Man

Man

🍁کـــــℳσŋムـــوردم 🍁

#پارت‌یازدهم
#بانوی‌جذاب‌من

لباس رسمی پوشیدم و یه مانتو کتی مشکی رنگ به همراه شلوار پارچه ایی مشکی. به کفش پاشنه بلند

عادتی ندارم برای همین کفش اسپرت پوشیدم یه ، ارایش ساده م رو صورتم نشوندم

همیشه رو چشمام کار میکردم ، به قول بقیه سگ داره و من فقط سگ چشمامو بیشتر میکنم
برای همین با ریمل و یه خط چشم نازک چشمامو خوشگل تر کردم

کیفمم برداشتم و از خونه زدم بیرون ، همه خواب بودنو به مهدی گفتم که بیاد سرخیابون
فعلا نمیخواستم به خانوادم جریانو بگم یعنی ایدین چنین چیزی رو ازم خواست. البته ایدین نمیدونه به این زودی دست به کار شدم.

ماشین جلوی مام ترمزکرد و سوار شدم خیلی سرد سلامش دادم ولی اون برخلاف من گرم جوابمو داد
_سلام برخانوم خوشگل من، خوبی؟!

سرمو به نشونه ی نه تکون دادم : نه اصلا خوب نیستم، حس بدی دارم!
حرکت کرد و در همون حال دست منم گرفت و رو پاش گذاشت

_لازم نیست بترس فقط تو نقشه ت تمرکر کن باشه؟!

_سعی میکنم!
بوسه ایی پشت دستم زد و دیگه حرفی بینمون رد و بدل نشد ، حدود نیم ساعتی تو راه بودیم

که بالاخره به شرکت رادمهر رسیدیم ، یه برج خیلی بلند که روش اسم رادمهر نوشته بود
صدای پوزخند مهدی به گوش رسید: ههه برج به این بلندی یه ساختمونش ماله من نیست!

بی توجه به حرفش گفتم : برم اونجا چی بگم؟!

_بگو واسه اگهی استخدامتون اومدم ،واسه منشیگری!

پوزخندی زدم خب یه ذره بهم زور داشت اخه من همیشه به بقیه دستور میدادم حالا باید بخاطر دشنمی برم منشی شم ههه

یه باشه گفتم و از ماشین پیاده شدم و به سمت شرکت رفتم و وارد شدم و به طرف اسانسور رفتم تازه فهمیدم که نه میدونم طبقه ی چندمه شرکتش نه اسم داداشو میدونم

حرصی پوفی کشیدم و گوشه ایی ایستادم و شماره ی مهدی رو گرفتم بعد از چندتا بوق جواب داد

_چی شده؟!
__اسم داداشت چیه؟؟ کدوم طبقه برم؟!
پوفی کشید ...

Report Page