man

man

🍁کـــــℳσŋムـــوردم 🍁

#پارت4
#اقامعلم‌جذاب‌/عمارتی‌برای‌عاشقی♥️

رفتم خونه به مامان سلام دادم طبق معلوم مشغول پختن نون بود
_سلام دختر نازم، امروز چطور بود؟
کتابامو زمین گذاشتم : خوب بود

خداروشکری گفت... منم رفتم لباسامو عوض کنم داشتم شلوارمو در میاوردم که نگاهم افتاد بین پام

و یادم رفت پیش اقا معلم که داشت وسط پامو میمالید ... حس اون لحظه م قابل توصیف نبود خیلی خوب بود وقتی به اونجام دست میزد

از این بهتر نمیشد... لبخندی رو لبم نشست
هنوز گرمی دستشو حس میکردم! خدا کنه همیشه باهم از اینکارا کنه.

میگن اقا معلم شهریه برای همین خیلی از دخترای روستا دنبالشن تا زنش شن
ولی اون به کسی توجهی نمیکنه
اروم اروم دستمو رو بهشتم مثله اقا معلم تکون میدادم ویش چقدر خوب بود

حس کردم کمی خیس کردم ترسیدم نکنه جیش کرده خوردم
ولی خب این خیسی مثله جیش نبود

از ترسم سریع شلوارمو پوشیدم و رفتم تو دستشویی ... اووف اون دیگه چی بود؟؟
باید از اقا معلم بپرسم
تکالیفمو انجام دادم و تو کار داما به مامانم کمکم کردم و بعدش خوابیدم

صبح زودتر از همه ی بچه ها رفتم سر کلاس نه اقا معلم اومده بود نه مدیر مدرسه
رو نزدیکترین نیکمت به اقا معلم نشستم

کاملا بهم دید داشت و منم میتونستم اونو بییینم! نمیفهمم چرا اینجوری شدم

کم کم بچه ها اومدن و بعد اقا معلم به همه مون صبح بخیر گفت و با دیدن من لبخندی زد
که منم لبخندشو بی جواب نذاشتم

درسو شروع کرد و رفت پای تخته داشت بهمون ریاضی درست میداد
کمی مانتومو بالا زدم و پاهامو ازهم وا کردم

نگاهش بهم خورد و سیک گلوش بالا و پایین شد
نگاهی به وسط پاش انداختم خیلی کنجکاو بودم بییینمش

نگاهشو از بین پام برنمیداشت
فکر کنم دیگه نتونست درس بده چون یکی از بچه ها رو صدا زد بیان پای تخته و خودش دفت نشست سرجاش و به من زل زد

مثله خودش دستمو رو بهشتم گذاشتم
که چشماشو ریز کرد و ابرویی بالا اندخت

Report Page