Little

Little

By: meri
@Fiction_legend

توجه: اگه اسمات دوست ندارید این سناریو رو نخونید چون دارای صحنه هستش!!! تاکید میکنم...


نامجون چشماش فقط جیمینی رو می دید که یه پسر دیگه رو میبوسید!

همین کافی بود که همونجا هم خودشو و هم اون پسر رو بکشه!

جیمین در تمام مدت چشماش باز بود و از شوک اون لحظه بیرون نیومده بود که با دیدن نامجون اون پسر رو پس زد.

التماس کرد و پشت مرد قدبلندش پنهان شد.

_ اون منو با زور بوسید...قسم میخورم!

نامجون به فک منقبض شدش تکونی داد و با نگاه غضبناکی گفت:

+ فعلا به حساب این پسره ی گستاخ میرسم بعدشم نوبت تنبیه توعه!

بدن کوچیک جیمین لرز خفیفی کرد.

گردن اون پسر رو گرفت و به زمین کوبیدش.

+ چطور جرعت کردی دست به چیزی که مال منه بزنی؟

مشت های سنگینش رو تو صورت پسر خالی کرد.

خون از سر و صورت پسر جاری شده بود و بند نمیومد!

نامجون مچ ظریف جیمین رو گرفت و با خودش کشید.

جیمین مطیعانه پشت سرش حرکت کرد.

_ خواهش میکنم...من هیچکاری نکردم ددی...اون منو با زور بوسید...

+ از کجا بدونم راست میگی؟ ها؟

تو صورتش داد زد.

_ از دوربینای مداربسته ببین...خواهش میکنم...

+ چطور بهش اجازه دادی؟ من این همه برات صبر کردم که در یک لحظه بشی مال یکی دیگه؟

_ من...من...فقط شوکه شده بودم...

اشک از چشم های معصوم پسر جاری شد.

+ دیگه فایده نداره...باید تنبیه بشی...به روش خودم...

.

.

‌.

پسر کوچکتر رو روی تخت انداخت و کتش رو در اورد.

_ زود باش!

_ خودت میدونی اگه سر پیچی کنی چی میشه!

+ بله ددی

تنها صدایی که از پسر خارج شد همین بود.

لباس هاش رو اروم در اورد.

جیمین قوصی به کمرش داد و چهار دست و پا روی تخت نشست.

باسن سفید و درشتش رو بیشتر به عقب هدایت کرد.

نامجون به کناره ی تخت رفت و زیپ شلوار رو پایین کشید.

چونه ی پسر کوچکتر رو به طرف خودش کشید.

_ برای ددی ساک بزن بیبی بوی!

پسر کوچتر با چشمای خماری مطیعانه سرش رو پایین اورد و دیک متورم و تحریک شده ی نامجون رو تو دهنش کشید.

شروع کردن به ساک زدن های مرتب و پشت سر هم...

صدای ناله های مردونه ی نامجون کمی تو اتاق خالی اکو شد.

" خوبه بیبی...ددی ازت راضیه"

اسپنکی روی باسن پسر کوچکتر زد و اروم به پشت پسر رفت.

" منتظر صدای ناله هات هستم بیبی! "

انگشتش رو توی ورودی قرمز و داغ پسر فرو برد.

ناله های بلند پسر حس خوبی به نامجون میداد.

" زود تر..."

صدای از ته چاه در اومده ی پسر کوچک تر به گوشش خورد.

نامجون خم شد و زیر گوش پسر زمزمه کرد.

" هرزه کوچولو منتظر دیک ددیشه؟ "

جیمین بیشتر ناله کرد.

پسر بزرگتر انگشتش رو بیرون کشید و دیکش رو با شدت وارد جیمین کرد.

صدای داد بلند پسر کوچک تر نامجون رو تا مرز جنون میبرد.

اول اروم اروم شروع کرد ولی هر چقدر که میگذشت انگار با صدای ناله های پسر زیرش معتاد تر میشد محکم تر ضربه بزنه.

" تند تر ددی...تند تر...اه"

نامجون دستش رو روی کمر کشیده ی پسر گذاشت و زیر گوشش زمزمه کرد.

" بیبی بوی...میخوای کاری کنم که برای یه هفته نتونی راه بری؟"

صدای ناله های تب دار پسر سوزناک تر شد.

بعد چند ضربه ی محکم کام گرمش رو توی شکم پسر کوچک تر خالی کرد و ازش بیرون کشید.

حالا هر دو نفس نفس میزدن و بی حال روی تخت دراز کشیده بودن.

نامجون زیر گوش پسر زمزمه کرد.

_ کوچولوی من...دیگه مال منی...



میدونم مسخره شد به روم نیارید این اولین اسماتم بود...

Report Page