man

man

🍁کـــــℳσŋムـــوردم 🍁

#پارت‌‌سی‌ویکم
#بانوی‌جذاب‌من

_سلامممم گوگولییییی
لبخند محوی بهم زد :سلام به روی ماهت
_خوبی خانومی؟!
همینطور که کمربندمو میبستم یه اهوم گفتم. اونم ماشیمو به حرکت دراورد
_کجا بریم؟!
_نمیدونم.

چیزی نگفت ... هر دو ساکت بودیم دوست داشتم یه چیزی بگه! اما هیچی نمیگفت! دوست داشتم ازش بپرسم چرا این مدت انقدر ازم دور شده.

برای همین دلمو به دریا زدم و سوالمو پرسیدم
_ چرا این مدت انقدر ازم دور شدی؟!
انگار تو فکر بود که با شنیدن صدام به خودش اومد

‌‌_جانم؟!
بازم سوالموتکرار کردم : میگم چرا این مدت انقدر ازم دور شدی؟!
شونه ایی بالا انداختم : دور نشدم که!

پوزخندی زدم : جدی؟!
_بله!
_خب تو مثال بزن
پوفی کشیدم : هر روز پیام میدادی ! هر روز همراهم بودی، حالا چی شده؟!
_ایدا
_هوم‌؟!

میدون رو دور زد : دقیقا بگو از چی ناراحتی؟!
_از اینکه بهم توجهی نمیکنی مثله قبل ناراحتم!
خندید : ازاینکه نمیکنمت ناراحتی؟!
چشم غره ایی بهش رفتم : بی ادب
قهقه ایی سرداد :اره؟!
_بسه مهدی!

_خب اگه ناراضی هسنی الان ببرمت خونه عقب و جلوتو یکی کنم هوم؟!
_نمیخوام
_عهه بله

لپمو کشید : خانومم قهر کرده؟!
نگاهمو به بیرون دوختم ، همش به فکر رابطه جنسیه اخه مگه مردا به چیزیم جز رابطه فکر میکنن؟!!

_ایدا
جوابی بهش ندادم که بازم اسممو صدا زد اینبار جوابشو دادم
_هوم
_قهر نکن دیگه ازاین به بعد دیگه میکنمت اونم هر روز

_نمیخوام مهدی همینجا نگهدار میخوام پیاده شم.
_ وااا
_والا

Report Page