MEOW

MEOW

♋aզʊa pɦoɛɳix🍀
کایسو در میو چت


ژانر:تکستینگ- رمنس- فلاف- اسمات

روزهای آپ: دوشنبه - چهارشنبه

~~~~

«قسمت‌ شانزدهم»

᯽᯽=(^.^)=᯽᯽

wiccat= کیونگسو

darkcat= جونگین

᯽᯽=(^.^)=᯽᯽


«شب بخیر کیونگسو شی~»

با صدایی که شنید سرشو به سرعت نور برگردوند و دنبال منبع صدا گشت.

اخیرا به این اسم حساسیت پیدا کرده بود. اسم چندان رایجی نبود ولی نادر بودنش جونگین رو کنجکاو نکرده بود، بلکه این صاحب اسم بود که فکر جونگین رو به خودش مشغول کرده بود.

تو اتوبوس بود، مرد جلوییش با احترام سرشو برای فردی که پیاده میشد و ازش خداحافظی کرده بود تکون‌ میداد. جونگین از نیم رخ نگاهش کرد. هیجان زده شده بود، واقعا امکان داشت پسری که چند وقته روزاشو قشنگتر کرده همش دو صندلی باهاش فاصله داشته باشه؟

خیلی خب ،کیونگسو بیست و پنج سال داشت ولی اون مرد شبیهه بیست و پنج ساله ها نبود! در ضمن تا جایی که کیونگسو رو میشناخت میدونست اون هیچوقت نمیاد تو محیطی که جونگین هست با دو فاصله صندل ازش بشینه . نگاهشو دوباره به منظره ی بیرون دوخت و تو افکارش فرو رفت. تماشای تیر های چراغ برق کمکی به حواس پرتی جونگین نمیکرد و برعکس اونو بیشتر تو فکر فرو میبرد. تو شیشه انعکاس اون مردو دید؛ موهای سیاه، پوست سفید...

امکانش وجود داشت که صدها کیونگسو با موهای مشکی و پوست سفید تو دنیا وجود داشته باشن مگه نه؟

بعدش به فکری به ذهنش خطور کرد و سریع گوشیشو از جیبش در آورد


darkcat: هی، چیکارا میکنی؟


پیام رو فرستاد و بر خلاف انتظارش از مرد جلوییش هیچ حرکت یا صدایی در جهت دریافت پیام وجود نداشت. امکانش بود که موبایلشو تو سایلنت گذاشته باشه. اگه آدمی که همیشه در عرض یک ثانیه به پیاماش جواب میداد از بین اونهمه روز امروز رو واسه سایلنت کردن گوشیش انتخاب کرده بود، جونگین میتونست سرشو بکوبه تو دیوار!

وقتی تلفنش لرزید - چون چند دقیقه پیش تو سایلنت گذاشته بود - نفسشو حبس کرد و به حرکات مرد جلویی زل زد. تو این فاصله ای که منتظر جوابش بود هیچ حرکتی از مرد ندیده بود، اون حتی به گوشیش یه نیم نگاهم ننداخته بود و اگه توانایی تایپ با قدرت ذهن نداشته باشه ،مرد توی اتوبوس قطعا همون کیونگسو نبود.


wiccat: اووو جونگین واقعا داری شگفت زدم میکنی.

میبینم خوب به این جریان اول پیام دادن عادت کردی *.*


پیامشو خوند و نفس عمیقی کشید. خوشحال بود چون آدمی که مدتها باهاش مشغول حرف زدن بود و به شوخی بهش پدوفیل میگفت واقعا یه مرد چهل ساله نبود.

کیونگسو ی خیالی اون یه پسر قد کوتاه و ریزه میزه بود که خیلی جوون تر از سن خودش نشون میداد و موهای مشکی و پوست بی نقص سفیدی داشت.

قطعا تو ذهنش یه آدم چهل ساله ی کت شلوار پوش تصور نکرده بود.


darkcat: خدایا...

واقعا یه لحظه فکر کردم دارم نفس های آخرمو میکشم!


wiccat: چی شده؟

یالا جواب بده مگه چی شدهههه؟


darkcat: خداروشکر که واقعا اون نیستی


wiccat: کی نیستم جونگین؟

چه خبره؟!


darkcat: تو اتوبوسم

جلوم یه مرد به اسم کیونگسو نشسته


wiccat: نگو که فکر کردی اونم (╥_╥)


darkcat: یه لحظه وحشت کردم جدی

فکر کردم اینهمه مدت داشتم با یه پدوفیل واقعی حرف میزدم


wiccat: چند ساله بود مگه؟


darkcat: اواسط چهل 

خودشم موهاشو رنگ کرده

مرتیکه احمق تو این سن که موی جو گندمی خیلی ام بهت میاد موی سیاه چیه دیگه!؟


wiccat: جونگین، در مورد ضایع کردن خودت حرف نداری 

قبلا بهت گفته بودم که 25سالمه دیگه


darkcat: چه بدونم، یه لحظه شک کردم که شاید الکی گفته باشی


wiccat: دردم گرفت


darkcat: فکر کنم کلمات نامناسبی انتخاب کردم

یعنی چون فکر کردم اون مردی احتمال دادم دروغ گفته باشی

چون تویی نه چون فکر کردم تو اون آدمی

هوف!

نتونستم منظورمو برسونم باز

منظورم این نبود که تو دروغگویی

معذرت میخوام


wiccat: حق داری اعتماد نداشته باشی

چند وقت پیش یه جریانی رو شنیدم که مرد 52 ساله از اینترنت با یه دختر 12 ساله چت میکرده

بهش گفته 13سالشه

حالا خوبه که خانواده ی دختره پیاماشونو دیدن و زودتر خبردار شدن و اتفاق بدی نیفتاده.


darkcat: خدای من!

کیونگسو من تو رو با همچین کثافتی رو یه کفه نذاشتم


wiccat: از کجا معلوم منم یه کثافت مثل اون نباشم؟

شاید اون آدمی که امروز تو اتوبوس دیدی واقعا من باشم!


darkcat: هوووف واقعا مغزم به هم ریخته

فکر کنم جدی قلبتو شیکوندم

یه عالمه چرت و پرت ضد و نقیض گفتم

اولش گفتم فکر کردم بهم‌دروغ گفتی و یه منحرف پدوفیلی 

بعدشم گفتم تو‌ رو با یه پدوفیل نمیتونم مقایسه بکنم


wiccat: حال روحیتو میتونم درک کنم

میفهمم که نمیخوای منو برنجونی

در واقع اونی که اینهمه مدته هنوز خودشو نشون نداده منم


darkcat: گفته بودی که هر وقت من بخوام وارد زندگیم میشی، تقصیر تو نیست


wiccat: اونوقت تا زمانی که خودم نیومدم و بهت نگفتم که من کیونگسوی توام کس دیگه ای رو با من اشتباه نگیر ^o^

و واقعا 25سالمه تو این مورد میتونی بهم اطمینان کنی


darkcat: قبوله

دوباره معذرت میخوام


wiccat: ای جونم تو خیلی شیرینی خب^ω^

 باشه دیگه هی معذرت خواهی نکن


darkcat: ولی بهت گفتم دروغگویی...


wiccat: ای بابا جونگین!

عیب نداره این اشتباهتو با پس نزدن من موقع بغل کردنت جبران میکنی~


darkcat: قبلا هم گفته بودم که پست نمیزنم خب


wiccat:خواستم یه بار دیگه تاییدش کنی

با این مسئله مشکلی داری؟😄


darkcat: اگه من بغلت کردم چی؟


wiccat: فکر کنم تو آغوشت جان به جان آفرین تسلیم بکنم


darkcat: شوخیشم بده


wiccat: عمو ی توی اتوبوس روح و روان دوتامونم به هم ریخته

بنظرم بهتره هر دومونم بخوابیم و استراحت کنیم تا به خودمون بیایم!


darkcat: فکر کنم واقعا بهش احتیاج دارم


wiccat: تو خوابت منو ببین~

(البته اگه به عنوان یه پیرمرد نبینی ممنون میشم -_-)


darkcat: هی


wiccat: باشه باشه

دیگه برو ^o^


darkcat: شب بخیر~


wiccat: شب بخیر~


_ 22:45 _

Report Page