Man

Man

M°o°N°a

#پارت‌‌بیست‌وچهارم
#بانوی‌جذاب‌من

_مهراد اینا رو بهت گفت؟!
_اره
چیزی نگفت ، دوباره بعد از چند دقیقه شروع کرد به نوشتن: اممم فکر کنم چشمشو گرفتی ! کاش باهاش میرفتی بیرون.
پوزخندی زدم : افرین چقدر باغیرتی!

_ایدا
_هیچی نگو مهدی کار دارم فعلا.
و بعد نتمو خاموش کردم و گوشی رو گذاشتم تو کیفم! خیلی بیشعوره دست هر چی باغیرته از پشت بسته!

همه ی دوست داشتناش الکی بود اشغال... نفسمو کلافه بیرون دادم و نگاهمو به مانیتور دوختم

و مشغول انجام کارام شدم.

( مهدی )

هرچی به ایدا زنگ زدم جوابمو نداد ، کلافه نفسمو بیردن دادم وتکیه مو به صندلی دادم . ایدا رو دوست داشتم

اما پولو بیشتر.. پولی رو که ازم گرفتن باید بهم برگردوندن و کی بهتر از ایدا که میتونه کمکم کنه!

نگاهی به عکسش که رو برندگراد گوشیم بود انداختم ، متاسفم ایدا واسه همه چی!
و بعد بلند شدم و از اتاقم رفتم بیرون ... یه جلسه ی مهم داشتم

بعد از جلسه م به لیدا زنگ زدم و قرار شام رو رو باهاش گذاشتم ! درسته ۳ساله ایدام اما نمیتونم از بقیه ی دخترام بگذرم ( شخصیت مهدی کاملا واقعیه و خودم ( نویسنده ) متاسفانه چنین ادم هوسبازی در کنارم در بوده )

اول به خونه رفتم یه دوش چند دقیقه ایی گرفتم و لباسامو عوض کردم ! برای قرار امشب اماده شدم

اول به خونه ی لیدا رفتم و سوارش کردم باهم به یه رستوران شیک رفتیم

با شوخی و خنده غدامونو خوردیم وبعد سوار ماشین شدیم!
_دیگه کجا بریم؟!
لیدا چشموی بهم زد و دستشو رو سینه هاش گذاشت

نگاهم به ‌طرف سینه های بزرگش کشیده شد ... دو روزه که باهاش اشنا شده بودم و باهاش نخوابیده بودم ... واسه کردن بد نیست!

_به جز ممه دیگه چی داری؟!
پرعشوه خندید : دوتا سوراخ تنگ

_از کجا معلوم تنگی؟!
دستشو رو رون پام کشید :از اونجایی که تو دو تا ک،،،یر بیشتر توم نرفته!

جووون غلیظی گفتم!

Report Page