_ Lover☕

_ Lover☕

𝒉𝒂𝒏𝒂

𝑭𝒊𝒍𝒍 𝒎𝒚 𝒉𝒆𝒂𝒓𝒕 𝒘𝒊𝒕𝒉 𝒔𝒐𝒏𝒈

𝑨𝒏𝒅 𝒍𝒆𝒕 𝒎𝒆 𝒔𝒊𝒏𝒈 𝒇𝒐𝒓𝒆𝒗𝒆𝒓𝒎𝒐𝒓𝒆

𝒀𝒐𝒖 𝒂𝒓𝒆 𝒂𝒍𝒍 𝑰 𝒍𝒐𝒏𝒈 𝒇𝒐𝒓

𝑨𝒍𝒍 𝑰 𝒘𝒐𝒓𝒔𝒉𝒊𝒑 𝒂𝒏𝒅 𝒂𝒅𝒐𝒓𝒆𝑰𝒏 𝒐𝒕𝒉𝒆𝒓 𝒘𝒐𝒓𝒅𝒔, 𝒑𝒍𝒆𝒂𝒔𝒆 𝒃𝒆 𝒕𝒓𝒖𝒆

𝑰𝒏 𝒐𝒕𝒉𝒆𝒓 𝒘𝒐𝒓𝒅𝒔, 𝑰 𝒍𝒐𝒗𝒆 𝒚𝒐𝒖

قلبم رو با آهنگ پر کن

و بگذار تا ابد بخونم

تو تمام چیزی هستی که میخوام

و پرستش و تحسین ش می کنم

تا یک جور دیگه بگم، لطفا واقعی باش

لطفا حقیقت داشته باش

تا یک جور دیگه بگم، عاشقتم....


صدای گوش نواز ویولن با ترکیب زنانه ای از صدای فرانک سیناترا توی کلاب پخش می‌شد و زوج های جوان دوشادوش هم در آرامش می‌رقصیدن.

صدای قدم برداشتن کفش های ورنی و پاشنه بلند روی سرامیک های براق کلاب بین خنده مردم گم میشد و جام هایی مملو از شراب فرانسوی با تکرار جمله ی "به سلامتی هم" یکی پس از دیگری نوشیده میشد.

بوی تلخ سیگار و طعم مست کننده قهوه چیزی بود که تموم خاطرات و برای اون پسر بیست و سه ساله زنده می‌کرد.

+تهیونگ؟

صداش.... تموم آرامش دنیا توی صدای مخملی اون پسر خلاصه میشد، جوری که همه چیز توی اون شب دست به دست هم داده بود که تهیونگ از ذهنش یک دفترچه بسازه و شعر بنویسه خارق‌العاده‌ بود.

_جانم؟

جونگکوک به پهنای صورت خندید و باعث شد دوتا دندون خرگوشی جلوش به لب پایینش برخورد کنه.

+هواست کجاست؟ مثل اینکه خیلی غرق خاطرات شدی...

پسر کوچکتر گفت و کمی از اون شراب فرانسوی و به لبهای سرخش نزدیک کرد.

نگاه تهیونگ سمت بار من جوانی که پشت پیشخوان بود چرخید و درحالی که چشم هاشو از اون قسمت سالن برنمی‌داشت لب زد :

_ببین... درست دوسال پیش، وقتی روی همین صندلی نشسته بودم، دکمه پیراهنم تا نصفه باز بود و کرواتم و به شلخته ترین حالت ممکن بسته بودم.... ساعت سه نصف شب بود

اونقدر مست کرده بودم که داشتم از سردرد میمردم، اونقدر سیگار کشیده بودم که تموم اینجا رو دود برداشته بود

کلاب خلوت، فقط من  بودم و تویی که پشت پیشخوان به چشم یک دیوونه نگاهم میکردی ولی چه میدونستی دردم چیه؟ چه میدونستی توی یک شب ورشکسته شده بودم و مثل احمقا کاری جز مست کردن از دستم برنمی اومد؟

جونگکوک با باید آوری خاطرات گذشته لبخندی زد و درحالی که دستشو زیرچونه مردش تکیه می داد گفت :

+وقتی صدام زدی تا یک شات دیگه بیارم به دروغ گفتم تموم کردیم...

جونگکوک گفت و باخنده ریزش ادامه داد :

+جامی ک توی دستت بود و شکستی و یقه منو گرفتی تو دستت اونقدر مست بودی که نمیفهمیدی چی داری بارم میکنی، گاهی گریه میکردی، گاهی داد میزدی یا اسم کسایی رو به زبون می‌آوردی که من هیچ ایده ای نداشتم کی میتونن باشن!

تهیونگ خندید و کمی از قهوه اش نوشید.

_چه روزهای سختی بود ولی از وقتی تو پیدات شد منم شدم یک کیم تهیونگه دیگه...

جونگوک کف دستش رو نشونش داد و برعکسش کرد :

+دقیقا از این رو به اون رو شدی...

شب بعدش بازم به اینجا اومدی درست توی همون ساعت، بازم سفارش الکل دادی اونم با درصد سرسام آوری .. منم گفتم نداریم، دیگه سرم داد نزدی...

بجاش گفتی، برای غر زدن آدم های خسته جون داری؟

منم سر و پا گوش شدم ولی نمیفهمیدم چی میگی... چون چشمات دیوونم کرده بود

چشمات قرمز بود فک میکردم گریه کردی، اون وقتا نميدونستم وقتی عصبی ای چشمات میشه کاسه خون

یکم ک حرف زدی واست قهوه آوردم گفتی خیلی خوب قهوه درست میکنم و من کلی ذوق زده شدم...


تهیونگ به چهره بی نقص جونگوک خیره شد و گفت :

_از اون شب به بعد دیگه صبر میکردم تا اینجا خالی بشه، تا بیام و تنهایی ببینمت

اتاق های این هتل خیلی زیبا بودن، همینطور بارش... حس خوبی بهم میداد، درست مثل تو!

هرکی توی خیابون میدیدت فکر نمی‌کرد یک بار من، هتل باشی.

جونگوک خندید و گفت :

+چرا؟ شبیهشون نبودم؟

تهیونگ کمی از قهوه گرمش نوشید و درحالی که انگشت های لاک زده جونگکوک رو بین دست هاش می‌گرفت، گفت :

_نه، چون همیشه بوی عطر گل هایی رو میدادی که انگار از بهشت دزدیده شده بود، یک جور بوی سرد نعنا که من عاشقش بودم... یا شاید پرتقال هایی که هنوز از درخت چیده نشده

یک عطر عجیب...

تموم وجودت آرامش بود، جونگوک!

برخلاف تصور تموم آدم ها که یک بار من، همیشه باید بوی سیگار و الکل بده.

تو خیلی خاصی!

از تو، فقط یک دونه تو دنیا بود ک اونم نصیب من شد.

زمزمه های عاشقانه تهیونگ تمومی نداشت، انگار امشب که سالگرد آشنایی شون بود قرار بود تا صبح خاطراتشون و مرور کنه و قلب بی قرار پسر کوچکتر و بیشتر به تپش بندازه.

قهوه اش تموم شده بود، به فنجون خالیش نگاهی انداخت و بازهم شروع کرد به  زدن حرف هایی که قندتوی دل جونگکوک آب می‌کرد :

_کاش بازم، تو واسم قهوه درست میکردی... این طعم همیشگی رو نداره.

اما...

تو خودت، درست شبیه یک فنجون قهوه ی گرمی همون اندازه گرم و شیرین.

وقتی عطر دونه های ریزش ریه هاتو تازه میکنه، عطر توهم همین کار و باهام میکنه، قلم آدم و گرم نگه میداره...

تورو بهش ترجیح میدم!

قلب جونگوک با شنیدن جمله های عاشقانه اون پسر دیگه دومم نیاورد و هر بار مثل گنجشک ریز و بدون وقفه میتپید.

بالاخره از روی صندلی بلند شد و کنار عزیزترین فرد زندگیش نشست، انگشت های باریک و لاک زده شو دور گردن تهیونگ انداخت و پسر بزرگتر، با عشق، تموم حرکاتش و کاوش می‌کرد.

اون لاک مشکی رو برای تهیونگ زده بود...

میدونست چقدر انگشت های ظریفش و بوسیدنی جلوه میده و تهیونگ عاشق همین بود، عاشق اینکه معشوقه اش بدون اهمیت به خرف اطرافیان می‌پوشید و رفتار می‌کرد...

عاشق اینکه تموم وجود جونگوک، پر شده بود از خواستن های کیم تهیونگ...

از اینکه تهیونگ عاشق لاک زدن روی انگشت هاش بود، پس باید انجامش میداد.

عاشق لنز طوسی و رنگ موی بلوندش بود، پس باید امتحانش می‌کرد.

تهیونگ دوست داشت یقه اسکی شیری رنگش و توی پاییز بپوشه پس مخالفتی درکار نبود.

+بین خاطراتمون... یک چیز و جا انداختی...

تهیونگ چتری های بلند جونگوک و از جلوی چشم های روشنش کنار زد و پرسید :

_چی و قشنگم؟

_اون شبی که توی بارون رقصیدیم... با همین آهنگ..

و زمزمه وار خوند :

Fly me to the moon

and Let me play among the stars

Let me see what spring is like on

  Jupiter and Mars


بین شلوغی بار و دختر و پسرهایی که توی آغوش هم میرقصیدن، تنها صدای مخملی جونگوک توی حلزونی گوش های تهیونگ طنین میشد و آرامش و زیبائیش رو به رخ می‌کشید.

_برقصیم؟

جونگکوک با لحن ملتمسانه ای گفت و و دست هاشو روی گونه های پرحرارت تهیونگ کشید.

+ولی... الان که بارون نمیاد!

اینبار جونگکوک موهای مشکی رنگ تهیونگ رو پشت گوش هاش فرستاد و گفت :

_وقتی من هستم، تو هستی، صدای فرانک سیناترا هست که خاطراتمون و زنده کنه...

بارون کیه که بخواد مانع بوسه و رقصیدنمون بشه؟

پسر بزرگتر روی لبهای بازش بوسه ای زد و دست های زیبای جونگوک رو گرفت.

+ پس برقصیم...

و چند دقیقه بعد جونگکوک و تهیونگی بودن که توی حیاط هتل ناپلئون فرانسه هماهنگ با صدای گرم و دلنشین پسرکوچکتر بدن هاشون و به حرکت درآوردن و در آغوش هم صحنه یک رقص ساده رو به تصویر کشیدن...

آسمون هم ابرهای مشکی رنگش رو عاشقانه درآغوش کشیده بود و ماه برای اولین بار شاهد خالصانه ترین عاشقانه دنیا بود.

حجوم برگ های پاییزی با هر وزش باد موسیقی خاص خودش و به رخ طبیعت می‌کشید و دو پسر اولین سالگرد آشنایی شون رو به روش خودشون جشن میگرفتن...

توی یک شب پاییزی که سرمایی احساس نمیشد و وجود کیم تهیونگ درست مثل قهوه ای که اولین بار جونگکوک به دستش داد گرم و آرامش بخش بود.









Report Page