Me..

Me..

@taejinkookie

+شاگرد جدید،کیم سوکجین..پسرم خودت رو معرفی کن

-سلام بچه ها من..

صدای خنده ی بچه ها مانع این شد که حرفش رو ادامه بده.

+هیسس پسرا،بزارین خودش رو معرفی کنه.

-من سوکجینم از آشناییتون..

و همچنان صدای خنده ی بچه ها،داشتن به جین میخندیدن؟ چرا؟

سوالی بود که ذهن جین رو درگیر کرده بود و باعث تشکیل اخم پر رنگی به روی ابرو هاش شده بود.

+اشکال نداره پسرم،برو بشین این بچه ها زیادی افسار گسیختن

تشکر کوتاهی کرد و با بدعنقی کناره پسره مونارنجی ای نشست.

همه با تعجب به جین نگاه کردن،طوری که انگار کاره عجیب و یا ترسناکی انجام داده باشه!

-چیزی شده بچه ها؟

ولی کسی جوابی نداد..فقط میتونست لب های پسره مونارنجی ای رو که به حالت مرموزی رو به بالا جمع شده رو ببینه..اینجا چخبر بود؟!


بعد از اتمام زنگ تفریح..به خاطر نداشتن دوست زودتر روی صندلی نشست و کتاب فیزیکش رو باز کرد.

+عجب..پس تو سوکجینی 

با تعجب سرشو بالا آورد و به پسره تقریبا تپلی نگاه کرد.

-خودمم..عجیبه؟

+اوممم،کسی جرعت نمیکنه پیش اون کارآموز بشینه

-چی؟ منظورت چیه؟

ولی با اومدن اون پسر مونارنجی که از قضا کارآموز بزرگترین کمپانی سرگرمیه کره بود،ساکت شد.

تهیونگ:منظورش اینه که من آدم مهمیم و تو پیشم نشستی

جین که از شنیدن این حرف تعجب کرده بود،بی مهابا حرف های درون ذهنش به زبون آورد.

-خب..که چی؟ کارآموز کمپانی بودن چه ربطی به صندلی داره؟

بعد از زدن این حرف،سکوتی در کلاس حاکم شد که فقط تهیونگ میتونست از بین ببرتش..زبونش رو لباش کشید و رو به سمت جین خم شد.

+و اینکه..پدر بزرگم صاحب اون کمپانیه،باحال نیست؟

-منکه نمیخوام آیدل بشم

+تو پروندت که چیزه دیگه ای نوشته بود

-تو..تو..

پس برای همین،همه بهش احترام میذاشتن..علاوه بر حضور پر رنگش تو کره،یه جورایی به این مدرسه ربط داشت.

+عموم رئیس اینجاست.

-خب،من چی کار کنم.

تهیونگ ابرویی بالا انداخت و بی توجه به بچه ها که حالا با اشاره اون،هر کدوم سر جای خودشون بودن..رو صندلی نشست.

+میتونی حدس بزنی چرا از اینکه کناره من نشستی..ریکشن بقیه اینه؟

-علاقه ای بهش ندارم

تهیونگ دوباره ابروی بالا انداخت و دستشو رو شونه جین گذاشت.

+پس،میتونی حدس بزنی چرا کسی رو این صندلی نمیشینه؟

ایندفعه جین،مستقیما به چشم های تهیونگ زل زد تا بالاخره جواب سوالش رو بگیره

-چرا؟

+چون هر کی رو این صندلی بشینه..متعلق به من میشه!

و حالاجین بود و چشم هایی که با غرور خاصی داشت ذوبش میکرد!

Report Page