Lucifer

Lucifer

Lucifer



بالاخره سیاهی شب رفته بود و فقط رگه های نور خورشید از کنار پنجره ای کوچیک به صورت جونگکوک و تهیونگ می‌تابید اما هیچکدوم از اینا اهمیتی نداشت حتی این روشنی آزار دهنده.




بعد چندین سال تحمل دوری و سختی کنار هم بودند.




تهیونگ وانمود به خوابیدن میکرد برای اینکه میخواست بیشتر کوچولوی عزیزش رو تو بغلش داشته باشه و حرفای دیشب رو هزار بار با خودش مرور میکرد




جونگکوک:من برگشتم،متاسفم برای این همه مدت حق هم داری اگه نخوای قبولم کنی من خودخواه بودم و دنبال شهرت خودم بود دنبال این بودم که بقیه بهم توجه کنند.





تهیونگ:لطفا ادامه بده میخوام بشنوم چی میگی.



جونگ‌کوک:من فهمیدم وی من نیاز به توجه آدمایی که وقتی خوب هستم رو ندارم من فقط نیاز به دو تا چشم دارم که تو هر شرایطی منو دوست داشته باشه من اینو خیلی دیر فهمیدم که نباید دنبال آرامش تو راه های پیچیده گشت

تو همین گوشه کنارم بودی





سرشو میاره بالا و به تهیونگ نگاه و نزدیکش میشه



کوک:ته لطفا نگام کن




تهیونگ نزدیکش میشه و نفس عمیقی میکشه سعی میکنه اشکاشو کنترل کنه و محکم دستاشو به دستای کوک قفل میکنه و شروع میکنه به صحبت




تهیونگ:من میدونستم کوک شاید خیلی کلیشه وار و حتی احمقانه بنظر برسه اما من برای تو صبر کردم و حتی اگر برنمیگشتی احساس پشیمونی هیچوقت تو وجودم نبود حتی اگه میدونستم گولم زده بودی این بهترین گولی بود که خوردم لذتبخش و دوست داشتنی.




نزدیک تر میشه و سر کوک با انگشت اشاره بالا میاره با دیدن گریه های بی وقفه کوک هیس آرومی میگه و چشماشو میبوسه



تهیونگ:من اینجام کوک هر اتفاقی هم بیوفته بدون من پیش توام


با تکون های ریز کوک چشماشو باز میکنه و لبخند عمیقی رو لباش میشینه



کوکی:باید چیکار کنیم



تهیونگ:هیچی شروع میکنیم به زندگی کردن به زندگی کردن برای خودت و من،برای خودمون.




«حمایت از چنلمون🙂»

Report Page