Mare
Alyonaچندساعتی میشد که صدای اعتراضها و به در کوبیدنهای تازهوارد داخل اتاقش، گوشهاش رو پر کرده بود.
نفسش رو فوت کرد و ساعدش رو از روی چشمهای گود رفتهش برداشت. نگاهی به پسر کمسن و سالی که جلوی در با حالت عجیبی نشسته بود و زیرلب چیزی رو با چشمهای بسته زمزمه میکرد، انداخت.
فضای اتاق سنگینتر شده بود و این کاملا واضح بود!
نیمخیز روی تخت نشست و به زانوی دردناکش تکیه کرد.
- هی بچهجون! انرژیت رو برای اینکارهات هدر نده، اینجا فقط روزی یک وعده غذا میدن.
وقتی لبهای پسر از حرکت ایستاد و پلکهاش از هم باز شدن، چشمهای جیمین کمکم رنگ تعجب میگرفتن؛ تیلههای نارنجیرنگ اون پسر هیچچیزی کمتر از شعلههای آتش نداشتن!
- تو... تو رو از کجا پیدات کردن؟ لعنتی! قرار نبود دورگهها رو وارد این بازی کنن...
روی پاهاش که ایستاد، تونست عقب رفتن نامحسوس پسرک و ترسیدنش رو حس کنه اما با چند قدم بلند خودش رو به دکمهی اضطراری رسوند.
صدای بوق ممتدی که نشونهی برقراری ارتباط بود فضا رو پر کرد و کمی بعد، صدای رباتگونهای به گوششون رسید.
- سلول همسانسازی شمارهی نهصد و پنجاه؛ اپراتور ارتباطات صحبت میکنه، چهکاری از دستمون برمیاد؟
جیمین تکخندهای از روی ناباوری کرد و پلکهاش رو با حرص روی هم فشرد؛ اون لعنتی حتی پروتکل اضطراری اتاق جیمین رو غیرفعال کرده بود تا ضروریترین اتفاقات هم باعث باز شدن در نشن!
کمی جلوتر رفت و صورتش رو نزدیک صفحهی تشخیص چهره نگه داشت.
- باید ترتیبی بدی که رئیس این دم و دستگاه رو ببینم، همین حالا!
بعد از چند ثانیه، همون صدای مصنوعی دوباره به گوش رسید.
- اجازهی ملاقات برای سلول همسانسازی شمارهی نهصد و پنجاه صادر شد. منتظر دستورات بعدی باشید.
دقایق متوالی انتظار برای اون ملاقات کذایی، کندتر از هر زمان دیگهای میگذشتن اما بالاخره صدای باز شدن در به گوش خورد و چند مامور سفیدپوش برای همراهی جیمین پشت در ایستادن.
مرد کمی خم شد و کنار صورت پسرک که هنوز روی زمین نشسته بود زمزمه کرد.
- اون کارهایی که چند دقیقه پیش داشتی انجامشون میدادی رو تا وقتی که من زنده برنگشتم تکرار نکن، به هیچوجه!
و بعد برای ملاقات با رئیس، همراه مامورها قدم داخل راهروهای تماما سفید و پیچدرپیچ گذاشت.
شاید جیمین چند سال قبل، هرگز تصورش رو هم نمیکرد که به عنوان مخالف و حتی کسی که هوسوک اون رو دشمن خودش تلقی میکنه، پا به اتاقش بگذاره؛ سالهای قبلی که هردو همراه هم مراحل تکمیلی بهبود ژن و غنیسازی خزانهی ژنتیکی رو پیش برده بودن.
حالا، اوضاع متفاوت پیش رفته بود و نتیجهی مخالفتهای سرسختانهی جیمین با شریک قدیمیش این بود که درست مثل یک نمونه داخل سلولها نگهداری بشه.
اینبار قرار نبود کوتاه بیاد و اجازه بده جانگ هوسوک، از تشکیلاتی که فراهم کرده بودن برای قانونی کردن دزدی ژن استفاده کنه و زندگیش رو قمار کنه، حداقل نه برای دزدیدن ژن دورگههایی که حتی بدترین کابوسهای هوسوک هم شبیه به کاری که اونها توانایی انجامش رو داشتن، نبودن!
تقریبا این امکان وجود نداشت که هوسوک از روی ندونستن دورگهها رو وارد بازی کرده باشه و تنها احتمال موجود، نفوذ دورگهها به سیستم بود.