man

man

M°o°N°a

#پارت‌‌بیست‌ونهم
#بانوی‌جذاب‌من

اب دهنمو پر صدا قورتم دادم : خب پدرمه!
چشماشو ریزکرد : پدرت چیکارست؟؟
_ کارگر
یهو یه اهان گفت
_پس یه تشابه اسمیه
ابرویی بالا انداختم : با کی؟؟؟

_با یه مرد ... مهم نیست زیاد!
یه اهان گفتم و به اتاقش رفتم ، نصف اسوده ایی کشیدم. خداروشکر که نفهمید
کلافه پوفی کشیدم و پرونده رو باز کردم مشغول مرتبش کردنش شدم

حالا مگه تموم میشد این لامصب ... فکر کنم یو ساعت تموم شده بود که باز از اتاقش اومد بیرون

_تموم کردی؟؟
_نه نصفش مونده !

اخمی رو پیشونیش نشست: میدونی که تا دوساعت دیگه جلسه دارم پس تمومش کن.

نفسمو کلافه بیرون دادم و بازم مشغول کارم شدم ... اما سنگینی نگاهشو رو خودم حس کردم.
_بذار منم کمکت کنم.

متعجب نگاهش کردم :چی؟؟؟
‌‌_میگم بذار کمکت کنم.
و بعد اومد رو صندلی کنارم نشست و پرونده رو کشید له طرف خودش و مشغول انجام کارداشت
به چهره ی جذابش چشم دوختم

کی فکرشو میکرد پشت این چهره چه ادم بد ذاتی پنهون شده! از قصد دستمو بلند کردم مثلا میخوام خودکار بردارم

دستمو به دستش چسبوندم! سرشو بلند کرد و نگاهم کرد ... سعی کردم چشمامو خمار کنم

و نگاهش کنم ! نگاهش رو چشمام ثابت موند ... چند دقیقه ایی تو همون حال موندیم که اروم نگاهمو ازش گرفتم

و دستمو پس کشیدم
_میشه اون خودکار رو به من بدید؟؟؟
سری تکون داد و خودکار رو به طرفم گرفت و من کمی دیرتر خودکار رو از دستش گرفتم! بی هیج حرفی مشغول کارش شد

منم دوتا یه برگه برداشتم و خودم مشغول مرتب کردنش شدم. راستش به نظر مهربون نیومد
حالا اگه مهدی بود اسمون به زمین میومد این کار رو انجام نمیداد... به کسیم کمک نمیکرد

Report Page