Lolita🎭✨
یونگی انگار درحال تماشای یکی از تئاترهای کلاسیک عزیزش بود و گوشه ی بالا رفته ی لبش نشون میداد که طبق معمول مغز مریضش از دیدن اون همه خشم، مقدار زیادی سروتونین ترشح میکنه و استاد خونسرد ادبیات غرق یه حس خوب میشه.
_چرا نمیخوای باور کنی که حتی اگه بخوام هم نمیتونم لحظه ای بیخیال تو و حسی که بهت دارم بشم.
صدای پسرک تحلیل میرفت و حالا رسما روی میز لم داده بود.
روح تشنه ی یونگ جز به جز حرکات و کلمات کوک رو مینوشید و از عشق آشکار توی صداش سیراب میشد.
_تو فقط 18 سالته کوک...نمیتونی این عشق رو برای مدتی طولانی تضمین کنی.
فرکانس بم صداش وقتی تنها جونگکوک رو مخاطب قرار میداد، برای پسر حکم شاهکار ترین سمفونی قرن بیست و یکم رو داشت.
میز رو دور زد و روی رون های پر و مردونه ی معشوقش نشست.
_اگه انقدر محافظ کاری چرا یه پسر بچه ی دمدمی مزاج پر دردسر رو بفاک دادی؟
دست های یون دور بدنش حلقه شد و اون جسم گرانبها رو به سینش فشرد.
_شاید چون دلم به اندازه ی خودم محافظ کار نیست.