Man

Man

🍁کـــــℳσŋムـــوردم 🍁

#پارت‌‌سیزدهم
#بانوی‌جذاب‌من

نهارمو خوردم و دوباره برگشتم به شرکت برگشتم و منتظر ایستادم تو دلم کل خاندان رادمهر رو به فوش کشیدم

دیگه غروب شده بود و نگاهی به ساعتم انداختم حدود ساعت۷بود ، دو نفر جلوم بود تا برن داخل... بخدا که تو عمرم انقدر تو صف نبودم

چشمامو رو هم گذاشتم اون دو نفرم رفتن داخل دیگه شده بود ۱۹:۳۰ و منم منتظر ایستادم که بگن منم برم تو ولی خبری نشد

اینا مسخره کردن فکر کنم!! با توپی پر بلند شدم و رو به منشی گفتم
_من چی؟؟؟ چرا صدام نزدید؟؟

سرشو بالا اورد و با لبخند گفت: عزیزم امروز دیگه نمیشه، اقا الان میخوان برن خونه!

دیگه کارد میزدی خونه مون در نمیومد حرصم گرفته بود و داشتم اتیش میگرفتم و دود ازکله م زده بود بیرون

داد زدم : یـــــعنیییییی چیییییی؟!

_صداتو بیار پایین

با کفه دستم محکم کوبیدم رو میز : چی چیو صدامو بیارم پایین از صبح اینجا وایستادم و ول معطلم اون وقت میگییی صداتو بیار پایین مسخره کرررردی؟؟؟؟؟

_ خب میخواستی زود بیای من چیکار کنم الان؟؟

پوزخندی زدم : اون وقت شما زبون نداشتی بگی ظریفت الانم پره فردا بیا؟؟؟

_با ادب باشید لطفا

_د خانوم از صبح اینجا دارم میچرخم چی چیو اروم باشم هوم؟؟

سری تکون داد و گوشی رو برداشت: الام زنگ میزنم نگهبانی بیان حسابتو برسن

با تمسخر گفتم : ههه منو از چی میترسونی هوومم؟؟؟ فکر کردی از دو تا نگهبان میترسم اره؟؟ نخیر خانومممم
سپس ولم صدامو بردم بالا : تا رادمهر رو نببیینم ازاینجا تکون نمیخورم

انگار دختره هم زده بود به سیم اخر: اولا اقای رادمهر ، دوما شما اینجا جایی ندارید بفرمایید بیرون

و بادستش به در اشاره کرد
_ ههه اقای رادمهر؟؟؟ نبابا چه اقایی ؟؟؟ اون اگه اقا بود ما رو ازصبح اینجا ما رو علاف کرده

دختره جوابی بهم نداد دوتا از نگهبانا اومدن خواستن منو با خودش ببرن که یهو صدای بم مردونه ایی به گوش رسید

_صبر کنید

Report Page