man

man

🍁کـــــℳσŋムـــوردم 🍁

#پارت‌سی‌وچهارم

_ بفرمایید.

_میخوام باهام به یه مهمونی بیای!
ابرویی بالا انداختم : چه مهمونی؟!
دستی به گوشه ی لبش کشید: یه مهمونی دوستانه، میخوام حرص یه نفر رو باهاش در بیارم.

اوووه قضیه باحال شد ایول...
_حرص کیو؟!
تکیه شو به صندلی داد : دوست دختر سابقمو میخوام تاوان خیانتشو پس بده

خندیدم:عجب چه باحال

_کمکم میکنی؟؟
سرمو با تردید تکون دادم :مجبورم همین الان جواب بدم؟!

سرشو به نشونه ی مثبت تکون داد : اره

لبامو جلو دادم : امممم خب...
نگاهشو به لبام دوخت ، وقتی نگاه خیرشو دیدم با عشوه لبمو به زبونم کشیدم که باعث شد

اب دهنشو پر صدا قورت بده
_ باشه قبوله! مهمونی کی هستی؟؟؟
با شنیدن صدام نگاهشو ازم گرفت و میز دوخت

‌‌_فرداشب
اوووه فرداشبم شب جمعه بود ...
_حله

و بلند شدم : ساعت چنده؟!
_۶باید بریم

_باشه ، پس من برم باید یکم خرید کنم مشکلی نه نداره؟!

سرشو به نشونه ی نه تکون داد : نه اصلا میتونی بری

یه تشکر کردم و بعد از خدافظی از اتاق رفتم بیرون وسایلمو جمع کردم و از شرکت زدم بیرون!

جلوی در شرکت بودم که صدای زنگ موبایلم بلند شد ، گوشی رو ازجیبم بیرون اوردم، مهدی بود تماسو وصل کردم

_سلام برخانوم گلم
‌_سلام بر شما اقا
_خوبی عزیزم؟
_خوبم

راه افتادم سمت پیاده رو
_مهدی
_جانم
حرفای مهرادو واسش تعریف کردم که گفت بیا خیابون... خودم واست لباس انتخاب میکنم.

Report Page