King

King

Ida

+بیاریدش

با شنیدن صدای سرد پسر، سرباز با کمی عجله از در خارج شد.

با ورود پسر مو بلند که با پیرهن نسبتا پاره شده تا سینه، با گستاخی به پادشاه زل زد بود، تمام حضار نگاهی از سر کنجکاوی بهم انداختند.

پادشاه پوزخندی زد و بدون تغییر دادن حالتی در طرز نشستنش، با انگشت های بلند و کشیده اشاره ای به سربازی که بازوی پسر رو گرفته بود، کرد.

سرباز با دیدن اشاره تهیونگ سریعا پسر اسیر رو به سمت جلو، تقریبا هل داد و صاف ایستاد.

جونگکوک نگاهی به جمعیت نسبتا کم انداخت و پس از مکثی، به چشم های سرد پادشاه زل زد.

کیم تهیونگ. پادشاه شمالی که تمام افراد و حتی کشورهای همسایه، اون رو با عنوان گی بودن، به خوبی می شناختند.

کمی آب دهن خشک شده ش رو تر کرد و با لحن نه چندان دوستانه ای، پرسید:

_چرا اینجام؟

تهیونگ به آرومی نگاهش رو به عضلات سینه مشخص شده از‌ پیرهن پسر داد و به آرومی زبونش رو روی لب هاش کشید.

+واقعا نمیدونی؟

با شنیدن صدای سرد و بم پادشاه، کمی صاف تر و معذب تر ایستاد.

سعی کرد با درست کردن یقه ش، نگاه خیره پادشاه رو از روی خودش برداره.

_نه. من که کاری نکردم. نمیدونم دلیل اینجا بودن و البته اون هم کتک خوردن چیه؟

تهیونگ که حالا با نگاهی مشتاق تر به پسر سفید پوست نگاه میکرد، نیشخندی زد و دست هاش رو روی زانوش گذاشت و کمی خم شد.

+خب؟ ادامه بده سرورم. فکر کنم من جای اشتباهی نشستم. اینطور نیست؟

جونگ کوک که به خوبی متوجه کنایه شاه شده بود، تک سرفه ای کرد و قدمی به عقب برداشت.

آروم بدون برداشتن نگاهش از روی پسر جوان رو به روش، جواب داد:

_متاسفم.

تهیونگ تک خنده ای زد که صدای بمش داخل سالن نسبتا بزرگ مجلل اکو شد.

+ازت خوشم میاد.

جونگکوک با شنیدن این حرف، با چشم های گرد شده نگاهی به پادشاه انداخت.

ترسش از مجازات و شکنجه نبود. ترسش از خوابیدن با مرد بود. نمی تونست اینو قبول کنه...

خوابیدن با کسی که دقیقا عضوی مثل خودش داشت؟

وحشتناک بود و معنی ازت خوشم میاد، هیچ تعبیری جز این نداشت.

کیم تهیونگ، پادشاه گی ای که مجرم هارو مجازات نمیکرد و اون هارو به دست مردهای دربار می سپرد یا حتی به عروسک جنسی خودش تبدیل می شدند.

آروم آب دهنشو قورت داد و نگاهش رو به زمین دوخت.

+سرورم. من هیچ کاری نکردم. حتی از تجاوز و دزدی هیچ اطلاعی ندارم. واقعا بی تقصیرم


تهیونگ با دست اشاره ای به سرباز ها و افراد حاضر در سالن کرد.

با کمی مکث و پس از رفتن افراد، جواب داد:

_سرورم؟ حالا شدم سرورم؟ قبلش که طلبکار بودی؟

جونگکوک خواست جوابی بده که با بلند شدن پسر از روی صندلیش سکوت کرد.

با دو قدم تهیونگ از پله ها پایین اومد و پس از درست کردن خز روی شونه اش، نزدیک به جونگکوک ایستاد.

+اینکه میای تو قصر من، به خدمتکارم تجاوز میکنی و نصف بیشتر طلاهای اشرافی رو میدزدی، فکر میکنی کار کوچیکیه؟

جونگکوک با جرئت سرش رو بالا گرفت و به چشم های خونسرد و سرد پادشاه زل زد.

_من نبودم. من اصلا اهل تجاوز نیستم. اونم به کی؟ به یه پسر؟

نیشخندی زد و ادامه داد:

_واقعا خنده داره..

تهیونگ به ارومی دستش رو روی زخم گونه پسر کشید.

+چطوری حرفتو باور کنم؟ همه تورو دیدن.


جونگکوک نامحسوس عقب رفت و به نوعی از زیر دست شاه فرار کرد.

_برادرم بود..

تهیونگ که حالا انگشت اشاره و شصت خونیش رو بهم میمالید، با این حرف به موهای پسر زل زد و با ریز‌ کردن چشم هاش، به نشونه ادامه بده سری تکون داد.


_من یه برادر دو قلو دارم. اون انجام داده.

تهیونگ با شنیدن دروغ پسر، با لبخند زبونی روی لبش کشید و زیر لب‌ گفت:

+خب؟ موضوع جالب شد.


_تو انبار قصر مخفی شده، میتونین دستگیرش کنین.

با تردید نگاهی به تهیونگ انداخت و ادامه داد:

_فقط بعدش من آزاد میشم، مگه نه؟

+چطور انقدر راحت برادرتو فروختی؟


با شنیدن سوال پادشاه با تعجب چشم هاش گرد شد.


کمی آب دهنش رو قورت داد و ادامه داد:

_بردار واقعیم نیست. فقط زیادی بهم شبیهیم...


تهیونگ سری به نشونه تفهیم تکون داد و با صدای نسبتا بلند سرباز رو صدا زد.

با اومدن سرباز، دستور داد تا انبار قصر رو بگردن.

جونگکوک که حالا با ترس به سرباز و پادشاه نگاه میکرد، سعی کرد با ارامش مصنوعی حرف بزنه.

_خب من میتونم برم

؟

تهیونگ به نشونه البته چشم هاش رو اروم روی هم فشرد و به در بزرگ اشاره کرد.

جونگکوک پس از تعظیم نصفه و عجله ای، سریعا پشتش رو به پادشاه کرد و از در خارج شد.


با رفتن پسر تهیونگ پوزخندی زد و مجددا سرباز رو صدا کرد.

مقصر اصلی تجاوز و دزدی، خیلی وقت پیش دستگیر شده بود. یکی از خدمتکاران جاسوس کشور همسایه...

اما با وجود اینکه جونگکوک مقصر نبود و حتی برادری هم نداشت، بد نبود که شاه کمی تفریح می کرد؟سرباز دوباره نفس نفس زنان تعظیم کرد و منتظر حرف تهیونگ موند.

+پسری که رفت رو تا در اصلی دروازه آزاد می ذارین، و بعد نمیذارید خارج شه.

دستگیرش کنین و بعد از در آوردن لباس هاش، به حمام اتاق من میبریش. فهمیدی؟


سرباز که با گنگی به پادشاه نگاه میکرد، آروم آب دهنش رو قورت داد.

+میگم فمیدی؟


با تکون دادن تند تند سرباز، با سر به بیرون اشاره کرد و لبخندی زد.

بعد از مدت ها، می تونست حسابی تفریح کنه...


غافل از اینکه جونگکوک خوشحالی که فکر میکرد تونسته نجات پیدا کنه، خبر نداشت پادشاهی که به سادیسم دچاره و، فقط خون و فریاد های پر از درد، می تونن حالش رو خوب کنن چه نقشه ای براش کشیده.....

Report Page