me
🍁کـــــℳσŋムـــوردم 🍁داستان:عمـــارتی براے عاشــقے🏠
ژانر: عاشقانه، معمایی، صحنه های ناب و هات و شیطونی🙊💋
هر روز صبح پارت هیجانی داریم 😍 بعضی وقتا هم شبانه پارت جایزه داریم😜
*****************
#پارت1
#عمارتیبرایعاشقے
دستشو رو پام گذاشت: خیلی دوست دارم دلژین
خندیدم : منم دوست دارم عشقم!
خندید و خم شد رو صورتم بوسه ایی رو گونه م زد و اروم زمزمه کرد : میخوام به همه ثابت کنم که تو عشق منی!
سپس بوسه ای دیگه ایی رو گونه م زد : میخوام همه بفهمن دوست دارم.
لبامو جلو دادم : چطور میخوای ثابت کنی؟!
متفکر ابرویی بالا انداخت : امم نمیدونم تو فکری داری؟!
کرمم گرفته بود برای همین با شیطنت گفتم : از ماشین پیاده شو و برو وسط خیابون داد بزن بگو دوستم داری!
خندید و گونه ش چال افتاد: دیوونه شدی عشقم؟
خودمو لوس کردم : عشق مگه به دیوونه بازی نیست؟!
دستشو رو چشمش گذاشت : رو چشمم
و بعد دستش رفت سمت در ماشین که دستمو رو بازوش گذاشت
_کجا دیار؟!
_میرم کاریو که گفتی میکنم!
چشمام گرد شد : چیی دیوونه شوخی کردم نمیخواد بری خطرناکه!
نوچی کرد و بی توجه به من از ماشین پیاده شد
منم سریع پشت سرش پیاده شدم! صبح بود و خیابون تقربیا خلوت اما پیاده رو حسابی شلوغ بود
وسط خیابون ایستاد و داد زد : دوست داررم
خندیدم...
بلند تر داد زد : دوســـــــت دارم.
بازم خندیدم ...
صدای جیغ لاستیکای ماشینی اومد با ترس به ماشینی که به سرعت به عشقم نزدیک میشدم نگاه کردم
سرجام خشکم زد بالاخره به خودم اومدم و بلند اسمشو صدا زدم
به خودش اومد ، خواست عقب بکشه اما دیر شده بود
صدای جیغ من تو صدای جیغ ماشین گم شد و اندکی نگذشت که دیارم غرق در خون رو زمین افتاده بود...
نگاهم بین ماشین مشکی رنگ و دیارم در گردش بود باور نمیشد...
نفسام به شماره افتاد و قدم برداشتم به طرف ژیار
قدم برداشتنم همانا فرار کردن ماشین هم همانا ... مردم دور دیار جمع شده بودن سریع خودمو بهش رسوندم و کنارش زانو زدم
خون همه جا رو پر کرده بود انقدر شوکه شده بودم که حتی نمیتونستم اشک بریزم!
دستمو تو دستش گذاشتم
چشماش بسته بود
اروم صداش زدم : دیارم!
صدای امبولانس به گوش رسید، دست کسی رو شونه م حس کردم
_دخترم بلند شد دکترا کارشونو بکنن
_نمیخوام