man

man

🍁کـــــℳσŋムـــوردم 🍁

#پارت‌نهم
#بانوی‌جذاب‌من

باهم رفتیم یه اب گوشت جانانه زدیم بر بدن و بعد من برگشتم به خونه ،اینبار برخلاف همیشه خبری از سر و صدای اهالی خونه بود و خونه تو سکوت غرق شده بود

بلند اسم مامانمو صدا زدم : مااامااااان

ولی صدایی به گوش نرسید وا پس کجان؟! گوشی رو ازتو جیبم دراوردم و شماره ی مامانمو گرفتم بعد از چندتا بوق جواب داد

_بله؟!

_مامان کجایی ؟ چرا هیچکی خونه نیست؟!
_من ادم خرید ، بابات رفته کاراش ، ایدین و اریاهم نمیدونم کجان

کلافه پوفی کشیدم :باوشه
_ اگه نهار نخوردی برو واست غذا گذاشتم گرم کن بخور
_خاا
و بعد گوشی رو قطع کردم عجب گرفتاری شدیمااا ، قبلا همه دور هم جمع میشدن بگو و بخند و... الان همه از هم فرار میکنن

دلم میخواست برم دوش بگیرم ، برای همین به اتاقم رفتم و لباسمو برداشتم و رفتم حموم
فکر کنم حدودی یه ساعتی تو حموم بودم و این موهای لامصب کلی وقتمو میگرفت

اگه بخاطر مهدی نبود صد دفعه کوتاهشون کرده بودم ! بالاخره حموم تموم شد و حوله رو تنه م کردم و از حموم خارج شدم و به طرف اتاقم رفتم

خواستم برم اتاقم که یهو صدای صدای ایدین ازپشت سرم شنیده شد

_ ایدا
به عقب برگشتم :جانم؟!

_برو لباستو بپوش بیا کارت دارم !
یه باشه گفتم و رفتم تو اتاق لباسمو بپوشم ، موهامم دور حوله پیچوندم و رو سرم جمع کردم و از اتاق بیرون رفتم

ایدین رو مبل تک نفره نشسته بود و عمیقا تو فکر بود ، رفتم رو به روشو نشستم

_جانم؟!
با شنیدن صدام از فکر بیرون اومد و گفت: میخوام در مورد یه موضوعی باهات صحبت کنم !
ابرویی بالا انداختم :چه موضوعی؟!

_در مورد کار بابا
منتظر نگاهش کردم که کامل حرفشو بگه
_ بیین خانواده ی رادمهر سر یه شراکت بیخود بی جهت سر بابا کلاه گذاشتن و ما رو به وضع دچار کردن

مامانو اریا نمیتونن با این وضع زندگی کنن واسشون واقعا مشکله ، اما منو تو با این وضع کنار اومدیم و پشت بابا هستیم حالا میخوام باهم دیگه یه کاری کنیم که زندگیمون مثله قبل شه هستی؟!

در حالی که ازحرفاش گیج بودم سری تکون دادم که لبخند رضایت بخشی رو لباش نشست

Report Page