GameOver

GameOver

#A :)

دستام رو سفت بسته بودن ، دیگه نمی‌تونستم نفس بکشم . همه جا ساکت بود که صدای پای یکی رو شنیدم صدا هر لحظه نزدیک و نزدیک تر میشد از اونجایی که دهنمو بسته بودن نمی‌تونستم چیزی بگم ، وقتی گونی رو برداشتن چشمام رو بستم ، مدت زیادی بود که نور به چشمام نخورده بود ‌. وقتی چشمام رو باز کردم یه پسر با قهوه ای دیدم که یه پالتو قهوه ای روشن تنش بود ، وقتی بیشتر دقت کردم فهمیدم کیه . اون مین یونگی معروف به گورکن بود ، اون رییس یکی از بزرگترین باند های خلافکاری سانفرانسوکیو بود . اما یه باند خلافکار معمولی نبود باند قاچاق دختر !! تو همین فکر اومد نزدیک و چسپ رو دهنم رو برداشت و با حرکت دادن چونم نگام کرد .

_ چه جاسوس جذابی نمیدونستم کیم جاسوسی به این جذابی داره وگرنه زودتر میومدم دنبالت خوشگله 

+ گوه نخور ، عمرا بتونی اون دختر هارو ببری ، دیگه نمیزارم به این کار کثیف ادامه بدی میندارمت گوشه زندان تا بپوسی .

_ خوشم اومد ، اما فکر اینجاشو نکردی که گیر من بیفتی نه ؟ خودتو اون دوست پسر ترسوت کیم رو زنده زنده خاک میکنم بیبی گرل . 

+ به من نگو بیبی گرل حسابتو میرسمااااا

_ میبینیم . کیم بخاطر نجات دادن دوست دختر جذابش میاد اینجا و میمیره . تو هم از دور مردنشو میبینی ، حالا برای اینکه زیاد به خودت فشار نیاری دهنتو می‌بندیم . 

اینو گفت و رفت سعی کردم داد بزنم اما دهنم رو بستن و رفتن . یه چاقو تمام اون مدت تو دستم بود شروع کردم به بریدن و بالاخره دستام باز شد و دهنم و پاهام رو باز کردم هر جوری بود از اونجا فرار کردم اما نمیدونستم کجام ، منو آورده بودن به یه کارخونه قدیمی وسط ناکجا آباد . هر طرفی رو که نگا میکردم درخت بود . میتونستم صداشونو بشنوم که داشتن دنبالم می گشتن . یکی شوند اومد طرفم منم با تمام توان دویدم ، اصلا حواسم به جلوی پام نبود ، به سمتم تیر اندازی میکردن و داد میزدن اما من تو دویدن عالی بودم بیچاره ها به گرد پای من هم نمیرسیدن ، اما بالاخره منو محاصره کردن . گورکن از وسطشون رد شد و با خونسردی میومد طرفم . 

+ گورکن . اگه یه قدم دیگه بیای جلو .....

حرفمو قطع کرد و با صدایی نامیدانه داد زد 

_ اولا که بهم بگو یونگی . دوماً مثلا میخوای چیکار کنی ؟ تو محاصره شدی ، نمیتونی به این راحتی ها از دست من فرار کنی ، یکی حاضره بخاطر تو کلی پول بده  

+ چرا چرت و پرت میگی ؟ فکر کردی میتونی منو بفروشی ؟ اون دخترا هم به خواست خودشون نمیان پیش تو . تو اونا رو میدزدی و به زور اونا رو می‌فروشی . 

آروم آروم نزدیک میشد . خیلی خونسرد بود اخم کرده بود و بدون اینکه گوش بده فقط میومد جلو .

+ اگه یه قدم دیگه بیای جلو خودمو میکشم ، همین جا .

_ جرعت داری ؟ زودتر باید به فکر این کار می‌بودی .

یهو یکی از پشت دستمال گذاشت رو دهنم ، بدون اینکه نفس بکشم یکی محکم زدم تو شکمش و یه دودزا ها رو روشن کردم از اونجایی که جاسوس بودم انتظار این کارو داشتم ، توی دود دید خوبی نذاشتن پس زود از اونجا دور شدم ، اما بدون اینکه بخوام کمی از دارو تو ریه هام بود و هر لحظه ممکن بود از حال برم برای همین خیلی سریع به اون اتاقی رفتم که همه ی وسایل و قرار داد های مهم و مکان هایی که دخترا رو برده بودن . همه‌ی وسایل رو در عرض چند دقیقه برداشتم به سمت موتور سیکلتم رفتم سوار شدم . وقتی سرم رو بالا گرفتم یونگی درست جلوم وایساده بود ، عصبانی و خشن به طرفم دویید .

_ میکشمت فهمیدی تو هیچ جا نمیری زیر سنگ هم بری پیدات میکنم .

گاز دادم و از کنار دستش رد شدم، دیگه داشتم بیهوش میشدم اما سریع رسیدم به شهر و فوری نیرو هارو جمع کردم و تا ظهر موفق شدیم همه دختر ها رو آزاد کنیم و همه رو گرفتیم به جز گورکن اون تونست فرار کنه متاسفانه . با خوشحالی برگشتم خونه . چراغ ها روشن بود و پدرم را زده بود بهم اخم کرده بود

+ بابا ؟ چیزی شده ؟ چرا قیافت اینجوریه ؟ خوشحال باش بالآخره تونستم بزرگترین باند قاچاق دختر سانفرانسوکیو رو بگیرم . درسته رییسشون در رفت اما اون دخترا الان ازادن

× دیگه بسته امروز نزدیک بود کشته بشی . دزدیده بودنت ، از نگرانی مردمو زنده شدم دختر ، دیگه حق نداری به این کار ادامه بدی ، تو خونه میمونی ، دیگه وقتشه اون پسر لاشی رو فراموش کنی اون کی قراره بیاد خواستگاری ؟ دو ساله که قراره بیاد خواستگاری تو. دیگه صبر کنم حدی داره ، فردا می‌برمت و با یه پسر خیلی خوب آسمان میکنم ، تورو به خانواده اون قول دادم دیگه تمومه ازدواج می‌کنی

+ بابا چی داری میگی ؟ من نمی‌خوام ازدواج کنم فهمیدی ؟

× دیگه تمومه تو ازدواج می‌کنی حالا برو تو اتاقت

صبح روز بعد

+ بابا من دارم میرم بیرون . کاری نداری ؟

× کجا داری میری ؟ وایسا مهمون داریم

+ کی ؟ مهمون ؟ تو که میدونی من باید برم سر کار ، مهمون چه وقتی ؟ آها فهمیدم اون داماد قلابیت ؟ بزار روشنت کنم من ازدواج نمیکنم . مفهومه ؟

_ مطمئنی ؟ تو حق انتخابی نداری ، آسیبی که به من رسوندی فقط با مرگت جبران میشه ، اما بخاطر پدرت میبخشمت و مجازاتت رو سبک تر میکنم

+ چی ؟ وایسا ببینم این صدا آشناست . گورکن ؟؟؟ باید خیلی جرعت داشته باشی که با پای خودت اومدی اینجا، خوابشو ببینی من باهات ازدواج کنم

_ آخی دلم برات میسوزه اما راه دیگه ای نداری مگه اینکه بخوای پدرت بمیره

+ داری تهدیدم می‌کنی ؟

_ تو میتونی بگی تهدید من میگم هشدار . حالا با زبون خوش با من ازدواج می‌کنی یا مجبور میشم با زور این کارو بکنم

+ منو بکشی هم باهات ازدواج نمیکنم ، شنیدم کره ای هستی و کره ای ها رو سنت هاشون خیلی حساسن . پس بزار راحتت کنم من قبلاً مال یکی دیگه شدم ، پس تو هیچ غلطی نمیتونی بکنی

_ فکرشو کرده بودم اینو بگی پس اگه اینجوریه بیا اینو بگیر اگه واقن مال کسی شدی پس همینجا خودتو بکش

+بکشم ؟ اونوقت چرا ؟

_ چون اگه زنده بمونی خیلی زجر میکشی ، همین الان که داریم حرف می‌زنیم دوست پسرت داره میمیره و سم داره کم کم رو بدن پدرت اثر می‌کنه

+ چ ...چی داری میگی ؟ یعنی چی ؟ چرا این کارو می‌کنی

_ تو زندگیم رو ازم گرفتی منم زندگیتو ازت میگیرم

اصلحه رو برداشتم اما به صورت واکنش سریع سمتش شلیک کردم گلوله خورد به شکمش ، سریع پالتوش رو گشتم و پادزهر رو پیدا کردم

_ فک کردی بازی تموم شده هیچ کدوم از شماها از اینجا بیرون نمیره

همین که حرف های تموم شده آپارتمان لرزید و انفجار خیلی بزرگی رخ داد. همه جا آتش گرفت . تنها چیزی که یادمه روی تخت بیمارستان بودم اما بعد اون همش رویا شد


پایان


امیدوارم خوب بوده باشه

اولین بارم بود این مول می‌نوشتم

اگه بد بود ببخشید 🥺🥺

دوستون دارم لاولی ها

    

Report Page