و کیونگسو بی توجه به حضورش تو محیط عمومی یه خنده ی هیستریک خیلی بلند سر داد.

Report Page