Man

Man

M°o°N°a

#پارت‌‌بیست‌وششم
#بانوی‌جذاب‌من

یه لب حسابی ازش گرفتم و بردمش تو اتاق و حسابی ترتبیشو دادم ، صبحم یه صبحونه حسابی باهم خوردیم و اونم

رفت خونه شون! لباسامو پوشیدم و بازم به شرکت رفتم ،تصمیم داشتم برم یه سری به شرکت مهراد بزنم بییینم ایدا چیکار میکنه اونجا
پس بعد از تایم نهار به شرکت مهراد رفتم ... ایدا پشت میزش نشسته بود و داشت کاراشو انجام میداد
نگاهی به این ور و اون ور انداخت خلوت بود
به طرف میزش رفتم

_سلام خانومم
متعجب سرشو بلند کرد : توووو اینجا چیکار میکنی‌؟!
_جواب سلام واجبه هااا

_ سلام
لبخندی بهش زدم : مهراد کجاست؟!
_تو اتاقشه
یه باشه گفتم و به طرف اتاقش رفتم که صداش به گوش رسید

_ اااا صبرکن بهش خبر بدم!
بدون اینکه به طرفش برگردم گفتم : لازم نیست
و بعد در اتاقو باز کردم وارد شدن

پشت پنجره ایستاده بود و داشت با یه زست خفن چاییشو میخورد سرشو کج کرد با دیدن من ابرویی بالا انداخت

_به به! برادر عزیزم

پوزخندی زدم و جلو رفتم : خوبی؟!
سرشو به نشونه ی مثبت تکون داد : اهوم!
کنارش ایستادم : چی شد که یادی ازما
کردی؟!

_ اومدم داداشمو بیینم مشکلیه؟!
_تو بیخودی نمیای حال منو بپرسی!
_مهراد منم از خودتونم ! منم همخون تو وبابام چرا با من اینجوری رفتار میکنید؟!

ریلکس نگاهم کرد: اره از هم خون مایی اما یادت رفته چیکار کردی؟!
چشمامو رو هم گذاشتم : اون یه اتفاق بود!
سرشو به نشونه ی تاسف تکون داد : تو باعث مگر اون دختری!

_اون خودش خودکشی کرد به من چه هوم؟!
دستشو رو شونه م گذاشت : دلیل خودکشیشو به یاد بیار اون وقت دلیل رفتار مارو میفهمی!

و بعد به طرف میزش رفت! دوست داشتم بزنم خفه ش کنم... خودشو ادم خوبه کرده منو ادم بده!

_اگه کاری نداری میتونی بری!

Report Page