LUCIFER

LUCIFER

the writer : mahsntk

Lucifer


[ فلش فوروارد]


تهیونگ اسلحه رو روی شقیقه جونگ کوک قرار داد، پسر کوچیکتر نفسش حبش شد ولی میدونست که اون ماشه کشیده نمیشه!بدنش بی حس شده بود پلک هاش میلرزید و این به خوبی قابل دید بود اون عمیق بهش اعتماد داشت چشم هاشو بست و بی حرکت ایستاد آروم گفت.

_بزن تهیونگ بزن آرامشم


پسر بزرگتر پوذخند صدا داری زد و صدای این خنده ته دل جونگ کوک رو لرزوند قلبش بی تاب شده بود، میخواست اون صدا رو ببوسه میخواست گردنشو دوباره بو بکشه و غرق عطر تنش بشه ولی انگار دیگه نمیتونست توی اون عطر آرامش پیدا کنه! نفسی که برای تهیونگ این همه سال بالا میومد و خود تهیونگ میخواست قطع کنه !

جونگ کوک با تمام وجود اون لحظه هیونگش و میخواست ولی اینبار انگار یه تهیونگ‌ دیگه جلوش بود مگه قرار نبود باهم حل کنن مشکلاتو؟! پس چرا الان تهیونگ بجای کنارش بودن مقابلشه! نفس هاش سنگین و سنگین تر شد چشم هاش رو باز کرد و برای ثانیه ای قفل چشم هاش شد میتونست قسم بخوره برای دیدن اون دوتا تیله مشکی میتونه هرکی سر راهش قرار میگیره رو بکشه! قطره اشکی روی گونش چکید و غمگین خندید و پاکش کرد گفت.

_ مثل اولین دیدارمون بعد از سالها توی موزه نگاه میکنی! ولی من برای همین نگاه هم میمیرم قلب من! پس شلیک کن هیونگ، بزن بزار وقتی دارم بهت نگاه میکنم بمیرم-...

با صدای شلیک و پیچیدن درد توی بدنش حرفش ناتمام موند و پلک هاش بسته شد ...


[ حال]

[ 0 0 : 7 0 صبح به وقت پاریس ]


از دیشب بعد از اومدنش به پاریس و رفتنش به هتل فراموش کرد که پردهای اتاقشو بکشه و الان این نور بود که سرتاسر اتاقشو روشن کرده بود ولی جونگ کوک اینقدری خسته بود به نوری که مستقیما توی چشماش میخورد اهمیتی نمیداد ، با صدای زنگ گوشیش تکونی خورد و بعد از چند ثانیه صدای گوشی قطع شد و بلافاصله دوباره زنگ خورد جونگ کوک تکونی خورد و کلافه چشم بسته دنبال گوشی گشت ولی اثری ازش نبود عصبی بلند شد و نشست خستگی این چند روز توی بدنش کوفته شده بود پلک هاش رو یکم از هم فاصله داد تا مبادا خوابش بپره ولی با نوری که مستقیما به چشمش میخورد ممکن نبود! گوشی رو زیر پاش برداشت و بدون اینکه شماره رو ببینه با صدای خشدار و کلافه جواب داد .

_چته اول صبح-...

با پیچیدن صدای پدرش توی گوشش درجا بلند شد و پاش محکم به لبه‌ی تخت خورد، بی صدا پاش رو گرفت و روی زمین دراز کشید درد توی بدنش پیچید انگار ضربان قلبش الان توی پاش بود صورتش از درد جمع شد و توی خودش جمع شده بود گوشیو از گوشش فاصله داد و نفسشو محکم بیرون داد تا جلوی دادی که توی گلوش بود و بگیره .

_خواب بودی پسرم؟!

آب دهنش و قورت داد گوشی و نزدیک گوشش کرد و ضعف رفت روی زمین تماماً دراز کشید و سعی کرد لرزش صداشو کنترل کنه .

_ ن-.. نه بیدار بودم پدر

روی زانو نشست سرشو روی زمین گذاشت حتی خودش هم نمیدونست داره چیکار میکنه فقط میخواست این دردی که از درد گلوله هم بدتر رو کنترل کنه ولی ته دلش ضعف رفته بود .

_ خوبه، یادت نرفته که امشب به موزه لوور دعوت شدی؟!

سرفه ای کرد نشست و به تخت تکیه داد چشماشو بست گفت .

_ نه پدر یادمه

_ خوبه، خودت چطوری؟! اونجا راحتی؟!

همون لحظه در باز شد و سوهو داخل اومد با دیدن جونگ کوک چشماش گشاد شد جلوش نشست آروم گفت .

_ چیشده؟؟!

جونگ کوک گوشی رو از گوشش فاصله داد و با صورتی که الان جمع شده بود از درد با لحن گریه آروم گفت .

_پام آه ..

_ هاا؟!

سوهو به پای جونگ کوک نگاه کرد خون از انگشت شست پاش سرازیر شد ناخونش تا گوشت بلند شده بود جونگ کوک که انگار روبه قبله بود دوباره روی زمین ضعف رفت دراز کشید که با صدای پدرش تازه یادش اومد جوابشو نداده و بلافاصله گوشیو کنار گوشش گذاشت .

_ جونگ کوک خوبی؟!

_آ-.. آره پدر داشتم لباس عوض میکردم

یهو درد شدیدی توی پاش پیچید درجا بلند شد محکم با پا زد به سوهو و کنار انداختش تماس رو روی بی صدا زد که صداش نره و بلند گفت .

_ چه گوهی میخوری؟؟!

سوهو بدون اینکه توجه ای به رفیقش و وضعیت پاش‌ بکنه بلند شد و قبل از رفتنش گفت .

_ یالا حاضر شو باید بریم

سوهو بلافاصله بعد از این حرف بیرون رفت، تماس رو از روی بیصدا درآورد و جواب داد .

_عذر میخوام پدر باید برم

_برو پسرم مراقب باش

_چشم پدر

تماس قطع شد و گوشیو روی زمین گذاشت نفس عمیقی کشید و یهو بلند داد زد و گفت .

_ آه پام ...

لنگان لنگان سمت حموم رفت .


[ ساعت 0 0 : 7 0 شب به وقت پاریس ]


بعد از ملاقاتش با وزیر امور خارجه به هتل برگشت و برای رفتن به موزه آماده شد، برای پاش به بیمارستان رفت و بعد از پانسمان شدنش از دردش کم شد و تونست بهتر راه بره

کراواتشو توی آینه درست کرد و برای آخرین بار به خودش توی آینه نگاه کرد چتری هاش و صاف کرد و گفت .

_ واو جونگ شیک!

بلاخره از آینه دل کند و بیرون رفت، هوای پاریس سرد بود ولی از زیباییش و کنجکاوی برای بیشتر گشتن این شهر کم نمیکرد! رفت توی آسانسور و دکمه همکف رو زد در بسته شد به گوشیش نگاه کرد ذهنش بنظر مشغول میومد انگار باز نتونست خودش و از اتفاقات دور کنه، انگار دور شدنش از سئول و حسش بازم تاثیر نداشت قلبش دوباره بی تاب به دیواره های سینش میکوبید باید خودشو جمع میکرد و کارش رو به خوبی اینجا به اتمام میرسوند نمیتونست پدرشو ناامید ‌کنه! در آسانسور باز شد و جونگ کوک به سمت در خروجی هتل حرکت کرد، بلافاصله بعد از ایستادنش جلوی در هتل باد سردی وزید و تنش و لرزوند دستاشو توی جیب شلوارش گذاشت، ماشین جلوی پاش ایستاد خدمه در ماشین رو باز کردن و جونگ کوک نشست در بسته شد نفس عمیقی کشید تا حواسشو به چیزای دیگه پرت کنه وگرنه اگه به فکر کردن ادامه بده دوباره توی اتاق خودش و حبس میکرد و این یه زنگ خطر بود پس پرسید .

_ برنامه فردا چیه؟!

فردی که از طرف دولت کره فرستاده شده بود گفت.

_ فردا برای بازدید از کنسولگری کره جنوبی در پاریس باید برید و روز بعد مذاکره هست قربان

جونگ کوک ساعت روی مچش رو تنظیم کرد و گفت.

_ کی برمیگردیم کره؟!

_ چهار روز دیگه قربان.

جونگ کوک سری تکون داد و گوشیش رو روشن کرد و به نامجون مسیج داد.

_ فقط چهار روز باید بمونم؟!

چند دقیقه ای گذشت که گوشی روشن شد، نامجون جواب داد .

_ فکر میکردم بگی که بلافاصله بعد از جلسه میخوای برگردی

جونگ کوک کلافه جواب داد.

_ تا سه شنبه میمونم

_ نمیشه باید برگردی حتی قدم هاتم شمرده میشه

پسر کلافه شیشه ماشین رو پایین داد، باد سردی به صورتش برخورد کرد چشم هاش رو بست و سعی کرد عمیق نفس بکشه حالا که فرصتش رو پیدا کرده بود دور شه از عذابش بلافاصله بعد از چهار روز باید برمیگشت؟! نیاز داشت دور باشه از تمام خاطراتی که اونجا در انتظارش بودن، نوشت.

_ جلسه‌‌ی فردام رو کنسل نکن

_ اون از طرف دولت کنسل شده، باید زودتر برگردی کره

_ فاک بیخیال

گوشی رو خاموش کرد و چشم هاش رو بست، باید بدون دیدن اون میرفت؟! اون همه چیز رو به جون خریده بود حتی تهدید هایی که بعد از اومدنش شده بود که باعث شد دولت بیشتر از قبل حساسیت به خرج بده تا حدی که قدم های پسرکوچیکتر هم شمرده بشه و هیچ قدمی رو تنها بر نداره رو اهمیتی بهشون نداد و به این زودی باید برمیگشت به کره ...

ماشین جلوی در موزه ایستاد بیرون پر از پاپارازی و خبرنگار بود در باز شد و جونگ کوک بیرون اومد بلافاصله نور فلش دوربین ها سمتش حجوم آوردن سرش رو پایین انداخت و با قدم های بلند به داخل موزه رفت، ماسکش رو در آورد و به ورودی موزه نگاه کرد زیبا بنظر میومد به داخل موزه رفت دست هاش رو توی جیب شلوارش گذاشت و سمت لوازم تاریخی رفت، سعی ‌کرد حداقل با دیدن موزه حواسشو پرت کنه ولی انگار صدای ذهنش خیال ساکت شدن نداشت، مشغول دیدنشون بود بنظرش خیلی زیبا میومدن، چند دقیقه ای گذشت و مردی که از طرق دولت فرانسه فرستاده شده بود کنارش قرار گرفت، جونگ کوک سمتش برگشت .

_ سلام آقای جئون خوش اومدید

جونگ کوک لبخندی زد و دستی که سمتش دراز شده بود و گرفت و گفت .

_ ممنونم

_ متاسفم معاون توی راه هستن و یکم دیر میرسن

جونگ کوک سری تکون داد و گفت .

_ ایرادی نداره ، من زود اومدم

مرد سری تکون داد و از جونگ کوک خواست که همراهش به بخش دیگه‌ای از موزه بره، جونگ کوک پشت سر مرد با قدم های محکم راه رفت، دستاش رو توی جیبش گذاشت و همونطور که پشت سر مرد میرفت به اطراف نگاه میکرد بنای عالی‌ای داشت و بنظرش همین بود که معروفش کرده بود مرد در رو باز کرد و داخل رفتن بنظر اینجا خلوت تر بنظر میومد و همچنین زیبا تر .

_ اینجا امروز بخاطر اومدن شما و فرد دیگه ای خلوتِ و کسی اجازه ورود نداره

جونگ کوک سری تکون داد، کنجکاو شده بود که همراه خودش کس دیگه ای هم به اینجا دعوت شده بود؟! چقد میتونست مهم باشه که اون هم از طرف دولت دعوت شه! سمت تابلو ای رفت رنگ و طرحش زیبا بود جونگ کوک با دقت بهش نگاه میکرد مرد شروع کرد به توضیح دادن چند دقیقه ای گذشت که با صدای باز شدن در و سر و صدای بیرون توجه جونگ کوک و مرد به در جلب شد و فردی داخل اومد، نگاه جونگ کوک لحظه ای خیره‌ی اون موند! پس فردی که مرد درموردش صحبت کرده بود این بود، زیبایی خیره کننده ای داشت، موهای مشکی و پوست گندمیش توجه همه رو به خودش جلب میکرد، اون.. اون نگاه خالی از حس و سردش بیشتر به چشم میومد و زیباتر نشونش میداد مثل الهه ها میموند با اون کت و شلوار مشکی و چتری های موج دارش که سعی داشتن چشم هاش رو بپوشونن فوق العاده بود ته دل پسر خالی شد، با صدای مرد جونگ کوک از تماشا کردن فرد دست کشید و گوش سپرد.

_ ایشون کیم تهیونگ ملقب به پرنس پاریس هستن

لبخند کج محوی روی لب جونگ کوک نشست اونو به خوبی میشناخت حتی بهتر از خودش! .

_ بله میشناسم!

_ من میرم اگه به چیزی نیاز داشتین لطفا منو صدا کنین

پسر همونطور که به کیم نگاه دوخته بود سرشو تکون داد مرد بیرون رفت ..




Report Page