man

man

🍁کـــــℳσŋムـــوردم 🍁

#پارت۱
#اقا‌معلم‌جذاب‌/عمارتی‌برای‌عاشقی♥️

نگاهی به نامزدم انداختم. سرشو پایین انداخته بود و داشت درسشو مینوشت بقیه بچه هام مشغول نوشتن مشقشون بودن!

همه ش ۱۳ساله ش بود و دل من بی طاقت واسه اندامش...! اب دهنمو پرصدا قورت دادم حسای مردونه م داشت فعال میشد

پاهاشو از هم وا کرده بود و من میتونستم خط بهشتشو بیینم! بی طاقت بلند شدم
و به طرفش رفتم و کنارش رو نیمکت نشستم

نگاهم کرد
_اقا چیزی شده؟!
من میدونستم قراره این دختر به زودی زنم شه، اما اون نه!
_اومدم کمکت کنم!

چشماش برق زد : جدی اقا؟!
سرمو تکون دادم : اهوم
خندید و خودشو بیشتر بهم نزدیک کرد. برجستگیم داشت شلوارمو پاره میکرد

_اما یه شر‌ط داره
_چه شرطی؟!
دستمو رو رون پاش گذاشت
_بذاری دستمو تو شلوارت ببرم!
چشماش گرد شد : اما اقا مامانم گفته نذارم غریبه ها بهم دست بزنن!
_من فرق دارم دختر کوچولو
لباشو جلو داد که بی هیج حرفی اروم دستمو تو شلوارش بردم با حس گرمی بهشتش

چشمامو رو هم گذاشتم ، اوووف لعنتی
اروم انگشتمو بین پاش چرخوندم که لبشو گاز گرفت
_اوف چه خوبه
_جدی؟!
_اره
لبخندی زدم و تپلیشو تو دستم گرفتم دستشو رو رونم گذاشت و فشاری به پام داد... منم از فرصت استفاده کردم و دستشو گذاشتم رو مردونه م
_بمالش گندم
چشمی گفت و شروع کرد به مالیدنش متعجب پرسید
_چرا انقدر سفته؟!
_بعدا نشونت میدم!
متعجب نگاهم کرد ... انقدر مالید که داشتم به اوج میرسیدم که یهو تقه ایی به در خورد با شنیدن صدای مدیر مدرسه با ترس دستمو از تو شلوار گندم بیرون اوردم

و بلند شدم ، برجستگیم بدجور میزد تو دوق دستمو تو هم حلقه کردم و جلوی شلوارم گذاشتم

Report Page