Lilith

Lilith

Roxana
Arawriter



Entering the mortal world ◇ Lilith

Pt2


به چشم های تیله ای دختر نگاهی انداخت ... اگر خود خواهی آدم نبود او نیز در حصار نفرین شده خداوند نبود _
اگر لجبازی و غرور لیلیث نبود هم‌اکنون این فرزندان لیلیث و آدم بودند که بر تنه قدرتمند زمین زندگانی می‌کردند ;
[ اما آزاده خواهی کلمه درست تری بود ... شاید لیلیث باز با این حال نیز از آزادی و عشق کنونش زندگی راحت تری دارد ]
تا به عنوان الگوی زن عالمیان زنی همچو حوا زندگی را ادامه می‌داد _
گرچه او الگوی بزرگی برای آزاده خواهان است

" لیلیث اولین زن آزاده خواه جهان که بر خود خواهی آدم پیروز شد "


دستش رو میان موهای ابریشمی دخترک کشید و لب هاشو برای سخنی تر کرد ...
_ بیا از اینجا بریم
همین حرف کافی بود که آب زلال های میون دست های لیلیث که تکه ای از وجود محبت جئون بود از دستش رها بشه ...
به چهره متعجب توی آغوشش نگاه کرد و ادامه داد
_ از اینجا میبرمت
+ آ
میون حرفش پرید و توی چشم هاش خیره شد
_ تو فقط از بهشت رفتی اگه نریم ابلیس کاری که تا الان نکرده رو میکنه ... قول میدم برای همیشه ازت محافظت کنم ...
دست هاش رو به صورت پونتوس کشید
* حتما به هایلایت ها هم سر بزنید که راجع به این اسطوره ها گیج نشید *
مطمئن نبود که به زبان بیاره یا نه ... شاید خودش هم میخواست که این عذاب با در کنار صاحب روح و قلبش تمام بشه ...
چشم هاش تا روی لب های مرد برد و با نزدیک شدن بهشون چشم هاشو روی هم فشورد و پسرک با دیدن رضایتش دست های ظریفش دو میون دست هاش کشید و با نزدیک شدن بهشون بوسه عمیقی رو شروع کرد
پسرک خیلی چیز ها رو نمی‌دونست... شاید این براش بد میشد


Time jump w


بدن ظرف لیلیث رو میون دستهاش کشید ... اولین زن تاریخ با وجود اولین بودن ... بی نقص ترین زیبا بود
با حس دستهای بی جان دختر روی صورتش سرش رو پایین گرفت و به چشم های زیباش نگاهی انداخت
+ دوس دارم همیشه میون دست هات باشم 
با این حرف لبخندی روی لب هاش نشاند و برق چشمانش بیشتر شد ...
بوسه ای روی پیشانیش گذاشت و به رو به روش خیره شد ... شاید اینطوری برای همه بهتر بود که لیلیث دیگه توی بدن نایکس نباشه و هر روز توی دخمه ابلیس ضعیف تر نشه ... روی زمین کنار مادر پونتوس , گایا و جاندان جئون
جای لیلیث امن تر بود
بلاخره ققنوس نگهبان گایا روی تنه دوزخ داغ نشست و پسر قدم هاش رو به سمت آمیتیس * ققنوس فرستاده گایا * کشید و به آرم لیلیث رو روی آمتیس گذاشت و پاهاش رو یک طرف گذاشت و خودش هم به آرامی جلو تر دختر نشست و خم شد و پر های زیبای آمیتیس را نوازش کرد
_ مارو روی زمین برگردون 
آمیتیس بعد شنیدن این حرف بال هاش رو برای پرواز باز کرد و لیلیث از این حرکت قدری ترسید و دستهای و دور کمر مردش کشید و سرش رو میون عضله هاش برد ...
لبخند کوچکی از این حرکت زد و دست هاش رو روی دست های دختر گذاشت و اون رو بیشتر به خودش فشرد ... همین حین بود که آمیتیس با حس دستهای کوک روی گردنش بال هاش رو محکم تکان داد و از دوزخ جدا شد ༄
زمین  ... مکان فانی که در شش روز آفریده شد و در ثانیه ای نابود می‌شود...
با به یاد آوردن اینکه دختر هنوز سرش رو به بدنش گذاشته و قلمرو زئوس , آسمان های زیبا رو نمیتونه ببینه صورتش رو به عقب چرخاند و با موهای زیبا و افشان لیلیث در باد روبه رو شد ... خیلی آروم برگشت و صورتش رو از پهلو هاش جدا کرد و دست هاش رو دو طرف بدن دختر کشید و اون رو آروم جلوی پاهاش گذاشت...
چشم های لیلیث هنوز هم بسته بودند به چشمانش نگاهی کرد و دست هاش رو روی چشمانش کشید تا چشماش رو باز کنه ...
لیلیث با ترس و خیلی آرام چشم هاشو باز کرد و با چشم های آینه ای کوک مواجه شد
مث آب دریاها زلال و دیدنی بودن ...
پسر با دیدن اینکه لیلیث چشم هاش رو باز کرده لبخند پهنی زد باعث شد چشمهای دخترک با دیدن دندون های زیبا و خرگوش مانندش بخنده
...
خندید و سر لیلیث رو که میون دستهاش بود رو روی سینش گذاشت
_ نمیخوای قلمرو زئوس رو ببینی ؟
اینجا واقعا زیباست
+ نشونم بده
_ پس چشم هاتو ببند
دوباره پهلو های دختر رو گرفت و اون رو برگردوند
_ حالا میتونی چشم هاتو باز کنی
با باز کردن چشم هاش ابر های قرمز و زیبای آسمان چهارم زئوس رو دید
چشم گیر بود ...
+ واقعا زیباست
جانگکوک از فرصت استفاده کرد و سرش رو بین گردن دختر برد
_ زیباییش اصلا به پای تو نمیرسه
.
.
.
جسم خسته و خواب لیلیث رو به آرومی از بدن آمیتیس پایین آورد و سمت کاخ خاندان جئون رفت
میون راه بود که با صدای مهیب پست سرش برگشت

Report Page