Kook

Kook

Arta

يكي از پاهام رو از روي اسكيت مشكيم بلند كردم و روي زمين كشيدم، بعد از اينكه سرعتم بيشتر شد دوباره پام رو روي اسكيت برگدوندم و يكم زانو هام رو خم كردم. همونطور كه از يجي جلو ميزدم نيشخندي روي لبم اوردم و ابروهام رو چندبار براش بالا انداختم. اهنگ متالي كه از طريق هدفونم توي گوشم پخش ميشد انرژي بيشتري بهم القا ميكرد و علاوه بر اون بادي كه توي صورتم ميخورد باعث ميشد صورتم يخ بزنه. چند دقيقه گذشت كه هردتامون خسته شديم و يه گوشه كنار خيابون نشستيم. نگاه هاي مردم ديگه برامون عادي شده بود و حقيقتا كوچك ترين اهميتي بهشون نميداديم. دو تا دختر با استايل گرانج و همينطور پيرسينگ هاي زيادي كه تو گوششون خود نمايي ميكرد زيادي در مقابل مردم عادي متفاوت بودن. ولي ما از اين موضوع لذت ميبرديم، از اينكه ال استار هايي بپوشيم كه هر لنگش با اون يكي برابري نميكنه و در واقع فقط مكمل هم هستن.  

"هي، برنامه اي واسه عصر داري؟" 

با صداي يجي رشته افكارم پاره شد و بعد از دراوردن كلاهم نگاهم رو بهش دادم. از جوييدن لب پايينم دست كشيدم و با لحن نا مطمئني گفتم، "نميدونم شايد بخوام بخوابم."

يجي خنده اي كرد و با يه ابروي بالا رفته گفت، "خوابيدن برنامست؟"

نگاهي بهش انداختم و با لبخند محوي كاملا جدي گفتم، "خواب تو زندگي من همه چيزه."

يجي كه توقع اين حرف رو داشت ديوونه اي نثارم كرد و بعد همونطور كه بطري نوشيدنيش رو به لب هاش نزديك ميكرد به رو به خيره شد. هركدوم توي حال و هواي خودمون بوديم كه با صداي خنده اكيپ نچندان غريبه اي كه بهمون نزديك و نزديك تر ميشدن توجه هردومون بهشون جلب شد. حقيقتا انتظارش رو داشتم، پسرهاي پاركور كاري كه همشون جذاب و دختر باز بودن و با حركت هاي خطرناك و حيرتت اورشون همه رو متعجب ميكردن. از بين همشون، نگاهم روي كوك، ليدر گروهشون زوم شد. قبلا چندبار باهم صحبت كرده بوديم؛ البته لفظ "صحبت" اشتباهه در واقع چندبار با هم دهن به دهن شده بوديم و خب اگه اين دفعه هم همچين اتفاقي ميوفتاد دور از انتظار نبود. با ديدن نگاهم روي خودش چشمكي زد و يكي از ابروهاش رو بالا انداخت. نيشخندي زدم و همونطور كه بلند ميشدم نگاهم از ازش گرفتم.

"يجي پاشو."

از اونجايي كه ديگه حوصله اسكيت بازي نداشتم اسكيتم رو زير بغلم زدم و و همراه يجي پياده به سمت خونه هامون راه افتاديم. هنوز چند قدم بيشتر دور نشده بوديم كه با صداي اشنايي از حركت ايستادم و بي هيچ حالت خاصي پشت سرم رو نگاه كردم.

"زشت نيست بدون هيچ حرفي ول ميكني ميري؟"

با اين حرف كوك چشمهام رو توي حدقه چرخي دادم و اسكيتم رو روي زمين گذاشتم.كوك خيلي سر به سرم ميزاشت و بعضي حرف هاش واقعا باعث ميشد يه سري سوء تفاهم ها برام ايجاد بشه و افكارم بهم بريزن.

"چرا بايد زشت باشه؟" با يه ابروي بالا رفته گفتم و منتظر به كوك خيره شدم. لباس استين حلقه اي ورزشي به تن داشت كه بازو هاي عضلانيش رو خيلي راحت به نمايش گذاشته بود و مثل هميشه دست هاش با دستبند هاي متفاوت پر شده بود. داشتم نگاهم رو از دست هاش بالا ميوردم تا به صورتش برسم كه پيرسينگ اشنايي كه توي گوشش خودنمايي ميكرد متحيرم كرد. در واقع انگار نقشه اي در كار بود تا چشم من به اون پيرسينگ بخوره چون كوك موهاي نسبتا بلندش رو پشت گوشش هدايت كرده بود و با نيشخندي رخ سمت چپش رو خيلي غيرطبيعي بهم نشون ميداد. با تعجب به چشمهاش زل زدم و با اشاره به گوشش گفتم، "اون پيرسينگ من نيست توي گوشت؟"

كوك كه به هدفش رسيده بود با نيشخند عميق تري دستش رو روي گوشش گذاشت و با حالتي كه انگار از هيچي خبر نداره گفت، "جدا؟ مال توعه؟ فكر نميكنم اينطور باشه." خنده كجي حواله حرفش كرد و رو به بقيه دوست هاش كرد و گفت، "شما برين من يكم ديگه ميام." از اونجايي كه معلوم بود فعلا باهام كار داره من هم به يجي گفتم كه امروز خودش تنها بره خونه تا علاف نشه.

الان تنها شده بوديم و هيچ حرفي بينمون رد و بدل نميشد. طوري به چشمهاي هم زل زده بوديم كه انگار هركدوممون ميخواستيم ببينيم كي زودتر كم مياره و نگاهش رو ميدزده. از اين سكوت كلافه شدم پس همونطور كه توي چشمهاي خوش حالتش زل زده بودم گفتم، "نميخواي بگي پيرسينگم پيش تو چه كار ميكنه؟" كوك بدون اينكه بهم جوابي بده نزديك و نزديك تر ميومد. با هر قدمي كه بهم نزديك تر ميشد ضربان قلبم سرعت ميگرفت. وقتي بهم رسيد رو به روم ايستاد و توي صورتم خم شد.

"از نزديك خوشگل تري." بعد از حرفش لبخندي روي لب هاش اورد كه من چيزي نگفتم و انگشت اشاره ام رو روي پيشونيش گذاشتم و به عقب هولش دادم. 

"نميخواي پيرسينگم رو بدي؟"

لبخند كج و جذابي روي صورتش نشوند و با صداي خماري گفت، "خودت هم خوب ميدوني كه اون پيرسينگ هيچ ارزشي برات نداره؛ تو از صحبت كردن با من لذت ميبري!"

اب دهنم رو نامحسوس قورت دادم و نگاهم رو به جاي ديگه اي دوختم. اون كاملا درست ميگفت و من از صحبت كردن با اون لذت ميبردم ولي ابدا نميخواستم به اين موضوع اعتراف كنم. 

دست هام رو توي سينم قفل كردم و خيلي جدي گفتم، "چطور به اين نتيجه رسيدي اون وقت؟"

كوك قبل از اينكه جوابم رو بده با يه حركت گوشيم رو از توي جيبم بيرون كشيد و با گذاشتن انگشتم روي حس گَرش بي توجه به تلاش هام براي گرفتن گوشي شماره خودش رو توش سيو كرد و بعدش گوشيم رو بهم تحويل داد. با اخم مصنوعي نگاهش كردم كه جلو تر اومد و گفت، "بهتره شب كه اومدي خونم و خواستي پيرسينگت رو ازم پس بگيري در موردش صحبت كنيم." ابرو هاش رو با منظور بالا انداخت و بعدش بهم نزديك تر شد. توي صورتم خم شد و نگاهش رو به لب هام دوخت، بعد از چندثانيه نفس عميقي كشيد و با بوسه اي كه كنار لبم زد ازم دور شد. با هيجان دستم رو گوشه لبم گذاشتم و لبخند عميق و احمقانه اي روي صورتم نشوندم. نزديك بود از ذوق جيغ بزنم كه با صداش اروم سر جام پريدم.

"خيلي هيجان زده نشو قراره لب هام جا هاي مهم تري رو لمس كنه."

با چشم هاي گشاد به اين بي حياييش نگاه كردم كه چشمكي زد و كم كم از جلوي چشمهام محو شد.

Report Page