man

man

🍁کـــــℳσŋムـــوردم 🍁

#پارت6
#اقامعلم‌جذاب‌/عمارتی‌برای‌عاشقی♥️

_خیلی بامزه ایی گندم
دستشو بین پام فشار داد : تو جیش نداری که
_پس چی دارم؟؟
_تو الان خیسی بخاطر لذتت... دلت میخواد یه چیز کلفت بره توت ، بخاطر جیش نیست!

چیزی از حرفاش نمیفهمیدم فقط نگاهش میکردم که سرشو تکون داد و خواست شورتمو در بیاره زنگ کلاس خورده شد

پر حرص چشماشو رو هم گذاشت : اه لعنتی
_شلوارتو بکش بالا من میرم بیرون توام بعد از چند دقیقه دنبال من بیا باشه؟

_چشم
سری تکون داد و اون از اتاقت رفت بیرون منم خودمو مرتب کردم
خیلی خیس بودم نمیتونستم راه برم
چند مینی صبر کردم سپس از اتاق رفتم بیرون

فوری رفتم سرکلاس...

( اقا معلم/ جمال )

خودمو رو تخت پرت کردم و شماره ی مامانمو گرفتم بعد از چندتا بوق جواب داد
_به به! پسر گلم
خندیدم : سلام برمامان گلم، خوبی؟!

_خوبم پسرم... اونجا تو روستا همه چی اوکیه؟!
با فکر گندم لبخندی رو لبم نشست : اره همه چی اوکیه، فقط مامان...

_جانم؟
_کی میاید خواستگاری؟!
_ جمال اون دختر بچه ش هیچی از رابطه بلد نیست اون نمیتونه زن خوبی واسه تو باشه...! من دختر عموتو واست میگیرم تو حرص نخور

چشمامو با حرص رو هم گذاشتم : مامان ما قبلا صحبتای خودمونو کردیم! جز این دختر من کسی رو نمیخوام فهمیدید؟؟؟ خودم همه چی رو یادش میدم

_اوکی... فعلا رو دور خودتی این بچه هم از جلو چشمت میوفته! میگی فقط یه مادر داره خودت برو خواستگاریشو دستشو بگیر بیار اینجا

ما بیایم تو اون دهات چیکار ...!
پوزخندی زدم : نمیخوای عروسی تک پسرت بیای؟!
_دست عروستو بگیر بیا اینجا من خون بکارتشو بییینم اون وقت واست عروسی هم میگیرم

ازشنیدن حرفاش خندم گرفت هقهقه ایی سردادم
_خانوم غرب رفته دنبال خون بکارت هستند؟؟؟

( دوستان عزیز بخاطر مسائلی ما اسم شهر و روستای شخصیتای داستانو نمیگیم ❤️ )

Report Page