man

man

🍁کـــــℳσŋムـــوردم 🍁

#پارت17
#اقامعلم‌جذاب‌/عمارتی‌برای‌عاشقی♥️

انگار هوایی شدم دلم میخواد ازدواج کنم و برم سرخونه زندگیم. به افکارم پوزخندی زدم اخه مگه اقا معلم میاد منو بگیره؟ وااای تو چقدر خوشحالی دختر

( اقا معلم/ جمال )

زنگ اخر بود از صبح فقط درس میدادم و گندم توجهی نمیکردم فکر میکردم اگه نگاهش کنم با وجود دیروز نمیتونم جلوی خودمو بگیرم!

دلم این دخترکوچولو رو بدجودر میخواست مشغول نمره دادن بودم که حس کردم یکی از بچه ها اومد کنار میز

سرمو بلند کردم با دیدن گندم ابرویی بالا انداختم
_چیزی شده؟!

اروم طوری که فقط خودم و خووش بشنویم گفت : حس میکنم از دست من دلخورید

خم شدم به جلو : نخیر عزیزم
با خوشحالی سرشو بلند کرد و با صدای بلندی گفت : جدی اقا؟؟

همه کلاس ساکت شدن و به ما نگاه کردن چشم غره ایی بهش رفتم
زدم رو میز : حواستون به درستون باشه!

بعد از اینکه بچه ها مشغول درس شدن رو کردم به طرف گندم
_اروم. اره باهات قهر نیستم تازه قراره بهت جایزه هم بدم!

چشماش برق زد : جدی چه جایزه ایی؟!
چشمکی بهش زدم : اون چیز سفتی رو که دیروز بین پات حس کردی قراره بهت نشون بدم دانش اموز عزیزم!

_بعد از اینکه شون دادی چیکارش کنم؟!
_بخوریش و بازی کنی!

متعجب پرسید: مگه خوردنی هم هست؟!
چشمام به معنی اره رو هم گذاشتم: اره فعلا برو سر درست بعد کلاس بیا کارت دارم!

چشمی گفت و رفت و من نگاهی به ساعت انداخت نیم ساعت مونده بود.

بدجور عاشق این بچه شده بودم دل تو دلم نبود ماله خودم شه و همه جوره باهاش باشم!

فردا صبح انشالله دو پارت داریم بوس رو لپاتون😘

Report Page