Marriage

Marriage

@hnyiw

P1

کت شلوار سورمه ای اش رو پوشید" پدر من حتی تاحالا ندیدمش چطوری میتونم باهاش ازدواج کنم؟".

پدرش کراوات پسرش رو بست" جونگکوک، خانواده کیم خانواده اصیل و شایسته ای هستند پسر شون فرد مناسبی برای تو هست؛ یادته وقتی با خشونت و جدیت نمی ذاشت کسی از جلسه بیرون بره و تو اومدی منو کشوندی دنبال خودت؟ این همون پسره و اینکه من مجبورت نمی کنم، فقط میخوام مدتی باهم باشید مطمئن هستم ازش خوشت میاد".

صدای زنگ در بلند شد و خدمتکار با لباس کوتاه سورمه ای سفیدش در رو باز کرد.

مادر جونگکوک لباس بلند زرشکی همرنگ رژ لبش پوشیده بود و یقه بازش با برجستگی سینه هاش و پوست سفیدش جذابیتش رو بیشتر کرده بود، موهای مشکی اش که بالای سرش به شکل گل رزی قرار داشت.

به دنبال پدر و مادرش از پله ها پایین رفت" سلام دوست من خیلی خوش اومدی".

صدای اقای جئون توی خونه بلند شد و دست هاش رو برای بغل کردن اقای کیم باز کرد.

تهیونگ که کت و شلوار مشکی به تن داشت و سه دکمه پیراهنش مشکی زیر کتش رو باز گذاشته بود.با دیدن پسری که پشت پدرش مخفی می شد و نگاهش رو می دزدید لبخندی زد چه بانمک دیده می شد.

بعد از سلام و احوال پرسی خانواده ها دوطرف ساکت شدند تا پسرهاشون نسبت بهم حرفی بزنند که کت مشکی گفت " سلام جونگکوک ".

پسر کوچیکتر ناخوداگاه قلبش تپش سریعی پیدا کرد و با استرس گفت " س...لام ته...یونگ".

پدر پسرک دستی روی شونه بچه اش گذاشت" پسر من کمی خجالتی هست".

و پدر خانواده مقابلشون خندید " جونگ سوک، هیچ عیبی نداره در عوض بچه من یک زبونی داره که مساحت و طولش از عمارت منو توام بیشتره"‌.

*************

خانواده ها درحال حرف زدند بود و جونگکوک روی تاب سفید بزرگ حیاط نشسته بود و به گل های صورتی باغچه نگاه می کرد که تهیونگ درحالی که یک دستش توی جیبش بود و توی دست دیگه اش نوشیدنی اش کنارش نشست و باعث شد تاب کمی حرکت کنه" چرا تنها نشستی؟".

پسر کوچیکتر گونه هاش سرخ شدند " به هوای ازاد نیاز داشتم".

مشکی پوش ارنجش رو روی پشتی تاب گذاشت و لنگ بالا لنگ انداخت "خجالتت رو دوست دارم، یکم راجب خودت بگو".

پسرک گره کراواتش رو شل کرد " خوب... من دانشجو هنر هستم... و همونطور که می بینی خجالتی ام".

_اینا رو که می دونم مثلا بگو چه چیز هایی رو دوست داری؟.

تهیونگ گفت و نقاش لب زد " خوب من رشته ای که میخونم، گل های صورتی...بستنی با طعم توت فرنگی و سفره ماهی رو خیلی دوست دارم".

پسر خانواده کیم درحالیکه تعجب کرده بود با لبخند بهش نگاه کرد " سفره ماهی؟".

_آره خوب اونها بانمکن و قشنگ می خندن، لایو اکشن دیو و دلبر رو هم دوست دارم عاشق سالنی ام که... داخلش رقصیدند دوست دارم ...یک جا مثل اون مکان باشه تا برقصم.

_جالبه! من هم که توی شرکت پدرم مدیر عامل هستم و مدیریت اصلی دست پدرمه اما زیاد نمیاد شرکت، خوب من سروکله زدن با قرارداد ها و هماهنگی مدل ها برای تبلیغ شرکت رو دوست دارم، برای اینکار ساخته شدم".

جونگکوک نگاهش رو از زمین گرفت و زوم فردی که احتمالا همسرش می شد نگاه کرد که با چشمک تهیونگ لبش رو گزید و سرش رو پایین انداخت" ن...نظرت راجبه من چیه؟".

پسر بزرگتر بهش نزدیکتر شد " خوشمزه به نظر میایی!".

لباس سورمه ای چشم هاش درشت شد " منظورت چیه؟".

_میخوام محکم بغلت کنم اون لبهای که برق لب زدی رو ببوسم، من تاحالا با کسی تو رابطه نبودم اما حقمه قبل از ازدواج کسیکه قراره همسرم شه رو ببوسم.

پسر کوچیکتر که حس می کرد گرمش شده و اکسیژن کافی براش نیست بلند شد که بره اما خاستگارش مقابلش ایستاد " نوشیدنی مون رو نخوردیم".

نوشیدنی اش رو جلوی دهن همسر آینده اش گرفت و اون هم مقداری نوشید وتهیونگ اون مایع شیرین رو سرکشید‌.

********

تا جلوی در خانواده کیم رو بدرقه کردند و پسر اون خانواده جونگکوک رو به آغوش کشید و اون پسر دست هاش روی هوا موند که لباس مشکی گفت" نمیخوایی شوهرت رو بغل بکنی؟". و دست های نقاش دور کمر مدیر عامل حلقه شد.

و دو خانواده با لبخند خاصی به اون دو نگاه می کردند.

ماشین مدل بالای مشکی جلوی دروازه عمارت ایستاد و تهیونگ قبل از اینکه سوار شه روبه جونگ سوک که پدر جونگکوک بود گفت" اگه مشکلی ندارید من امشب برای شام با پسرتون باهم باشیم".

اقای جئون به فرزندش که گونه هاش سرخ شده بود نگاه کرد و گفت " مشکلی ندارم، پس ساعت هشت پسرم منتظرته".

و احترامی گذاشت و سوار ماشین شد و رفتند.

********

تمامی لباس هاش رو روی تختش و زمین انداخته بود " وای هوسوک چی بپوشم؟".

پسر خاله اش بلند شد و یک دست لباس سفید برداشت " این خوبه ها".

جیمین که پسر عمه جونگکوک بود رو تخت دراز کشید و سرش رو به ارنجش تکیه داد " دیک من از اون خوشگل تره، اخه سلیقه داری تو؟".

کوک با بحث های همیشگی اون ها چشم هاشو توی حدقه چرخوند " مثلا اومدین به من کمک کنید؟".

پسرعمه با لباس گشاد و بلند کرمی اش که‌تا زیر زانوش بود و‌شلوار همرنگ پیراهنش که پر بود از زیپ های نقره ای خودش رو با باسن، روی تخت‌کشید جلو و همزمان با پسرخاله ای که موهای حالت دارش رو روی پیشونی اش ریخته بود و پیرهن و شلوار ابی ساده ای به تن داشت، لباسی رو کشیدند بالا و باهم گفتند " این خوبه".

کل صورت جونگکوک رو ماسک گذاشت و بعد از شستشو با کرم های مخصوصش به پوست تمیز و سفید پسر داییش جلاء داد پشت پلک هاش رو سایه کرمی زد و با رنگ قهوه ای خط پر رنگی رو روی پلک کشید، با رژ لب مایع قرز کدر، ارایش چهره اش تموم شد کوک خواست بلند بشه که لحظه اخر پسر عمه اش که یک میکاپ ارتیست نمونه بود هدبند خرگوشی رو روی موهای آبی تیله ای خودش گذاشت و به جون ابروهای پسر زیر دستش افتاد و مرتبشون کرد تا رنگی که بهشون میزنه، زیبا تر دیده بشه.

جیمین موهای تقریبا بلند پسر رو حالت دار کرد و حجم زیادی از طرف راست سر جونگکوک رو موهاش رو پشت گوش داد و دسته موی کوچیکی رو ازاد روی پیشونی گذاشت، طرف چپ موها رو تافت زد تا حالت برجستگی داشته باشند.

هوسوک هم لباس رو از روی اتو بخار برداشت و موهای چتری عرق کرده قهوه ای اش رو روبه عقب داد " کت و شلوارت آماده است".

جونگکوک لباس سفیدش که پارچه اش از یقه چفت و محکمش روبه پایین گشاد و موج دار میشد و به همراه کت مشکی اش که یقه اش با نوار براقی تزیین شده بود و سه تا دکمه هر طرفش بود و پوشید و شلوار چسبش رو کشید بالا.

دو پسر که مسئول اماده کردن کوک بودند با رضایت نگاهش کردند و جیمین کل ادکلن گرون قیمتی رو روی تن پسر دایی اش که تو مرزای ازدواج بود خالی کرد.

_خوب، اون کی میاد دنبالت؟

هوسوک گفت وقتی سه تاییشون به ساعت نگاه کردند جونگکوک فریاد کشید " ساعت هشت و نیمه".

و با سرعت از پله ها پایین رفت و کفش های مشکی اش رو دستش گرفته بود و با استرس در رو باز کرد و با دیدن تهیونگ که به ماشینش تکیه داده بود و ساعتش رو چک می کرد، کفش هاش رو پوشید و نگهبان دروازه رو براش باز کرد.

_سلام...

پسر درحال انتظار تکیه اشو از ماشین سفید مدل بالاش گرفت و با لبخند سمت همسر اینده اش اومد" واو، قراره امشب به قاتل تبدیل بشم".

کوک سعی کرد ریلکس باشه و با اخم و لبخند گفت" قاتل؟".

_اینجور که خودت رو خوشگل تر کردی همه نگاه ها سمتته و من نمیخوام کسی بیبی مو ببینه، پس باید بکشمشون.

و کمر جونگکوک رو گرفت و سمت خودش کشید" راحت باش، قراره ازدواج کنیم می تونی هرچی که خواستی رو بهم از این به بعد بگی جزء جواب منفی برای خاستگاریم".

پسرک خجالت کشید چشم هاش رو به دکمه لباس کیم دوخت و باهاش بازی کرد که پسر بزرگتر گفت" اوه اوه لباشو نگاه، چه قرمز کرده".

و بعد با دستش گونه های جئون رو فشار داد و لباش غنچه و برجسته تر شدند و تهیونگ برای اینک اذیتش کنه خودش هم لباش رو غنچه کرد " حالا بگو تهیونگ دوست دارم".

جونگکوک خودش رو کشید عقب و دیدش رو به زمین داد" تهیونگ...لطفا...".

پسر بزرگتر خندید " باشه بیا بریم".

سوار ماشین شدند طی مسیر پسرک به این فکر می کرد که این ادم با این اخلاقش چجوری ممکنه که تو رابطه نبوده تاحالا، اصلا با عقل جور در نمیومد، چرا انقدر تهیونگ باهاش صمیمی و یک جوری رفتار می کرد که انگار سال ها عاشقشه...؟

_به چی فکر می کنی ؟

با صدای کیم به نیم رخش نگاه کرد" مطمئنی با کسی تو رابطه نبودی؟".

فرد کنارش که درحال رانندگی بود خنده ای کرد " اره نبودم، باورش سخته؟ راستش من، از پدرم خواستم که برای ازدواجم خودم ادممو انتخاب کنم و وقتی دست روی تو گذاشتم اونم خوشحال شدش، درواقع من روی تو نظارت داشتم".

_ولی من که تاحالا تورو ندیده بودم.

_ همین دیگه، تو منو ندیدی ولی من دیده بودمت، دیدم سر به زیری عین خودم ساکت و کم حرف گفتم به درد جوجه داریم میخوره.

و بعد بلند خندید.

جونگکوک پوزخندی زد " جوجه داریت؟".

تهیونگ سری تکون و داد و درحالیکه هی به جاده نگاه می کرد به پسرک خیره شد" قراره بچه هامو بزرگ کنی".

_شاید جوابم منفی باشه.

_مثبتش می کنم.

_چقدرم که مثل من سر به زیر و کم حرفی.

کوک گفت و کیم چهره اشو به حالت مسخره ای مظلوم کرد " خیلی گناه دارم نه؟".

جونگکوک خنده ای بلند کرد " شبیه پیرمردا میشی دیگه همچین حالتی به صورتت نده".

_برات پیر می شم لب عسلی.

_خوب حالا مزه نریز.

_پریکام بریزم؟

تهیونگ گفت و درجوابش، فرد موردعلاقه اش با بسته دستمال کاغذی زد تو سرش" خجالت بکش، بذار کنارت احساس امنیت داشته باشم".

کیم دست های گرمشو گرفت " من پیشتم فکر کن تو حصار لشگرجومونگی".

***********

اخرین لقمه غذا رو به اصرار پسر بزرگتر توی دهنش کرد، حس می کرد توی شکمش پر از سنگ شده‌ این پنجمین بشقاب غذایی بود که اون پسر بزرگتر بزور گفته بود کامل بخوره.

_دیگه جا ندارم...

کیم با دستمال دور دهانش رو تمیز کرد " افرین عزیزم، باید خوب غذا بخوری".

جونگکوک که به پشتی صندلی لم داده بود کمرش رو صاف کرد " اینطوری بکنی سیکس پکام همه شون تبدیل به یک شکم اویزون میشن".

با گفتن سیکس پک، تهیونگ اروم نوشیدنی اش رو از لبش فاصله داد " پس چیزای خوبی اون زیر داری".

مدیر عامل بلند شد و نقاش به سرتاپای فرد روبروش نگاه کرد، کت وشلوار ست مشکی اندامی با پیرهن دکمه دار دودی رنگ، استایلش با اونکه رسمی و ساده بود، جذاب به نظر می رسید.

_پاشو حالا باید شامتو هضم کنی.

جئون که حس می کرد دیگه پاهاش تحمل وزنش رو ندارند به سختی بلند شد ؛ با دشواری، نفسش دم و بازدم می شد امید وار بود بتونه با کمی پیاده روی این مشکل رو رفع کنه.

دیگه مثل صبح از تهیونگ خجالت نمی کشید، درواقع اون حس کمتر شده بود از موقعی که باهاش بیرون اومده بود همه اش درحال خندیدن بودند و اون پسر واقعا تونسته بود توجه اشو جلب کنه، جونگکوک هم عاشق یک زندگی بود که توش پر از خنده باشه.

کیم به هر طریقی سر به سر جئونش که چند ماه پیش تو شرکت پدرش وقتی با دستپاچگی میدویید تا به جونگ سوک که ازش جلو تر بود برسه دید و خجالت و سکوتش برای اون مدیر عامل خواستنی دیده میشد.

چند ماهی رو زیر نظرش گرفت اون بچه واقعا پاک و معصوم بود، حتی هیچ رابطه ایم نداشت و تهیونگ چی میخواست از این بهتر که اولین های اون ادم با مدیر ته قرار بود باشه، پسر کوچیکتر سرش به کار خودش و چند باری هم که به شرکت بزرگ کیم بخاطر روابط پدرش رفته بود حتی به مدیرعاملش که الان خواستار ازدواج باهاشه نگاهی رو روش زوم نکرده بود وقتی کار دست قلب ته داد که با جرعت و خجالتش جئون بزرگ رو از جلسه اش کشید بیرون و برد.

پسر بزرگتر هم قصد زندگی کردن با یک فرد از خانواده ای اصیل بود و چه شخصی بهتر از جونگکوکی که میتونست اولین فردی براش بشه که عاشقش می شه.

_تهیونگ.

_جانم؟

با جانم گفتنش پسرک، لبش رو به دندون گرفت " می شه بگی داریم کجا می ریم؟ انگاری خیلی دوره، گفتی قراره شامی که خوردم رو هضم کنم اما فقط ماشین داره بنزین هضم میکنه.

کیم اینه رو تنظیم کرد " می رسیم عزیزم، برات سوپرایز دارم".

اهنگی رو پلی کرد و باهاش دست می زد و میزد، جونگکوک هم همزمان باهاش میخندید و بخاطر خفگی که منشأش تا خرخره خوردنه غذا بود حالت تهوع داشت.

**********

_میتونم چشم هامو باز کنم؟

_گفتم نه، صبر کن.

کوک چشم بسته درحالی که دستش توی دست شخصی که ممکن بزوری همسرش شه جلو می رفت، دست مردش ازش جدا شد و با شنیدن باز شدن چیزی شبیه به در غول پیکری صدای تهیونگ رو شنید" حالا باز کن".

پلک هاش رو ازهم فاصله داد و بادیدن چیزی که می دید دهنش باز موند، دست هاش رو جلوی دهنش گرفت.

_اینجا....زیباست...

کیم شونه های جئون رو گرفت " برو جلو، گفتی سالن رقص لایو اکشن دیو و دلبر رو دوست داری، منم سعی کردم یک جا که تقریبا شبیه اش باشه پیدا کنم، تا برقصیم...باهم...

دستش رو دور بازی تهیونگ انداخت و از پله ها پایین رفتند، اهنگی پخش شد و جونگکوک با تعجب اطراف رو نگاه کرد ولی کسی نبود، که همراه کننده رقصش گفت" همه چیز هماهنگه کسی مارو نمی بینه".

و جلوی کوکی کمرش رو کمی خم کرد و دستی مقابلش گرفت" افتخار رقص می دید؟".

**********

با چرخش اخر به دور حصار دست های تهیونگ و اتمام اهنگ توی چشم های هم خیره شدند و پسر بزرگتر چونه جونگکوک رو گرفت و سرش رو بالا اورد " می خوام زندگی مو با تو شروع کنم".

پسرک به چشم های خمار روبروش نگاهی کرد و به لبهای اون ادم زل زد " زندگی برای تو یعنی چی؟".

_یعنی تو، دلبر من، من برای همه دیویم که جرعت ندارند نزدیکم بشند اما مقابل تو طلسمم شکسته می شه.

کوک نوازشی نثار موهای شاهزاده ای که طلسم شکسته شده ی مقابلش کشید" پس باید تو قلعه قلبت زندانی بشم".

_زندانی شدی! همون موقع که اومدی پدرت رو از جلسه ای که من تمومش نمی کردم نجات دادی و بردیش، وقتی که با خجالتت حرفی به من نزدی حتی مثل همیشه، نگاهمم نکردی و فقط دست اقای جئون بزرگ و گرفتی و رفتین، من پدرت رو اون لحظه ازاد کردم اما خودت یک جایی زندانی شدی که میخوام باشی تا ابد، جات سمت چپ سینه امه، با من ازدواج کن تا بهت عشقی رو بدم که عاشق این اسارت شی.

جونگکوک لبخندی زد نمی خواست خجالت بکشه اما قلبش داشت ذوب می شد، اون علاقه خاصی به داستان دیو و دلبر داشت و تهیونگ از همین برای جلب توجه اش و تاثیر جملاتش استفاده کرد، چه زرنگ و...زیرک.

پسربزرگتر لبهاش رو لب پایینی کوکی تنظیم کرد و لب پسرک رو بین دندون هاش گرفت وقتی خواست ازش جدا بشه اون ماهیچه قرمز رنگ رو کمی کشید، دوباره سرش رو جلو برد پسر کوچیکتر چشم هاش رو بست و تهیونگ لبهاش رو روی لبهای جونگکوک گذاشت و همزمان لب هاشون رو حرکت می دادند، پیرهن سفید، سرش رو کمی کج کرد تا فضای بهتری برای بوسه داشته باشند و به لطف فیلم هایی که جیمین به یک زور می گفت ببینه بوسه رو به خوبی یاد گرفته بود.

بهترین حسی که بود که داشتند تجربه می کردند، اولین بوسه، با اونکه زیاد وارد نبودند سعی کردند اهمیتی بهش ندهند و فقط لذت ببرند. کیم به بدن جئونش فشار وارد کرد و عضوش رو با یک حرکت کمرش به پایین تنه پسرک زد و باعث شد ناله ای از گلوی جونگکوک بلند شد...

از زیر باسن پسر کوچیکتر گرفت و اون هم پاهاش رو دور کمر مردش حلقه کرد، نمی خواست روز اول باهم سکس داشته باشند اما چیزی به نام جنون جلوی مانع شدن رو می گرفت.

تهیونگ از پله ها بالا رفت و بوسه های بریده ای روی لبهای کوک می کاشت.

با لگد در اتاق رو باز کرد و رو تخت انداختش.

اتاق ست سلطنتی طلایی رنگ زیبا بود و توجه پسر روی تخت و جلب کرد که چونه اش اسیر دست کیم شد " هی حواست به من باشه".

_مطمئنی که می خوایی انجامش بدی؟

_آره...

هر دو نزدیک به هم نفس های سنگینی می کشیدند و گرمی بازدم هاشون بی طاقتشون می کرد که تهیونگ از یقه لباس خودش گرفت و با یک ضربه تمام دکمه های پیرهنش کنده شدند و کتش رو هم پرت کرد به دور ترین نقطه.

با انگشت شستش روی پوست گردن پسرش کشید و مشغول بوسه زدن به اونجا شد تا اینکه با دندون هاش پوست سفیدش رو میمکید و به با مکش دهنش، خون مردگی هارو بیشتر می کرد، با اینکارش باعث شد ناله جونگکوک آزاد شه...

" آههه ته...اگه پدرم ببینه...".

_برام مهم نیست، مال منی پس، باید به کبودیات عادت کنه.

*************

کاملا لخت بودند، پسرک رو به شکم خوابوند و پایین تنه اشو بالا اورد با عضوش فشاری به باسن پسر وارد کرد و خم شد تا بوسه ای روی کمر جونگکوک بذاره " عزیزم اماده ای؟".

_آ...آره زود باش... دیگه نمی تونم صبر کنم...

تند تند نفس می کشید و تهیونگ با انگشتش روی ورودی کشید و بازبونش اون نقطه رو به بزاقش آغشته کرد و پسر کوچیکتر به ملافه چنگ زد و سرش و بالا اورد " آهههه این...آه‌‌‌...عالیه...".

برای اون مدیر عامل که همش سرش به کارش بند بود و الان داشت لذت می برد هم خیلی عالی بودش، کل بدن این فرشته آرومش می کرد، شاید همین الان هم خدا براش از بهشت این موجود خواستنی رو نازل کرده بود، کجا و چه موقع، چه خوبی رو توی زندگیش ثبت کرد که این شکوفه عشق جلوش ظاهر شد و مطمئن بود این یک‌ هوس نیست.

دست هاش رو روی رون های نقاشش قرار و از هم فاصله داد و نوازششون می کرد، عضو کوک رو گرفت و با حرکت بالا و پایین دستش حس کرد پسر رو به اندازه کافی به اوجش می رسونه پس دستش و کشید

_آه ته چرا اذیت...میکنی؟

_هیس...

کوکی لب هاش رو مدام به دندون می گرفت، تا جایی که طعم اهن توی دهانش پخش شد، این حس چی بود اسمش؟ حس می کرد یک لشگر پروانه زیر دلش دارن کرال سینه می زنند. می خواست برگرده و لب های مردش رو ببوسه که با حس گرمایی تو درونش ناله بلندی کرد.

_آههه....فاک...

تهیونگ زبونش رو وارد ورودي کرد و دور تا دور اون سوراخ رو حس کرد و متوجه منقبض شدن اون ماهیچه شد که دو طرف باسن رو گرفت و باشدت از هم فاصله داد " تکون نخور بیبی".

جونگکوک چنگی به موهای خودش زد و با ورود عضو پسر فریاد بلندش کل اون مکان رو پر کرد و به قدری بلند بود که پسر بزرگتر لبخندی زد " برام ناله کن، فریاد بزن، می خوام بشنومش".

بدون هیچ رحمی با ضربات تند شروع کرد و ناله های متوالی از حنجره فردی که زیرش بود بلند می شد " آه...آه یواش تر".

دلش می خواست از خجالت بمیره و محو شه اما اون لحظه انگار خودش نبود، داشت بهترین لحظه های زندگیش رو سپری می کرد، کاشکی می تونست همیشه توی همین حالت بمونه ولی مطمئنا کمر و پا براش نمی موند، توی فکر غرق شد که اسپنک محکمی از طرف کسیکه داشت به خوبی بفاکش می داد تقدیمش شد " آه...نکن".

_وقتی زیر منی به هیچ چیز فاکی حق نداری فکر کنی فهمیدی؟

و اسپنک محکم دیگه ای زد و کوک با ناله اطاعت کرد" آهههه...باشه".

اما نفهمید چی شد که یکدفعه احساس متفاوت تری رو حس کرد.

_آههه تهیونگ...همونجا... تند تر ته...

پسر بزرگتر پوزخندی زد و پهلو های پسرکش رو محکم گرفت " پس پیداش کردم...آهههه تو خیلی خوبی جونگکوک می خوام...آههه تا خود صبح پُرِت کنم".

و به قدری ضرباتش رو تند کرد که کمر خودش هم داغ اومده بود و باسن مقابلش رو چنگ می زد .

_آههه لعنت...

_لعنتی ...آه نمی تونم دیگه...

جونگکوک هم پشت سر هم عضوش رو پمپ می کرد " آههههه...فاک تند تر...".

مدیرعامل محکم تر به داخل اون نقطه که نمیخواست ازش بکشه بیرون می کوبید و با ضربه آخر هردو نفسی راحت کشیدند و مایع سفید رنگی از ورودی پسر که دیک تهیونگ توش قرار داشت قطره ای لیز خورد و به بیرون راه پیدا کرد.

پسر کوچیکتر با پر شدنش با مایع گرمی که متعلق، به عضو کیم بود لبخندی زد شاید یکم لزج بود اما اون میخواستش.

هردو قفسه های سینه اشون بالا و پایین می شد و شدتش زیاد بود.

بوسه ای روی لبهای هم‌گذاشتند و جونگکوک موهای عرق کرده پسری که کنارش دراز کشیده بود و دستی کشید اما با خیره شدن به همدیگه و با به یاد اوردن سکسی که داشتند معذب شد و دست‌هاش رو جلوی صورتش گرفت...

***********

وقتی جلوی عمارت جئون ماشین رو نگهداشت، چند دقیقه ای رو توی سکوت گذروندن که کوک توی حصار اغوش مردش رفت " نمی خوام فکر کنی بخاطر هرچیز دیگه ای جزء عشق باهات سکس داشتم، کاشکی قبولم کنی، نمی خوام بگم عشقم تکمیله ولی به قدری هست که فقط می خوام تو همسرم باشی...".

و بوسه ای روی شقيقه پسرش گذاشت " داره دیر وقت می شه، خانواده ات ممکنه نگران بشن، دیگه باید بری".

مثل بچه خرگوش های بی دفاع و مظلوم به چشم های روبروش خیره شد" کمرم درد می کنه ".

تهیونگ با نوک بینی اش گونه و گردن پسر رو حس کرد " مراقب خودت و با دلیل کمر دردت مهربون تر باش".

از ماشین پیاده شد و درحالی که درد داشت وارد عمارت شد و پدرش با استقبال بغلش کرد " سلام پسر بابا، قرارت چطور بود؟".

_سلام، خوب بود پدر.

و جونگ سوک با دیدن قسمت رنگی روی گردن پسرش دستش رو روی مار‌ک کشید و کوک تمام تنش لرزید اما پدرش گفت" انگاری زیادی خوب بوده، برو تو اتاقت اون دوتا فضول هم موندن تا براشون تعریف کنی چیشده".

بابایی که داشت نمونه اش توی دنیا نبود، و واقعا ایندفعه هم انتظار رفتار اروم نداشت.

با باز کردن در اتاقش جیمین پرید بغلش و پاهاش رو دور کمر جونگکوک قرار داد اما پسر با ضعفی که بخاطر سکس داشت با مو ابی روی زمین افتادند.

_تو که همیشه منو بغلت نگهمی داشتی، چیشد پس؟

پسر عمه پخش روی زمین گفت و کوکی کتش رو از تنش کشید بیرون" متاسفم تا چند روز از بغل خبری نیست".

هوسوک جیمین رو ‌که از همشون بزرگتر بود و بلند کرد " هی نکنه شماها باهم...".

و دوتایی به پسر کوچیک که تازه از قرار اومده بود نگاه کردند که لب زد " آه...اره ".

_جدا روز اولی رفتی بهش دادی؟

پسر بزرگتر که بخاطر افتادن پاش درد گرفته بود گفت و جونگکوک لبخندی زد " راستش...یک حس خوبی بود".

موچتری با مهربونی نگاهی به پسر خاله اش کرد"پس بیا تعریف کن".

لباس کرمی پوفی کرد" بیاد چی رو تعریف کنه؟ کردنم تعریف داره؟ دوتا چندش روی تخت هی کارای خاکبرسری می کردن".

شب سه تایی رو تخت دراز کشیده بودند که جیمین یهو نشست" منم باید یک‌اعترافی کنم، یک نفر هست که من میکاپ ارتیستش هستم، آه اون خیلی خوبه لعنتی ولی اصلا پا نمی ده، به کمکتون نیاز دارم".

و اون دو همزمان گفتند " چه کمکی؟".

_این بشر درحالت عادی نخ نمی ده به من، پس باید بریم پیش یکی که طلسمش کنه.

جانگ چشم‌هاش درشت شد" چی؟".

" ادامه دارد".


استایل کوک




Report Page