Man

Man

🍁کـــــℳσŋムـــوردم 🍁

#پارت‌‌بیست‌وسوم

#بانوی‌جذاب‌من


_اممم از لحاظ اخلاق!

چشمامو ریزکرد: مگه اخلاقات چشه؟!

ابرویی بالا انداختم : سگ اخلاقم!


خندید : اگه یه چیزدیگه باشی که اخلاقت به چشم نمیاد

چشمام گرد شد : چیییی؟!

دستی به گوشه ی لبش کشید :نگرفتی حرفمو؟!

سرمو به نشونه ی نه تکون دادم : نوووچ


سرشو یه نشونه ی تاسف تکون داد :داغی!؟

با این حرفش تازه دوهزاریم افتاد و یه اهان گفت : شما چه فکری میکنید؟!


نگاهی به سرتاپام انداخت: امممم من فکر میکنم که داغی!

چشمک ریزی زدم که خندید : پس دوست پسر نداری؟!

سرمو به نشونه ی نه تکون دادم


که یه اهوم گفت: پس موافقی شب باهم بریم بیرون؟!

انتظار این حرفو نداشتم یعنی به این زودی ، چیزش بلند شده؟! نمیخواستم به این زودی قبول کنم برای همین یه لبخند دندون نمایی بهش زدم


_اوووه امشب نمیتونم متاسفم!


_نازمیکنی؟!

_نه ناز چرا؟!

شونه ایی بالا انداخت: نمیدونم والا

_من برم به کارم برسم با اجازه تون


فقط به تکون دادن سرش اکتفا کردو چیزی نگفت منم از اتاق زدم بیرون


سمت میزم رفتم و نشستم از تو کمدم گوشیمو بیرون اوردم ، دیدم مهدی پیام داده

پیامشو باز کردم


_چطوری خانوم خوشگلم؟!


واسش تایپ کردم : خوبم تو خوبی؟!

فوری سین زد : اره عزیزم، چه خبرا؟!

حوصله نداشتم واسش تعریف کنم حرفای امروز مهرادو برای همین گفتم سلامتی


ولی اون زرنگتر از این حرفا بود:مطمئنی؟!

_چیو؟!

_ اینکه خبری نیست!

پوفی کشیدم و اروم با ویس همه چی رو واسش تعریف کردم و براش فرستادم ، بعد ازچند دقیقه یه ایموجی تعجب رو فرستاد


واسش تایپ کردم : چی شده؟!

Report Page