Man

Man

🍁کـــــℳσŋムـــوردم 🍁

#پارت‌‌بیست‌ودوم
#بانوی‌جذاب‌من

تقه ایی به زدم بعد از بفرمایید بابا وارد اتاق شدم ، یه عکسم دستش بود لبخندی بهم زد ، جلو رفتم و کنارش رو تخت نشستم

نگاهی به عکس انداختم ماله عروسیشون بود
_چیزی شده دخترم؟!
سرمو به نشونه ی نه تکون دادم : نه اصلا فقط اومدم باهاتون صحبت کنم

_در مورد چی؟!
_در مورد مامان!
با شنیدن اسم مامان پوزخندی رو لبش نشست
_مامانت رفیق نیمه راهه!
_میدونم

_خب حالا که میدونی میخوای در مورد چی حرف بزنی؟
_میخوام خودتونو خالی کنید و هر چی که تو دلتون مونده رو به من بگید ... بابا من اصلا این انتظار رو از مامان نداشتم!

یه اه جیگر سوز کشید و که قلبم به درد اومد ... یه لبخند غمگین بهم زد و اروم گفت
_ چندباری طلاق رو مطرح کرده بود اما جدی نگرفتم و سعی کردم راضیش کنم سر خونه و زندگیش بمونه

اما اینبار نه ! اینبار میذارم هر جایی که دلش خواست بره...
_جدی؟!
سرشو تکون داد : بله!

_خودت چی پس؟!
لبخندی زد و دستمو گرفت : شما سه تا رو دارم بسمه!
خم شدم و بوسه ایی رو گونه ش زدم :الهی من قربونت برم باباجونم

_خدانکنه دخترخوشگلم

کمی با، بابا وقت گذروندم سپس از اتاق رفتم بیرون همزمان با بیرون رفتنم

مامانم واردم خونه شد ، پوزخندی بهش زدم سرشو بلند کردو متوجه به من شد... وقتی دید چیزی بهش نمیگم

پوزخندی بهم زد : علیک سلام
سرمو به نشونه ی تاسف تکون دادم و به اتاقم رفتم
اون دیگه مادرم نیست.

( دو روز بعد )
قهوه ی مهراد رو میزش گذاشتم امروز یه جوری بود ، حس میکردم هوشش سرجاش نیست
_بفرمایید
نگاهی بهم انداخت : ممنون

صاف ایستادم : چیزی احتیاج ندارید؟!

بی توجه به سوالم پرسید : دوست پسر داری؟!
چشمامو ریز کردم ، چرا باید این سوالو بپرسه! کاش میشد بگم دوست پسرم داداشتته!
_خیر
_جدی؟!
_اهوم کی اخه منو تحمل میکنه!
_از چه لحاظ؟!

Report Page