man

man

🍁کـــــℳσŋムـــوردم 🍁

#پارت‌‌سی‌وپنجم
#بانوی‌جذاب‌من

هر دو وارد فروشگاه شدیم مهدی بدون اینکه از من نظر بخواد دونه دونه لباسا رو چک میکرد... فروشنده هم برای اینکه مهدی رو خر کنه

کلی از لباسا تعریف میکرد. اما خب مهدی سخت پسندتر از این حرفا بود... نفسمو کلافه بیرون دادم

_یه چیزی انتخاب کن دیگه!

هنوز حرفم کامل نشده بود یه لباس مشکی رو رنگو از کاور بیرون اورد و متفکر پرسید : این چطوره؟؟

نگاهی به لباس انداختم ، لیاس که چه عرض کنم سرجمع یه متر پارچه هم به کار نرفته بود
دکلته بود و وسط چاک سینه ش خالی بود

یعنی میپوشیدیش خط سینه ت معلوم میشد
تنگ بود و بدن نما ... یه چاک بزرگم از کنار رون تا پایین داشت

روش زر کار شده بود .... عجبا

_میخوای جلوی داداشت اینو بپوشم؟؟؟

نگاهی به لباس انداخت و در همون حال گفت ‌: اره مگه چشه؟؟؟

_چش نیست گوشه!! من چرا باید واسه یه مرد غریبه بدنمو به نمایش بذارم؟؟

_برای اینکه زودتر عاشقت شه!
پوزخنوی بهش زدم و رومو ازش برگردوندم
و با اخم گفتم : میخوام صدسال سیاه نشه!

_عه ایدا
پوزخندی زدم و راه افتادم سمت در خروجی بوتیک
واقعا داشت شورشو در میاورد
_ایدا صبر کن
حوابی بهش ندادم و از بوتیک خارج شدم و پشت در ایستادم

داشت لباسو حساب میکرد. ههه خریدش؟؟؟ عمرا اگه من این لباسو تنم کنم

از فروشنده خدافظی کرد و اومد بیرون
_این بچه بازیا چیه؟؟؟

_اینبی غیرت بازیا چیه؟؟؟
عصبی خندید :سوال منو با سوال جواب نده!

Report Page