مغزما بطور سیستماتیک انجام دادن را به هیچکاری نکردن ترجیح میدهد، اشتیاق و حرارت را بر تأمل و تفکر برتر میپندارد و عملگرایی رابرانتظار کشیدن مقدم میداند
دلالهای سهام -با دکمه های باز یقۀ پیراهن و آستینهای بالازده- همزمان دارند در چند گوشی تلفن فریاد میزنند و اشاره هایشان طوری است که گویی زندگیشان به آنچه در آن تماسها میگذرد بسته است. فضا در حال انفجار است. هرازچند لحظه یکبار، یکی از آنها چنان روی گیرندۀ دم دستش میکوبد که انگار میخواهد آن را بشکند. سپس کارگزارها بر سر پایانه های بلومبرگ شان که قیمتهای سهام مثل نور کارناوالها روی آنها میدرخشند، شروع میکنند به فریادزدن سر یکدیگر. این همان تصویری است که رسانه ها از دنیای سرمایهگذاری ارائه میدهند، تصاویری پر زرق و برق از کف بازار سهام، یا محل معاملۀ سهام در یک بانک.
صحنه تغییر میکند. یک دفتر کار کسلکننده در طبقۀ چهاردهم یک ساختمان بلند غیرجذاب در خوابآلودگی صبح اوماها، نبراسکا که از قضا بیاهمیتترین ایالت آمریکاست. خبری از ترمینالهای بلومبرگ،کامپیوتر و ایمیل نیست. فقط یک میز قدیمی و یک تلفن. او همانجا نشسته است، روزهای متمادی به مدت تقریباٌ پنجاه سال؛ وارن بافِت، موفقترین سرمایهگذار تمام دوران.
تضاد بین دو تصویر نمیتواند از این بیشتر باشد. در یک سو، دلالهای بیشفعال، خیس عرق و سرشار از تستوسترونِ سهام و در سمت دیگر عمو وارنِ آرام با موهای نقرهای. بهمحض درک تفاوت بین دلالی و سرمایهگذاری، شروع میکنید به دیدن نمونه های مشابه در همهجا و ابزارذهنی مناسبی در اختیارتان خواهد بود.
خب، تفاوت دقیقاً چیست؟ دلالان سهام تلاش میکنند تا با خریدوفروش دیوانهوار سهام، سود ببرند. در این شرایط مهم نیست که چهچیزی پشت آن سهمها قرار دارد، یک شرکت نرمافزاری در کالیفرنیا یا یک معدن مس در پرو. مسئلۀ مهم این است که قیمت سهام حتی بهصورت موقت در جهت مطلوب حرکت کند.
اما سرمایهگذران کلاسیک تنها در تعداد محدودی شرکت سهم میخرند، شرکتهایی که مثل کف دستشان آنها راذهنی مناسبی در اختیارتان خواهد بود.
خب، تفاوت دقیقاً چیست؟ دلالان سهام تلاش میکنند تا با خریدوفروش دیوانهوار سهام، سود ببرند. در این شرایط مهم نیست که چهچیزی پشت آن سهمها قرار دارد، یک شرکت نرمافزاری در کالیفرنیا یا یک معدن مس در پرو. مسئلۀ مهم این است که قیمت سهام حتی بهصورت موقت در جهت مطلوب حرکت کند.
اما سرمایهگذران کلاسیک تنها در تعداد محدودی شرکت سهم میخرند، شرکتهایی که مثل کف دستشان آنها رامیشناسند. گمانهزنیهای بازار برای آنها ذرهای اهمیت ندارد. تعهد آنها بلندمدت است. برای دوریگزیدن از هزینه های خریدوفروش، آنها تعداد معامله هایشان را در کمترین حد ممکن نگاه میدارند. بافت و مانگر حتی به دنبال فرصتهای تازۀ سرمایهگذاری هم نمیروند. آنها صبر میکنند تا فرصتها به سراغشان بیایند. خود بافت در این مورد میگوید: «چارلی و من فقط مینشینیم و منتظر میمانیم که تلفن زنگ بزند.»
کدام یک موفقترند؟
دلالها یا سرمایهگذارها؟ در هر دو گروه برنده و بازنده وجود دارد اما غولهای سرمایهگذاری را فقط میتوان در گروه سرمایهگذارها پیدا کرد. چرا چنین است؟ یک تفاوت اساسی وجود دارد؛ سرمایهگذارها از امتیاز دوره های زمانی طولانی بهره میبرند و دلالان سهام خیر.
مغز ما پیشرفتهای کوتاهمدت و متناوب را دوست دارد. ما واکنشهای اغراقآمیزی نسبت به بالا و پایینها و تغییرات سریع و اخبار تکاندهنده نشان میدهیم اما دگرگونیهای پیوسته بهندرت مورد توجه ما قرار میگیرند. در نتیجه ما به طور سیستماتیک انجام دادن را به هیچکاری نکردن ترجیح میدهیم، اشتیاق و حرارت را بر تأمل و تفکر برتر میپنداریم و عملگرایی را بر انتظار کشیدن مقدم میدانیم.
پرفروشترین کتابهای تاریخ کداماند؟ منظورم کتابهایی که اکنون نامشان در فهرست پرفروشها ردیف میشود، نیستند. بلکه به کتابهایی اشاره میکنم که برای دهه ها و حتی قرنهاست که بهطور پیوسته و مداوم منتشرمیشوند قران ،انجیل، کتاب کوچک قرمز مائو، مانیفست کمونیست، ارباب حلقه ها و شازده کوچولو. به این کتابها میگویند "دیرفروشها" و هیچ ناشری بدون آنها نمیتواند به حیات خود ادامه دهد. همین موضوع در مورد تئاترهای برادوی، مکانهای توریستی، آهنگها و بسیاری چیزهای دیگر هم صادق است. موفقترین ماشین تمام دوران؟ تویوتا کرولا، که پیوسته از سال 1966 به این سو تولید شده و اکنون در نسل یازدهم خود است. فروش سال نخست نبود که کرولا را به یک ماشین فوقستاره تبدیل کرد بلکه دورۀ طولانی مدتی بود که این ماشین طی آن به فروش خود ادامه داد.
چنین موفقیتهای طولانیمدتی، اغلب اجزایی نامحسوس در خود نهفته دارند که مانند خمیرمایه عمل میکنند، یعنی موجب پیشرفتی مداوم و افزایشی طی یک مدت زمان طولانی میشوند. مثال سرمایهگذاری را در نظر بگیرید؛ اگر مبلغ 10،000 دلار را با نرخ بازگشت سرمایۀ 5 درصد
سرمایهگذاری کنید، پس از یک سال 500 دلار به پولتان اضافه خواهد شد. خیلی راحت! اما اگر مقادیر سود ناچیزی را که با این نرخ بازگشت سرمایه در پایان هر سال به شما تعلق میگیرد دوباره وارد چرخۀ سرمایهگذاری کنید، پس از دهسال به سرمایه 16،000 دلاری میرسید، و بعد از 20 سال به 26،000 دلار؛ و پس از 50 سال به 115،000دلار. سرمایۀ شما نه به صورت خطی که به صورت نمایی رشد خواهد کرد. به دلیل این که مغز ما توانایی درک غریزی مدت زمانهای طولانی را ندارد، توان درک رشد نمایی را هم ندارد.
پس این موضوع، راز ایستادگی است؛ موفقیتهای طولانی مدت مثل پختن کیک با استفاده از خمیرمایه هستند. فرآیندهای کند، کسلکننده و طولانی به بهترین نتیجه ختم میشوند. و این موضوع در مورد زندگی شما هم صدق میکند.
فعالیت، صنعت و شور و حرارت در هیچ قرنی در تاریخ مانند قرنی که اکنون در آن به سر میبریم قدر ندیدهاند. مذهب جدید "گسیختن" ما را وادار میکند که مسیر حرفهایمان، شرکتمان و حتی زندگیمان را بارها زیرورو کرده و از نو بسازیم. اکثریت بر این اعتقادند که تنها چنین صورتی میتوانیم در عرصه رقابت باقی بمانیم. بهطور مشابه، آدمهای زیادی فکر میکنند که یک زندگی خوب مجموعهای است از ماجراجوییها، سفرها و نقلمکانها. اما من فکر میکنم که برعکس این حالت درست است. زندگی هر چقدر آرامتر باشد، پربارتر است. برتراند راسل که در دورانی به مراتب آرامتر از حالا زندگی میکرد، نیز با این موضوع موافق بود: «زندگی آدمهای بزرگ بهجز درلحظه هایی اندک، هیجانانگیز نبوده است. سقراط هرازچندگاهی در یک ضیافت پرزرقوبرق شرکت میجست... اما بیشتر اوقات عمرش را در آرامش همراه با زنتیپی همسرش، میگذراند. عصرها قدم میزد و شاید در طول راه چندتا از دوستانش را ملاقات میکرد. در مورد کانت گفته شده که در تمام عمرش بیش از ده مایل از از کُنیگسبرگ دور نشد. داروین پس از سفرش به دور دنیا، تمام عمر باقیماندهاش را در خانۀ شخصیاش گذراند. همۀ اینها نشان میدهد که داشتن یک زندگی آرام از مشخصه های مردان بزرگ بوده است و اینکه آنچه موجب انبساط خاطر آنان میشد، چیزی فراتر از رخدادهای هیجانانگیز بود. و البته چنین موضوعی در مورد زنان بزرگ تاریخ نیز صحت دارد. یک رابطۀ متقابل مثبت میان سرزندگی و داشتن ایده های خوب، میان بیقراری و بصیرت و میان فعالیت و نتیجه، به ندرت یافت میشود.
خب معنای تمام اینها برای خوب زیستن چیست؟ مشغولیت کمتر، تحمل و پایداری بیشتر. بهمحض یافتن دایرۀ شایستگیتان ، تا جایی که میتوانید درون آن بمانید. درست مثل پیداکردن یک همسر خوب، یک جای ایدهآل برای زندگی یا یک سرگرمی مناسب. استقامت، سرسختی و تفکر بلندمدت صفاتی بسیار ارزشمند هستند و درعینحال بسیار دستکم گرفتهشدهاند. ما باید دوباره آنها را در خود بپرورانیم. همانطور که چارلی مانگر میگوید: «لازم نیست فوقالعاده باشید، فقط اندکی هوشمندتر از بقیه، بهطور میانگین و برای مدتی بسیار بسیار طولانی.»