Marya
Shuuya_سرانجام ملکه هفت نفر را انتخاب میکند...آنها جانشینان ملکه و معروف به هفت گناه کبیره هستند...قوی ترین ها در نوع خودشان...بعد از آنه_
+شویاچااااااااااااااان
سرشو بر میگردونه و به دختر موطلایی که همراه چندتا دختر دیگه میخنده،خیره میشه
دختر نزدیک تر میشه_شویا چاااان میشه فردا بازم وقت نهار بیای و درس رو یادمون بدی؟؟
_هم...خیلی خوب باشه
_ایوووووووول دخترا همه باهم جیغی کشیدن و به دست هم زدن
همه برگشتن و باهم ازش خداخافظی کردن_خداخافظ شویا چاااان
روشو برگردوند و دوباره به کتابش خیره شد
همون زمان پسری از کنارش رد شد و محکم بهش تنه زد و باعث شد کتاب از دستش بیفته
بالا سرشو نگاه کرد
یکی از پسرای لاس زن مدرسه بود_چیزی...شده؟
پسر شویا رو محکم به دیوار کوبوند
شویا از درد چشماشو بست اما چیزی نگفت
پسر_چرا صدات در نمیاد؟؟ببینم فردا میخوای باز با کی لاس بزنی؟
شویا خیره پسر رو نگاه کرد و چیزی نگفت
پسر یقه ی شویا رو گرفت و محکم تر به دیوار کوبوندش_با توامممممم
شویا آروم زمزمه کرد_آنها هفت گناه کبیره هستند
پسر_چیی؟؟؟
شویا_حسادت...شکم پرستی...غرور...تنبل_
پسر با تعجب ولش کرد_تو...
شویا به چشم های پسر خیره شد_تو دنیایی که پر از خون آشامه،انسانای ضعیفی مثل من باید مراقب خودشون باشن و اطلاعات کافی داشته باشن...نه آقای خون آشام؟!
پسر وحشت کرد_تو از کجا میدونی
شویا به سمت کتابش رفت_حس ششم خوبی دارم...فقط همین
پسر به سمت شویا حمله کرد و چاقوشو رو گلوش گذاشت_به..کسی...نمیگی؟
_دلیلی داره که باید بگم؟
پسر شویا رو هل داد و به طرف مخالف،فرار کرد
شویا کتاب رو برداشت ، خاک هاشو تکوند و دوباره شروع کرد به خوندن_بعد از آنها،هفت نفر با نام جانشینان هفت گناه،وجود دارند....آنها انسان هایی هستند که سرگذشت تلخی داشتند و تبدیل به خون آشام شدند....آنها_
+آنها با اینکه خون آشامند،از خون آشام ها متنفرند...آنها شیاطین و فرشتگان آسمان هستند
شویا با تعجب سرشو بالا گرفت_انو...شما...
پسری که لباس سبز پوشیده بود،به پسری که ژاکت قرمز پوشیده بود گفت_نِه کِی کو...همونه؟
کی کو نزدیک تر شد و بو کشید_آره
شویا به ساعتش نگاه کرد_پنج ثانیه
کسایی که جلوش بودن_چی؟
عقربه ی بزرگ رو دوازده رفت و صدای ساعت بزرگ شهر،همه جا پیچید
شویا به آرومی نفسشو بیرون داد_تولدم مبارک
دستاشو طرف پسر لباس سبز،دراز کرد_حالا میتونید منو ببرید