Lol

Lol

کمیته فرهنگی انجمن اسلامی دانشگاه علوم پزشکی کرمانشاه

Majid Amjadian:

بسم الله الرحمن الرحیم 

اصول نقد و انتقاد پذیری برگرفته از کلاس درس دکتر محمدرضا تاجیک 

در جامعه ما انتقاد و انتقاد پذیری از جایگاه نازلی برخوردار است و دلیل این مهم در خلا ها و مشکلات فرهنگی ما نهفته است.

نقد ما از استعداد بالایی برای تبدیل شدن به خشونت برخوردار است در نقد ما که بی شباهت به جنگ نیابتی نیز نیست خشونتی نهفته که در هیچ تیغ تیزی نهفته نیست 

نقد ما از جنس معرفت نیست...

این خشونت که نوعی خشونت گفتمانیست کریه ترین حالت خشونت است.

نقد ما در اغلب موارد توام با عدو ساختن است و بین نظرات و اشخاص فاصله ایجاد میکند.

در نقد ما عمارتی فرو میریزد ولی ناقد چیزی برای جایگزینی ان در سر ندارد

زندگی اجتماعی ما در جایگاهی ماقبل نقد تفکر و اندیشه زیست میکند.

این را در نمیابد که نقد :اندیشیدن راجع به اندیشه است - تفکر در مورد تفکر است.

موج مفاهیم مدرنیته که وارد کشور ما و فرهنگ ما میشود منشا از جایی دارد که مطمئنا دارای پایه و بیس معرفتی است ولی از انجا که ذات این موج غافلگیر کننده است جامعه ما بدون همه ی اینها میزبان این موج شده است.

مثال دیگری از این مورد همان ناتوانی ما در ورود به بازی حزبی،سازندگی،برقراری دموکراسی میباشد...

یکی از شواهد این امر و مقاومت فکری و فرهنگی ما تفکر اسفنجی عامه ی مردم است که در وهله اول دریافت کننده سپس حفظ کننده و درنهایت پس دهنده ان است

در اصل تفکر ما اینگونه است که خوب بگوییم دیگران چه میگویند...!

در این نوع هیچ کلامی از خود شخص نیست و دلیل این امر نیز این است که از ورای اندیشه دیگران سخن میگوییم

جوشش تفکری وجود ندارد خلاقیتی در ان دیده نمیشود و یکی از مهم ترین ویژگی های تفکر که از نیست هست بیافریند در ان یافت نمیشود 

ذهن ما عادت به غربالگری ندارد 

اندیشه ای که به ان عرضه میشود را نمیتواند ابتدا غربال کند و باقی مانده منطقی ان را بپذیرد 

متاسفانه بی هیچ اعتراضی تمام ان را میپذیرد 

باید بدانیم مادامی که اجازه غربال اندیشه را به خود ندهیم ذهن نقاد شکل نمیگیرد 

باید این را درک کنیم که نقد یک پرسه ی ناتمام است،در جوهر خود ثابت نخواهد شد،میتوان گفت هر نقدی مستعد نقدی بر خود است و مصرّانه انرا طلب میکند...

اما برای ما بدلیل تفکر و اندیشه دوانگاری که در پس ذهن و فرهنگ ما شکل گرفته و حتی متاسفانه در معنی لغوی ان نیز بکارش میبریم،نقد تفکیک سره از ناسره است...

اشکال این تعریف در این است که شخص نقاد را مشخص کننده ی سره از ناسره و طلای اصل از بدل میداند در حالی که نقاد هیچ معیار و محک مطلقی در دست ندارد، این بنا هیچ شاغولی در اختیار ندارد، این تفکر به معنی رد یک سو و تثبیت سوی دیگر، باطل فرض کردن قرائتی و صحیح فرض کردن قرائتی دیگر است 

بر اساس همین تفکر است که در جامعه ما انقدر سریع جنگ کلمات تبدیل به جنگ با شمشسر های آخته میشود...

برای درمان این درد باید این را بپذیریم که دیالوگ ها نسبی اند مثلا اگر ما معیار صداقت را بشکل کامل در خود نهفته بدانیم دیگر نیازی به دیالوگ پیدا نمیکنیم. با خود مونولوگ میکنیم.

دیالوگ به این معنی است که پذیرفته ایم بیرون ما حرفی و قرائتی برای شنیده شدن وجود دارد .

در دیالوگ من پذیرفته ام که ممکن است دیگری استدلالی داشته باشد که صادق بودن مفروضات من را زیر سوال ببرد.

اگر غیر از این فکر کنیم (که میکنیم) ورود به دیالوگ اصلا کار عاقلانه ای نیست.

همه ی ما بصورت بر این باور هستیم که چیزی که میگوییم درست است در غیر اینصورت کلام منعقد نخواهد شد و این بعلت ان است که تفکر ما به سنگ محک نخورده سنجش نشده و به چالش کشیده نشده است .

هنگامی که با این تفکر وارد یک مصاف گفتمانی میشویم میبینیم که شمشیر های کشیده شده مان مثل شمشیر های دن کیشوت چوبی است.

این عامل باعث میشود که ما با لذت نقد که همان لذت دیالوگ است بیگانه باشیم.

رسول گرامی اسلام میفرمایند:حاسبوا انفسکم قبل ان تحاسبوا و زنوا قبل ان توزنوا...

مطمئنا در این مسیر است که رشد داریم به تعالی میرسیم انسان میشویم و در این لحظه است که بعنوان یک سوژه متولد میشویم.

لازمه ی نقد بیرون، نقد درون است.نمیتوان این را پذیرفت کسی که نقد بر او جاری نشده بنشیند و دیگران را نقد کند 

و این باعث مشکل افرینی نقد در فرهنگ ما شده که کسی با روی گشاده با نقد روبرو نمیشود حتی اگر تلاش کند ظاهر خود را نیز حفظ کند از درون گُر میگیرد.

نقد لذت افرینش را بهمراه دارد، متن را میافرینی و میگویی این صدا هم از این متن بر میخیزد 

به صدا های موجود میافزاید و معناهای وجود را وارد صحنه میکند.

ولی نقد ما شبیه پاک کن عمل میکند اجازه ی شکوفایی را میگیرد و قلمرو ها را محدود میکند.

اندیشه ها و نظریات بر ما حکومت میکنند، ما در نظرییات خلاصه میشویم در ساحت انها میایستیم و به انها مینشینیم...

در این حالت هم محصور شده ایم و هم متاسفانه مسحور...



وقتی در جامعه ما در حصار گفتمان های اصول گرایی و اصلاح طلبی قرار میگیریم از قبل برایمان از بیرون این حصار تباهی و سیاهیترسیم شده است .

نمیتوانیم تحمل کنیم کسانی را ببینیم که ممکن است حق با انان باشد 

کسانی را نمیبینیم که با انها دیالوگ کنیم بلکه انها باید بیایند روبروی من زانو بزنند و از من دستور بگیرند با این دیدگاه و باور به اینکه فلاح و صلاح انها در این است، چون من مسیر بهشت را میدانم انها باید پشت سر من راه بروند و اگر این را بر نتابند حتما در حال حرکت بسوی جهنم هستند و من هم مسئول اینکه به هیچ عنوان اجازه ندهم...

این رفتار عین مونولوگ است...

لحظه ی نقد لحظه رهایی است.‌‌‌‌‌..

این لحظه یعنی اصیل ترین معنا که معنای ازادی است مستتر در نقد است.

لحظه ای که رهایی از خودی است که میخواهد صادق و حقیقت پنداشته شود.

و بیگانگی با این معنی به تولد انسان متناقض می انجامد مثلا تاریخ ما پر از دموکرات های بدون دموکراسی است پر از احزاب بدون حزب است پر از مدعیان جامعه مدنی بدون اعتقاد به ان است...

پایان بخش اول 


Report Page