"Mafia"

"Mafia"

@BTS_Cuples


"kookmin scenario"

جونگ کوک:خب آقای وانگ من رو از آمریکا کشوندید اینجا درحالی که من سرم خیلی شلوغ

امیدوارم که درخواستتون من رو از اومدنم به اینجا پشیمون نکنه.


لیوان شرابش رو تو دستش چرخوند و به مایع قرمز رنگ داخلش زل زد.


آقای وانگ از استرس عرق کرده بود ،دستمال پارچه ای که توی دستش می فشرد رو دور گردنش کشید تا عرقش رو پاک کنه،اگه دلیل قانع کننده ای نمیاورد جونگ کوک دستور می داد که نابودش کنن بدون کوچکترین مکثی.


وانگ:خ...خب...آقای جئون من می خوام که ایندفعه باهاتون یه قرداد بزرگ ببندم.


جونگ کوک سرش رو بلند کرد و به مرد میانسال جلوش نگاه کرد،پوزخندی زد.


جونگ کوک:خب


لیوان رو روی میز گذاشت دست هاش رو قفل کردو زیر چونش قرار داد و به جلو خم شد.


آقای وانگ از تک تک حرکت های جونگ کوک می ترسید و جونگ کوک لذت می برد.


وانگ:ایندفعه می خوام اسلحه های بیشتری سفارش بدم به اضافه جنس های بیشتر.


جونگ‌کوک عقب رفت و به مبل تکیه داد و بلند خندید.

جونگ کوک:خوبه، عالیه آقای وانگ، شما ورشکسته شدید ولی هنوز معامله های بزرگی می کنید.


وانگ:در..سته...چون....می خوام خودم رو از ورشکستگی نجات بدم.


جونگ کوک بلند شد و سمت در رفت.


جونگ کوک:خوبه آقای وانگ بعدا درمورد مقدارش باهم حرف می زنیم من فعلا خستم.


آقای وانگ بلندشد و تعظیمی کرد.


وانگ:بله خیلی ممنون، ببخشید نباید زیاد خستتون می کردم.

جونگ کوک سری تکون داد و با دوتا مرد هیکلی که داخل اتاق بودند بیرون رفت .


آقای وانگ نفسش رو بیرون داد و روی مبل نشست و چشم هاش رو بست.



جیمین:همینجوری قبول کرد،پدر تو چرا فکر می کنی اون به ما کمک میکنه؟!


آقای وانگ نفسش رو با کلافگی بیرون داد.


وانگ:جیمین بهتر که با جئون در نیوفتیم ، اون

یه مافیای قدرتمنده، من به مادرت قول دادم تا به عنوان پدرخوندت ازت محافظت کنم.


جیمین پوزخندی زد.


جیمین:اوکی ، پس می شینیم ببینیم جئون چه بلایی سرمون میاره.


به سمت در رفت و در رو محکم پشت سرش بست دست خودش نبود، عصبانی بود.


توی راه رو راه می رفت که صدایی توجهش رو جلب کرد.


پشت یکی از ستون ها قایم شد و مشغول دید زدن جونگ کوک بود که با کسی حرف می زد و بادیگارد هاشم کنارش ایستاده بودند.


جونگ کوک:اون پیر مرد ورشکسته می خواد با من معامله کنه ،جالبه. وقتی پول هارو برای خرید جنس ها داد، باید طوری نقشه سازی کنی که پولی به ما نداده، فهمیدی؟!


جونگ کوک با دو مرد هیکلی از پیش اون مردی که باهاش صحبت می کرد عبورکرد و به بیرون رفت.

جیمین می دونست موقعیت خوبیه تا اتاق جونگ کوک رو بگرده .

پس از اونجا دور شد به سمت پذیرش هتل رفت و شماره ی اتاق جونگ کوک رو گرفت.

امیدوار بود که بادیگارداش اونجا نباشن، سمت در رفت از اون لحاظ که این هتل برای خودشون بود می دونست چه جوری باید در اتاق هارو رمز گشایی کنه.در اتاق رو باز کرد و واردش شد، توی اتاق خواب رفت و گاوصندوقی رو اونجا دید که درش نیمه باز بود به سمتش رفت جلوش زانو زد و سعی کرد از نقشه های جونگ کوک بیشتر سر در بیاره.

جونگ کوک به طبقه ای که اتاقش بود رسید در اتاقش رو باز کرد با شنیدن صدای بهم خوردن برگه هایی فهمید کسی توی اتاقه در رو آروم بست و وارد اتاق خواب شد .حدسش درست بود.

جونگ‌کوک:میشه بگی دقیقا اینجا چه غلطی می کنی؟؟

جیمین با صدای جونگ کوک از جاش پرید و سرجاش خشک شد.

جونگ کوک به سمتش قدم بر می داشت و جیمین با هر قدمی که اون برمی داشت عقب می رفت، تا اینکه پشتش دیوار رو لمس کرد.

جونگ کوک بهش نزدیک تر شد دستش رو روی گلوش قرار داد و فشار داد، جیمین به دست های کوک چنگ زد تا راه هوا رو باز کنه اما نتونست.

جونگ کوک نیش خندی زد، جونگ کوک یه پسر نحیف و لاغر رو می دید که روی بدنش خالکوبی هایی وجود داشت، پسر زیبا بود،

و جونگ کوک می خواست تا باهاش بازی کنه.


جونگ کوک:چه طور جرعت کردی وارد اتاق من بشی؟هان؟


جیمین:م.....من.....پ...پسر.....آقای....وانگم....خواستم....اتاقتون رو چک کنم.


جونگ کوک:الان چک کردنت تموم شد.؟!


جیمین:ب...له


جونگ کوک:وقتشه منم یه چیزی رو چک کنم.

پوزخندی زد و جیمین رو روی تخت پرت کرد ، جیمین خودش رو روی تخت بالا کشید ، اون ترسیده بود و کاملا از چهرش معلوم بود.

جونگ کوک کتش رو درآورد و روی تخت رفت از پاهای جیمین کشید و اون رو سمت خودش کشید.


جونگ کوک:سزای کسی که تو کار من دخالت کنه همینه.


جیمین:می....خوای...چی کار کنی؟؟


جونگ‌کوک به چهره ی ترسیدش خندید:کاری که جفتمون لذت ببریم.


جیمین:ن....نه....ولم.....کن


جونگ کوک دست های جیمین رو بالای سرش قفل کرد، ود کمه های پیرهنش رو باز کرد.


جونگ کوک:باید ممنون باشی چون این افتخار نصیب هر کس نمیشه.


دست های جیمین رو ول کرد و لب هاش رو محاصره کردلب هاش رو محکم مک می زد.

جیمین دست هاش رو مشت کرده بود و به سینه ی جونگ کوک می کوبید اما بی فایده بود.


مشت دست هاش رو باز کرد و دست هاش رو کنار خودش قرار داد وچشم هاش رو بست.




Report Page