man
🍁کـــــℳσŋムـــوردم 🍁#پارتسیوچهارم
_ بفرمایید.
_میخوام باهام به یه مهمونی بیای!
ابرویی بالا انداختم : چه مهمونی؟!
دستی به گوشه ی لبش کشید: یه مهمونی دوستانه، میخوام حرص یه نفر رو باهاش در بیارم.
اوووه قضیه باحال شد ایول...
_حرص کیو؟!
تکیه شو به صندلی داد : دوست دختر سابقمو میخوام تاوان خیانتشو پس بده
خندیدم:عجب چه باحال
_کمکم میکنی؟؟
سرمو با تردید تکون دادم :مجبورم همین الان جواب بدم؟!
سرشو به نشونه ی مثبت تکون داد : اره
لبامو جلو دادم : امممم خب...
نگاهشو به لبام دوخت ، وقتی نگاه خیرشو دیدم با عشوه لبمو به زبونم کشیدم که باعث شد
اب دهنشو پر صدا قورت بده
_ باشه قبوله! مهمونی کی هستی؟؟؟
با شنیدن صدام نگاهشو ازم گرفت و میز دوخت
_فرداشب
اوووه فرداشبم شب جمعه بود ...
_حله
و بلند شدم : ساعت چنده؟!
_۶باید بریم
_باشه ، پس من برم باید یکم خرید کنم مشکلی نه نداره؟!
سرشو به نشونه ی نه تکون داد : نه اصلا میتونی بری
یه تشکر کردم و بعد از خدافظی از اتاق رفتم بیرون وسایلمو جمع کردم و از شرکت زدم بیرون!
جلوی در شرکت بودم که صدای زنگ موبایلم بلند شد ، گوشی رو ازجیبم بیرون اوردم، مهدی بود تماسو وصل کردم
_سلام برخانوم گلم
_سلام بر شما اقا
_خوبی عزیزم؟
_خوبم
راه افتادم سمت پیاده رو
_مهدی
_جانم
حرفای مهرادو واسش تعریف کردم که گفت بیا خیابون... خودم واست لباس انتخاب میکنم.