Lucifer
Togo[000137]
~•شیطان•~
«از نگاه راوی»
شیطان کلمهای آشنا و پر کاربرد برای همه ماست. کلمهای که داستانها و استعارههای فراوانی رو در برمیگیره. کلمهای که حداقل یک بار در لابهلای نوشتههای نویسندگان بزرگ، کتابهای مذهبی، رسانهها و حتی فیلمهای ساختهی دست کارگردانان به چشم ما میخوره. اما آیا واقعا دلیلی که درمورد راندن شیطان از بهشت در ذهن داریم حقیقی است؟ یا فقط دروغی برای پوشاندن گناهی نابخشودنی و احساسی غیرمنتظره میان دو فرشته با بالهای سیاه و سفید؟
.
.
.
.
تمام این اتفاقات از آن روز کذایی شروع شد. روزی که بزرگترین خلقت پدر به اتمام رسید. «آفرینش عظیم خداوند» روزی که در میان همهی فرشتهها و موجودات الهی به عنوان روزی فرخنده به یاد آورده میشه. اما برای من؟ نه... به هیچ وجه! اون روز به من چیزی جز اشکهای سوزان، خفت و ترسی بزرگ و از دست دادن بخشی از روح و وجودم تقدیم نکرد.
تهیونگ محبوبترین فرشتهی خداوند بود که بالهای سفید و خیره کنندهای داشت. پدر به او لقب آورنده روشنایی داده بود. زیبایی مسحور کننده و غرور و ابهتی ستودنی داشت اما با این وجود همه از قلب مهربان و روح پاکش باخبر بودند. قلبی که از بین رفت و روحی که سیاه شد...
روز عجیبی بود. سنگینی، غبار، بوی خاک و گل در هوا حس میشد. تاثیر علاقهای غیر منتظره که بین ما شکل گرفته بود، بوسهای سبک و ساده که نتایجی سنگین و پیچیده، به همراه خودش آورد. بوسهای که تنها بین من و تهیونگ نبود، دو فرشتهی دیگر شاهد بوسهی ما بودند و فاجعهای بزرگ که به وجود اومد.
هردو به درگاه خداوند احضار شدیم. برای پاسخ گویی به خطایی که به دست من انجام شد اما به پای تهیونگ نوشته شد. قرار گذاشتیم هر اتفاقی که افتاد کنار هم بایستیم و باهم باشیم حتی اگر از بهشت رانده شیم به جهنم سقوط کنیم. تهیونگ بوسهای که من شروع کنندهی اون بودم رو به گردن گرفت و اعتراف کرد که نتونسته در برابر هوسش مقاومت کنه... علاقهی پاکی که به هم داشتیم برای نجات جونمون به سادگی به اسم هوس شناخته شد. شاید اگر کمی در انتخاب کلمات بیشتر دقت میکرد، شاید اگر به جای هوس از کلمهی عشق استفاده میکرد و دلیل اون بوسه رو علاقهای که بین ما شکل گرفته بود، اعلام میکرد. همه چی جور دیگهای پیش میرفت. معشوق من علاقهای که به او داشتم رو برای نجات، به هوس تبدیل کرد روحم به دست کلمهی هوس سوخته شد و من کینهی بزرگی از او به دل گرفتم. قسمتی از قلبم رو از دست دادم و صدای شکستنش انقدر بلند بود که باعث شد اشکها از چشمام فرو بریزن.
خداوند دستور داد علت تنبیه تهیونگ رو بیاحترامی نسبت به مخلوق جدیدش، سجده نکردن به انسان و غرور و تعصب کورکورانهاش عنوان کنن و من سکوت کردم. بالهای سفیدش رو ازش گرفتن و دو بال سیاه به او دادن و من سکوت کردم. لقب آورنده روشنایی از رویش برداشته شد و خداوند به او لقب پرنس جهنمی یا «لوسیفر» داد و من سکوت کردم. از بهشت بیرون انداخته شد و جایگاهی در جهنم برایش درنظر گرفتن و من...
سکوت کردم!
سکوتم از روی کینه بود یا عصبانیت؟ خودم هم نمیدونم و هنوز هم نتونستم جوابی برای این سئوال پیدا کنم. فقط فکر میکنم هر روز و هرشب. اگر اون دو فرشته بوسهی ما رو نمیدیدن... اگر هنگام شهادت تهیونگ مخالفت میکردم و حقیقت رو میگفتم... اگر کینهای به دل نمیگرفتم و از پدر میخواستم من رو هم همراه اون بفرسته... تمام این اگرها به این پاسخ پرحسرت میرسه که من هنوز هم میتونستم یکبار دیگه خنده رو روی لبهای اون ببینم و شاید اون رو کنار خودم داشتم. اگر...
.
.
.
.
↓لینک ناشناس↓
https://t.me/BiChatBot?start=sc-9551-kWlTzdp
_
#Scenario
_
◦•●◉✿방탄소년단✿◉●•◦
@Persiaan_BTS_fanfic
◦•●◉✿방탄소년단✿◉●•◦