Man

Man

🍁کـــــℳσŋムـــوردم 🍁

#پارت‌نوزدهم
#بانوی‌جذاب‌من

_ایدا جان همه چی رو متوجه شدی؟؟ یه وقت چیزی یادت نرهااا اقا بدجور حساسه!
_هوووم یاد گرفتم تقریبا
لبخندی زد که گونه ش چال افتاد : افرین!

_راستی اکثرا اقا نهارشو تو اتاقش میخوره و برنامه غذایش تو کشو هست هر روز ساعت ۱۲ظهر غذای اون روزشو سفارش بده

ادرس و شماره تلفن رستورانم هست!
سرمو تکون دادم و پرسیدم : اون وقت خودم چی؟!
_خودتم میتونی با غذای اقا یه چیزی سفارش بدی!

یه تشکر کردم و مشغول تمرین شدم از فردا کارم به طور رسمی شروع میشد خب یکم استرس داشتم! باید میرفتم خرید و یه چندتا مانتو میخریدم

دلم میخواست تیپ اسپرت بزنم و مانتوهام کوتاه باشه و تنگ تا بهتر بتونم هیکل بی تقصمو به بقیه نشون بدم!

اخخخ که از خستگی رو به موت بودم و دوست داشتم برم خونه ! جالب اینجاست که مهدیم امروز کلا باهم تماس نگرفت

بعضی وقتا ازکاراش حرصم میگیره و دوست دارم خفه ش کنم! بالاخره کارم تموم شد ، اول به خرید رفتم چندتا مانتو گوگولی گرفتم

و بعد رفتم خونه ! همه تو هال نشسته بودن یه سلام به همه شون دادم و مامانم مشکوک نگاهم میکرد

رفتم تو اتاقم وسایلمو رو تخت گذاشتم که مامان اومد تو اتاقم و در رو بست و با چشمای ریز شده نگاهم کرد

_کجا بودی؟!
مقنعه مو در اوردم : من دارم کار میکنم!

ابرویی بالا انداخت : اون وقت کجا؟!
_ تو یه شرکت برنامه نویسی! شرکت یکی ازدوستامه.

یه اهان گفت و جلو اومد دکمه های مانتومو باز کردم
_ ایدا
_جانم؟
_ازت میخوام یه کاری واسم انجام بدی!

_چه کاری؟!

_وقتی بابات و داداشت خوابیدن بیا تو حیاط کارت دارم یادت نره هااا...

اوووف مامان خسته م که ، اما خب کنجکاوم شده بودم ببیینم چی میگه! برای همین سرمو به معنی باشه تکون دادم که لبخندی بهم زد

بسم الله خدا میدونه مامان چه کاریو ازم میخواد که انقدر مهربون شده‌!

Report Page