kitten

kitten

vitamin:(:

pt2

_من…من نميفهمم…چطور ممكنه تو مينيه من باشي؟

پسرك سرش را خم كرد و با نگاهي نامفهوم به او خيره شد…

+اما…اما من مينيم…

با اتمام جمله اش ،پسر، كمي بيشتر خود را به او نزديك كرد…حال كه پيراهن وونهو را به تن داشت كمي عادي تر به نظر ميرسيد...

( برهنه خوشگل تره!)

با صداي پسرك تمام افكارش بهم ريخت…

+وي وي...منم ميني 

با شنيدن نامه وي وي ضربان قلبه وونهو افزايش پيدا كرد…

(مينيا~بيا وي وي برات شير اماده كرده!)

با ياداوري حرفي كه در گذشته زده بود نگاه بهت زده اش روي موهاي سفيد پسرك چرخيد…ناخوداگاه دستش را به سمت موهاي او برد،اما پسر سريعتر از او سرش به سمتش اورد…با لمس ابريشم هاي نرم پسرك نفس عميقي كشيد…به كمك دست ديگرش كمي به تخت فشار اورد و روي ان نشست…ماسك بي مصرف را از گردنش خارج كرد و به او خيره شد…پسرك كه انگار منظورش را متوجه شده باشد كمي خود را به جلو متمايل كرد و روي پاهايش نشست و متقاعبا سرش را درون گردن وونهو فرو برد…برخورد پايين تنه برهنه پسرك با پاهايش نفس را درون سينه اش حبس كرد…وقتي كه كمي قفسه سينه اش فشرده شد،هوا را ازاد كرد…با بوكردن موهاي او، رايحه پرتقال و وانيل درون مشامش پيچيد…

(وا…واقعا مينيه منه!)

پسر بزرگتر دستهايش را به دور كمر باريك او گره ميزد و خنده كوتاهي كرد…ميني با اه كوتاهي لبهايش را به گردن او كشيد… اما با به ياد اوردن چيزي سريع عقب كشيد…

+وي وي...خوبي؟

نگاه پسر به روي او سر خورد…لبخند كوتاهي زد و سري تكان داد…:

+من…من دم دارم

ونهو قهقه بلندي زد و سري تكان داد…به طرز عجيبي ذوق زده و حتي خوشحال بود…كمي هم داغ…با تكان خوردت جسم سفيدي جلوي چشمهايش تمركزش به روي پسرك بازيگوش برگشت…

+وي وي…گشنمه

با اتمام جمله اش كمي خودش رابيشتر به سينه برهنه او كشيد و بالاو پايين پريد…وونهو كه كنترل خودش را كم كم از دست ميداد اهي كشيد و سري تكان داد:

_تو…توبرو اشپز…خونه…اه…نكن ميني دردم مياد…منم ميام

پسر سري تكان داد و درحالي كه با خوشحالي ازتخت پايين ميپريد وونهو را ترك كرد…:

_قبله رفتن لباس زير بپوش همه جات مشخصه…

ونهو فريادي زد وبا خجالت خنده اي بلند، درجهت مخالف او وارد حمام شد…

++++++++++++++++++++++++++

+بيشتر بريز

_نه همينقدر كافيه!

+وي وي بيشتر…بيشتر

_اگه بيشتر بريزم غذا نميخوري.

+ميخورم…ميخورم …بريز !بيشتر !بيشتر! 

پسر قهقه بلندي زد و كمي ديگر شير به كاسه او اضافه كرد…

_همين يه باره فقط ميني !

ميني خنده ذوق زده اي كرد و سرش را تكان داد…با كنار رفتن بطري بي رنگ با سر به سمت كاسه هجوم برد و درحالي كه زبون سرخش را به سرعت تكان ميداد از مايع سفيد رنگ نوشيد…پسر بزرگتر به عادت قديمي موها و پشت گردن اورا نوازش كرد و كمي از شير درون ليوانش نوشيد…سرش پر بود از سوال…

به برخورد جمسي به رانش به زمان حال برگشت…ميني درحالي كه چشمهايش را ميماليد به او نگاه ميكرد…

_خوابت مياد؟

با تكان سره پسر كوچكتر ونهو لبخند كوتاهي زد…ليوان نيمه پر رو روي ميز رها كرد و دستهاي هيجان زدش رو به زير بدنه پسرك فرو برد…با در اوغش كشيدنش،پاهاي او دور بدنش حلقه شدو دركمال تعجب ميني پايين تنه اش را به او ماليد…وونهو درحالي كه از حركت او كاملا شكه ميشد زمزمه كرد…:

_مي…ميني چ…چيكار ميكني؟…من…من …اه

با گاز گرفته شدن شانه اش توسط پسرك تقريبا ناله كوتاهي كرد…به سرعت كمي او را از خود فاصله داد و درحالي كه نفس نفس ميزد وحس داغي بيشتري در پايين تنه اش ميكرد،پرسيد:

_چرا… چرا انقد عجيب…اه مين نه!

پسرك درحالي كه مارك ديگر روي تن او به جاي ميگذاشت خنده ريزي كرد…

+وي وي...تو خيلي نرمي!

وونهو درحالي كه به سختي قدم برميداشت و از پله ها ميرفت سرش را تكان داد…

(اين خاصيته كيتناست كه خودشونو به صاحبشون بمالونن…خودتو كنترل كن احمق!)

با ديدن در مشكي رنگ اتاقش نفسي از سر اسودگي كشيد…به وسيله يكي از دستهايش در را باز كرد و وارد شد …ضربه كوتاهي به در زد و بعد از مطمئن شدن از بسته بودن ان به سمت تخت حركت كرد…ميني به طرز عجيي ساكت و ارام به نظر ميرسيد…

(همين الانشم خوابيده)

با جاي دادن جسم ظريف پسرك نگاهي به صورت فرشته گونه و لبهاي سرخش انداخت…پوست برفيش در تيشرت اورسايز سفيد رنگ درخشش چندبرابري داشت…لبخند كوتاهي زد…دستي به موهايش كشيد…

(خوشحالم كه ميني ميتونه تغيير كنه...چون اون…الان مينيه…)

با شنيدن صداي اه كوتاه ميني از افكارش جدا شد و به لحظه برگشت…لبخند محوي زد و پيراهنش را از تنش خارج كرد…با قدمهايي اهسته به سمت ديگر تخت حركت كرد و بعد روي ان دراز كشيد…با اين كارش تشك كمي موج گرفت و بدن ميني جابه جا شد…پسر باترس به سرعت اورا در اغوش كشيد و بانوازش موهايش اورا درخواب عميقي فرو برد…با بوييدن رايحه شگفت انگيز وانيل و پرتقاله از ذوق خنده كوتاهي كرد…

(همين الان ميني بغلمه!)

++++++++++++++++++++++++++

با حس خيسي روي لبهايش كمي اخم كرد…جسم بار ديگر حركت كرد و بدن اورا گرم تر…پسر درحالي كه چشمهاي خواب زده خود را از هم فاصله ميداد به موجود خيره شد…ابتدا موهاي سفيد ابريشم مانند و پس از ان دم نرم سفيد رنگ…

(ميني!)

با ياد اوري پسرك كمي هشيار ترشد و لبهايش كه درحال بوسيده شدن بود را ازهم فاصله داد…با كاره ناخوداگاهش زبان داغ و كوچكي وارده حفره دهانش شد و اورا به شدت بهت زده كرد…پسر درحالي كه سعي ميكرد بهتش را كنترل كند،به پيراهن سفيد ديگري چنگ انداخت و كمي ان راكشيد…با اين كار پسرك درحالي كه به شدت نفس نفس ميزد،كمي از او فاصله گرفت…لبهاي شيرين و كوچكش، سرختر و هوس انگيز تر از هر زمان ديگري به نظر ميرسيد…وونهو درحالي كه سعي در بدست اوردن قدرت تكلمش داشت به كمر پسر دستي كشيد…

_داري…ميني…تو

+بهت نياز دارم وي وي 

پسر باشنيدن صداي غرق نياز پسرك شكه شد…

+خواهش ميكنم وي وي …اه من داره دردم مياد…كمكم كن!

_من…من…چ…چطور؟

پسرك با ترديد دست اورا ميان پنجه هايش گرفت و به ارامي ان را روي عضو سخت شده خود قرار داد…وونهو با نگاهي مبهوت به او خيره شد…

(منظورش اين نيست كه من...)

تمام افكارش با فشرده شدن دستش توسط مين به عضو خصوصيش از هم پاشيد…

_ميني تو…من نميتونم…تو

+خواهش ميكنم وي وي …من…من نميتونم تحملش كنم ديگه…

پسر با ترديد به او خيره شد…بايد اين كار را ميكرد؟…با حركت دستهاي ديگري روي سينه اش تصميمش را گرفت…چيزي كه ميخواست را به او ميداد…در ميان افكارش ناخوداگاه چنگي به عضو پسر انداخت و باعثه ناله بلند او شد…با كمي هل شدگي و اضطراب پرسيد:

_عاه...ب...ببخشيد ميني...خوبي؟

پسرك درحالي كه چشمهايش را بهم ميفشرد سري به نشانه مثبت نكان داد…اما مشكلي وجود داشت:

_من…من نميدونم بايد چيكار كنم ميني!

چشمهاي سياه پسرك به يكباره گشوده شد و به مردمك او خيره…بعد از كمي مكث،درحالي كه لبهايش را ميليسد روي او خم شد…

+كاري لازم نيست انجام بدي…ف…فقط همراهيم كن!

پسر بزرگتر سري به نشانه مثبت تكان داد و درست درلحظه اي كه خواست سوال ديگري بپرسد،لبهايي اورا ساكت كرد…ميني به شدت و حشيانه اي او را ميبوسيد…لبهاي اورا ميليسيد و بدون لحظه اي فرصت ان را گاز ميگرفت و ميكشيد…درعين حال با دستهايش رو كمر او چنگهايي ميزد وباعث درد ميشد…كارش عجيب و به طرز شگفت انگيزي براي پسر بزرگتر لذت بخش بود پس بدون حرف اضافه اي او راهمراهي كرد…با به دندان كشيد لب زيرين ميني كنترل بوسه را بدست خودش گرفت …در هنگام مكيدن لبهايش چنگي به باسن نرم او زد…به طوره اتفاق دستش به دم او برخورد كرده و كمي ترسيده بود…ميني درحالي كه با حركتهايي كوتاه سعي در نشستن روي پاهاي اورا داشت،به بوسيدن ادامه داد…وونهو متوجه قصد او شد و خودش را پايين كشيد …با جاي گرفتن پسرك روي عضو داغ خودش كمي لرزيد…با اه كوتاهي عقب كشيد…مين براي دسترسي پسر بزرگتر به گردنش كمي ان را خم كرد و منتظر خيره شد…وونهو با كمي خجالت چشمهايش را از او گرفت و به سينه اش دوخت…

_نميدونم چي…چيكار كنم!

ميني لبخند ارامي زد و سرش را تكان داد…لبهايش با سرعت به سمت شانه برهنه پسرك هجوم برد… و وقتي كه لبهايش روي پوسته او ميرقصيد اموزش داد:

 +اول بايد بليسيش...

 و به دنبال ان كاري را كه گفته بود انجام داد…پسر بزرگتر باحس داغي زبان او رو تنش لرزيد و سعي كرد با مشت كردنه دستهايش ناله اش را كنترل كند…:

+دومين كار گاز گرفتنه!

با اتمام جمله اش دندان هاي مرواريدي اش درون تن پسر بزرگتر فرو رفت و به دنبالش بدونه انكه اتصال را از بين ببرد،ان را مكيد…وونهو بيقرار چنگي به موهاي مين انداخت…پسرك با غرور عقب كشيد…:

+توهم انجامش بده

اوهم بدون معطلي سرش را به حد فاصل بين شانه و گردن پسرك رساند…درحالي كه سعي ميكرد ماليده شدن بيشتر مين را به خود ناديده بگيرد،انجا را ليسيد…با اين كار اه كوتاهي از لذت از لبهاي پسر خارج شد…به طرز عجيبي ميتوانست بگويد كه به هر حركت كوتاهش عكس العمل هاي بزرگ نشان ميدهد…بدون فكر دندان هايش را درون پوست او فرو كرد و مكيد…با اين كار صدايي مانند جيغ از ميني بلند شد…پسرك درحالي كه خراش هاي كوچكي روي پشت او به جاي ميگذاشت ناليد:

+ب…بيشتر...

پسر بزرگتر حال با اعتماد به نفس بيشتري يقه لباس اورا پايين تركشيد و روي استخوان ترقوه اش مارك بزرگي به جاي گذاشت…ميني درحالي كه به نفس نفس افتاده بود، روي بدن پسره بزرگتر دست ميكشيد…با برخورد دست او به نوك سينه اش كمي خودش را عقب كشيد…متعجب به پسرك خيره شد…با ديدن لبخندش متوجه منظورش شد…درحالي كه سعي ميكرد لرزش دستهايش را كنرل كند پيراهن را تن او بيرون كشيد و به گوشه اي پرتاب كرد…نگاه سرگردانش روي نيپلهاي صورتي رنگ او ثابت ماند…يكي از دستهايش را باترديد بلند كرد ان را فشرد…با شنيدن ناله بيقرار ميني ترغيب شد و دوباره كارش را تكرار كرد…در لحظه اي كه انگار كنترل خودرا از دست داده باشد به سمت ان خم شد و نيپلش را در دهان كشيد و مكيد…اينبار پسرك جيغ كوتاهي كشيد و به موهايش چنگ انداخت…

+ي…يكم س…س اه

با ميكيدن دوباره سينه اش پسرك جيغ ديگري كشيد و ساكت شد…پسر بزرگتر با هر حركت او داغتر و سخت تر ميشد…طريقه اي كه از لذت جيغ ميكشيد يا براي دسترسي بيشتر ،عضوش را روي بدنش حركت ميداد…همه اينها برايش جديد و لذتبخش بود…پس براي پيشروي بيشتر پسرك را از خود فاصله داد و باكسر مزاحمش را از تنش بيرون كشيد…ميني با رضايتي كه حاصل از نزديك شدن به خواسته اش بود اه كشيد…نگاه پر از خواهشش رو پايين تنه وونهو نشست…پسر بزرگتر با درك خواسته اش سرش را به برد تخت تكيه داد…ميني با دريافت اجازه او،با شيطنت دستي به محل برامدگي كشيد…دستش را از گوشه شلوارك مشكي رنگ به سمت دكمه كوچكش برد و با ان بازي كرد…پسر بزرگتر درحالي كه سرش را بيقراري به بورد ناليد:

_اااه …ا…اذيتم نكن كي…كيتن

ميني با رضايت از نامي كه صدا شده بود ،خنده كوتاهي كرد…به ارامي دستش را حركت داد و زيپ مزاحم راباز كرد…وونهو با بيطاقتي چنگي به ملحفه سفيد رنگ زد و ناليد:

_مين…داري اه

با بيرون كشيده شدن مانع مزاحم از تنش اه كوتاهي كشيد،و اجازه دسترسي بيشتر به او داد…ميني درحالي كه به وجد امده بود نگاهي به صورت پسر انداخت:

+مي…ميخواي خودم انجامش بدم؟

نگاه گنگ پسر روي صورتش نشست…ميني خنده كوتاهي كردو درحالي دمش را به صورت او ميكشيد كمي بلند شد…باكسر او را هم از تنش خارج كرد…بلافاصله پاهايش را بيشتر باز كرد…دست اورا گرفت و وارد دهانش كرد…نگاه متعجب پسر بزرگتر را هنوز احساس ميكرد اما بدون توجه به ان به مكيدن و خيس كرد انگشتهايش ادامه داد…با حس خيسي روي پاهايش،انگشتهاي داغ او را از دهانش بيرون اورد و بدون مكث به سمت ورودي كوچكش برد…وونهو به سرعت متوجه منظور او شد يكي از انگشتانش را بدون مكث وارد ورودي او كرد…ميني جيغي از درد كشيد… و به موهايش چنگ زد…دستش ناخوداگاه متوقف شد…

_د...دردت اومد؟

با حس تنگ شدن ورودي او ناخوداگاه انگشت ديگري اضافه كرد…بازهم صداي جيغ ديگري…با حركت بيشتر انگشتهايش متوجه ناله هاي سرشار از لذت او شد پس در ثانيه اي درست انگشت سوم را اضافه كرد…پسرك با درد چنگي به عضلات پشت او انداخت اما وونهو بدون توجه به كارش ادامه داد؛قلبش از شدت هيجان به سرعت ميتپيد… احساس درد و نبض شديدي در عضوش ميكرد و از شدت سختي ان نفس بند مي امد…حالا اتاق پر بود از ناله هاي مين…ناله هايي همراه با خواهش…

+ا...الان…خواهش ميكنم…لعنتي بهت…اه…الان...ارباب خواهش ميكنم

پسر بزرگتر با شنيدن لقبش از زبان او لبخند با رضايتي زد و انگشتهايش را خارج كرد…ميني به سرعت ورودي خودش رو روي عضو داغ و خيسه او جاي داد و براي ورود بيشتر ان كمي حركت كرد…با اين كار ناله هر دو پسر همزمان بلند شد…پسرك به شدت خودش را روي او حركت ميداد و باعث ناله هاي بيشتر ميشد…وونهو با لذت كمر اورا نوازش ميكرد…با هرحركت مين ناله بلندي ميكرد…اما پسرك دقيقا محل حساس خودش را ميدانست و به ان ضربه ميزد وباعث بر انگيخته شده بيشتر پسر بزرگتر ميشد…در لحظه اي كه احساس نزديكي ميكرد دستهاي وونهو او را متوقف كرد.پسرك شكه به او خيره شد…با ديدن لبخند شيطانيش كمي لرزيد…

_ب…بيا يه …يه طوره ديگه امتحانش كنيم؛كيتني!

و با اتمام جمله اش او را از روي خود بلند كرد…ميني بدون انكه فرصت اعتراض داشته باشد احساس تهي بود كرد و از درد به خود پيچيد…اما پسر بزرگتر بدون توجه،او را چرخاند…مين با لرز متوجه خواسته او شد و بالش كوچكي رو زير شكم خودش جاي داد…حس ميكرد اگر تا لحظه اي ديگر واردش نشود و كارش را ادامه ندهد،ممكن است گريه كند…با فاصله گفتن بيشتر پاهايش از هم متوجه امادگي او شد…با ورود ناگهاني عضو بزرگ پسر به درون خودش براي بار دوم جيغ كشيد…براي جاي دادن بيشتر او درون خودش ،كمي خودش را به عقب هل داد…وونهو به سادگي اورا از تشك فاصله داد…با برخورد دست داغ پسر بزرگتر به عضوش شكه شد…وقتي همزمان ضربه هاي سريع و شديد از پشت وارد ميشد دست اوهم روي عضوش تكان ميخورد…ميني درحالي كه نميتوانست ناله ها و جيغهايش را كنترل كند داد زد:

+من…من دارم …اه…ارباب شديدتر…


 پسر بزرگتر با خشونت به او ضربه ميزد…متوجه محل حساس او شده بود،پس باضربه به ان پسرك را به اوج رساند…تخت زير فشار حركت انها صداي كوتاهي ازاد ميكرد به ناله هاي انها اضافه ميشد…مين ميكرد بابهم پيچيدن شكمش بعد احساس رها شد جيغ ديگري كشيد و با لذت به تشك چنگ انداخت…

+من…من ن…نزديكم …فاك 

پسر بزرگتر درپاسخ سرعتش را بيشتر كرد و باشدت بيشتري ضربه زد

_م…منم

 مين پر شدن مايع داغي رو درون خودش احساس كرد و لذتش چند برابر شد…وونهو بدنه خسته خودش را به روي او انداخت و بدون خارج شدن، در اغوشش كشيد… با سستي با دم بلند و نرم پسرك بازي كرد …هر دو سعي در ارام كردن نفسهايشان داشتند…مين با رضايت اهي كشيد…با حس كردنه حركت سري كمي هشيار شد…

_من…عاشقه…ك…كيتناييم كه جيغ ميكشن!

بعد بوسه كوتاهي روي گوشش نشست…ميني درحالي وسعت لبخندش را چند برابر ميكرد كمي خودش را تكان داد و با اين كار عضو پسر هنوز درونش بود را كمي بازي داد:

+با اين وضع…نظرت راجبه راند دوم چيه ا…ارباب من؟





ميخواستم شب پستش كنم ولي نتم ته كشيد :(

ممنون كه ميخونين 🥺

فكر كنم ديگه دلم نخواد اسمات بنويسم چون توش افتضاحم و خيلي طول ميكشه بخوام يه پارت بدم:(

در اخر دوستتون دارم بيبيايه من و مشتاق شنيدن نظراتتون هستم🥺🍊

vitamin:(:

Report Page