Like you

Like you

@vkboyfriendd



بعد از با عجله خوردن قهوه اش تو کافه شرکت؛ حالا تو اسانسور منتظر بود تا به طبقه مورد نظرش برسه.

با متوقف شدنه اسانسور و باز شدن درهاش خارج شد و با طی کردنه ۲۰ قدم حالا جلوی در اتاق رئیسش بود.

بدون اینکه در بزنه در رو باز کرد و جونگکوک رو درحالی دید که پهن شده رو کاناپه اتاق کارش و داره از سیگار مشکی رنگش کام میگیره. شونه ای بالا انداخت و بعد از بستنه در خودش هم رویه کاناپه مقابل جونگکوک مثل یک گربه تنبل لش کرد.

جونگکوک با گرفتن یک کام دیگه از سیگار خوش عطرش همونطور که به سقف خیره شده بود خطاب به جیمین گفت: دیگه خسته شدمممم..بگو چیکار کنم جیمم

جیمین نفسشو هوف مانند بیرون داد و مثل یک ادم متشخص رویه کاناپه مشکی رنگ نشست و با کلافگی دستی تو موهای خرمایی رنگش کشید و لب زد: ببین کوک مثل ادم به پدر بزرگت بگو من واسه ریاست زاده نشدم من زاده شدم برم کلاب عیاشی و با موتور خوشگلم با سرعت ۲۰۰تا بندازم تو خیابونا و دهن مردمو سرویس کنم و بعدشم بیام دهن دوست عزیز و خوشگلم رو بفاک بدم.

و بعدشم برم لئو رو بفاک بدم.

جونگکوک هم مثل جیمین رویه کاناپه نشست و با چشم قره ای برای جیمین فیلتر سیگارشو تویه جاسیگاریه رویه میز خاموش کرد و ماگ قهوه ای رو که چندمین پیش منشی مو طلایش براش اورده بود رو جایگزین سیگار بین دستای خوش فرومش کرد.

-تو فکر میکنی اون نمیدونه؟ احمق؟ خوبم میدونه ولی میخواد که من از این فازا بکشم بیرون... و فکر کنم از اینکه احترامش رو نگهمیدارم و هرچی میگه میگم باشه داره سو استفاده میکنه.

-امم خب... به عمه چیریونت بگو باهاش صحبت کنه تا ازت بکشه بیرون.

-اره باید همینکارو بکنم. واقعا تو این ۳ماه برام مثل جهنمم بود منتفرم از این اتاق از این شرکت از این کت شلوار و از هرچی که به این شرکت کوفتی خطم بشه.

درحالی که با جیمین مشغول صحبت کردن و بحث کردن بودن با صدای در ساکت شدن. جونگکوک اجازه ورود داد و به قول خودشون جئون اعظم وارد شد.

هر دو ایستادن و به پیرمرد شیک پوش رو به روشون تعظیم کردن.

با همراهی جونگکوک، پیرمرد که جئون یونگ سو نام داشت رویه کاناپه ای که تا ثانیه ای پیش جیمین رویه اون نشسته بود نشست و با اشارش جیمین و جونگکوک روبه رو اون نشستن و گوش به دستور پیرمرد سپردن.

-اون بادیگارت...؟

جونگکوک سریع جواب داد: لی جونگ؟

پیرمرد کلاهشو در اورد و کنارش گذاشت و لب زد: اخراجش کردم و چند دقیقه پیش با بادیگارد جدیدت ملاقات کردم

جونگکوک شوکه و گیج رو به پدر بزرگش لب زد: براچی اخراجش کردید؟؟!؟!؟

پیرمرد از رو یه کاناپه بلند شد تا اتاق رو ترک کنه تا بعد از جوابش غر غرای نوه اش رو نشونه.

-از لی دانگ شنیدم که همجنسگراس.

و بعدش سریع اتاق رو ترک کرد. و صدای در دوتا پسر رو به خودشون اورد.

جیمین با حالت واد فاک به جونگکوک نگاه می کرد و جونگکوک پوکر و خسته به جیمین.

-ببخشید جونگکوک. ولی دیکم تو منطقت جئون یونگ سو طرفو بخاطر گی بودن اخراج کردییی!!!!؟

-پسر اگه این بفهمه که من گی ام سکته میکنه.

جیمین به حرف جونگکوک خندید و سعی کرد ما بین خندهاش بگه.

-بیا...من بهش میگم..کهه گیی.. و بعدش سکته میکنه و میمیره....و کل خاندانتون از دستش راحتش میشن...ههه

جونگکوکم مثل جیمین بلند خندید و بعد پوکر مانند لب زد: نه هنوزم اونقدر عوضی نشدممم

-هستی داداش خودت خبر نداری.

-دارم..ببین جیم میخام بپیچم حواست باشه کسی سراغمو گرفت بگو سر درد داشت رفت خونه اوکی؟

جیمین کلافه پوفی کشیدد و به سمت در حرکت کرد تا خارج بشه و در همین حین گفت: یه بار شده تو عمرت نه فقط یه بار شده تو گندای منو بپیچونی؟؟!!

جونگکوک در حالی که کتشو در میاورد موبایلشو از رویه میز برداشت تا شرکتو به مقصد خونه ترک کنه و در همون هین لب زد: اره اگه بخوام بگم تا صبح طول میکشه.

و جوابشم شد با محکم کوبیده شدن در توسط بهترین دوستش پارک جیمین.

یک ساعت بعد:



گوشیشو قفل کرد و عطر محبوبش رو با رایحه کلاسیک عطر یوفوریا رویه گردن و لباسش پاشید و بعد از برداشتن سویچ black Wolf از رویه میز از خونه زد بیرون... و حالا درحال روشن کردن موتور مشکی رنگش که بهش لقب گرگ سیاه رو داده بود به سمت بار جدیدی که قرار بود پاتوق همیشگیشون بشه راه افتاد.

Report Page