Killer

Killer

Aso!

همیشه اولین ها خوب نیستن .. یا بهتر بگیم خوب پیش نمیرن .. بعد از دوسال سختی و فارغ‌التحصیلی از بهترین دانشکده افسری و عملیاتای متفاوت این اولین پرونده ای بود که دو ماه مشغولش بود و به نتیجه ای نمیرسید .. هیچی .. هیچی وجود نداشت دیگه داشت عقلشو از دست میداد حس میکرد یه جای کار کم گذاشته به اندازه کافی تلاش نکرده ولی این درست بود ؟؟

دو ماه اونم بدون سر نخ و نتیجه واسه اون زیاد بود

به ساعت روی میز نگاه کرد عقربه ها باهم تو رقابت بودن و عدد هارو پشت هم رد میکردن نگاهش روی اون عدد ثابت موند 4:22 چند وقت بود خواب کافی نداشت ؟؟ شاید از زمان شروع پرونده ؟؟

آهی از خستگی کشید و چشماش که در حال سوزش بود ماساژ داد .. پرونده رو بست و به سمت تختش رفت میدونست که قرار نیست بخوابه و فکرش بازم درگیر میشد ..درگیر اون .. پتو رو روی خودش کشید و به چشماش استراحت داد

با صدای آلارم پلکاشو از هم فاصله داد دستشو دراز کرد و اون صدای مزاحمو خفه کرد پتو رو کنار زد و بلند شد یکم کوفتگی عضلات داشت چون این روزا تایم زیادی رو پشت میز مشغول اون پرونده میگذروند وارد سرویس شد و همونطور که مسواکشو برداشت تا دندوناشو تمیز کنه چندتا حرکت کششی انجام داد تا از این کوفتگی خلاص بشه .

از سرویس بیرون اومده بود و حالا داشت یونیفرمشو میپوشید کلید خونه به علاوه سوئیچ ماشینو برداشت و از خونه خارج شد...وقتی خودشو تو آیینه آسانسور دید متوجه آشفتگی کمی توی موهاش شد اما با این وجود هنوزم جذابیت خودشو داشت اون پرونده حسابی حواسشو پرت کرده بود از آسانسور خارج شد و به مرسدس مشکی رنگش نزدیک شد ساعت طرفای 7:30 بود و اون به اندازه کافی وقت داشت پس تصمیم گرفت توی نزدیک ترین کافه توقف کنه تا یه صبحانه بخوره و معدشو بی جواب نزاره ..

بعد از سفارش یه کافی و کیک وانیلی روی یکی از صندلی ها نشست تا سفارشش آماده بشه باز ذهنش داشت به همون سمت میرفت که صدای اون دوتا مرد توجه اشو جلب کرد

:فکر نمیکردم بخاطر یه اتفاق شبا جرعت نکنم قدم از قدم بردارم

: چراا ؟

: نشنیدی نصف اونا خوشگل و جذاب بودن

: خب در این صورت تو در امانی

: هییی

و صدای خنده یکی از مرد ها .

جدی ؟ سربه سرم میزاری ؟ اونا دارن راجبش شوخی میکنن نگران اینن که جذابن یا نه ؟ که اون سراغشون میاد یا نه ؟ بیخیاللل چیزی نمونده بود سرشو به میز بکوبه که گارسون با لبخندی که داشت سفارشای اونو روی میز گذاشت و با گفتن روز خوبی داشته باشید . اونجارو ترک کرد ... با شروع همچین صبحی فکر نمیکرد روز خوبی باشه


: مثل همیشه جذاب و چشمگیر جئون !

عاح بیخیال داری میگی هنوز وارد اداره نشده قراره با همچین موجود رو مخی دیدار داشته باشه ( بیخیال مرد راستشو بگو با من مشکلی داری خدای عزیز)

جونگ کوک: یونا امروز نه من اصلا وقتشو ندارم که به چرت و پرتات گوش کنم اوکی ؟

یونا:قبلا انقدر بد اخلاق نبودی جئون

جونگ کوک: من همیشه اینطوری بودم یونا

یونا: قبلا حداقل یه لبخند ساختگی تحویلم میدادی که بزارم برم

جونگ کوک: یونااا گفتم وقتش نیست

یونا: اوکی نیازی نیست عصبی بشی رفتم

خدایا سر و کله زدن با همچین دختری تقاص کدوم کار بدش تو زندگی قبلیش بود ..

بی هیچ حرفی سمت اتاقش رفت و بلافاصله درو پشت سرش بست هنوز به صندلی نرسیده بود که در باز ش

جونگ کوک: یونا محض رضای خدا همین دو دقیقه پیش باهم حرف زدی..

وقتی برگشت و بجای اون پسر همکارشو دید ادامه حرفشو خورد

: فکر میکنم زیادی باهاش درگیری ؟یونا رو میگم

جونگ کوک: عاح تهیونگ تویی .. آره همین چند دقیقه پیش از دستش فرار کردم

با صدای خنده ی اون اخمی کرد تا شاید تهیونگ به خودش بیاد..بی نتیجه بود چون پسر بعد از نفس گرفتن ناشی از خنده صاف وایستاد و شروع کرد

تهیونگ: افسر جئون از دست یه دختر کوچولو فرار کرده

تهیونگ با دیدن چهره پوکرش میخواست بازم بخنده که یادش اومد برای چی اینجاست یهو جدی شد و گفت

تهیونگ: جونگ کوک ما به تماس دیگه داشتیم

داشت خفه میشد اون قهوه ای که صبح نتونست تمومش کنه حالا راه گلوشو بسته بود .. امکان نداره چطور ممکنه هنوز یه هفته از تماس قبلی نگذشته بود تهیونگ با دیدن حالتش نگران شد

تهیونگ: خوبی ؟

جونگ کوک: بهم بگو که حداقل یه چیز کوچیک از خودش به جا گذاشته یه سر نخ

منتظر بود یه جواب درست بشنوه یکم امید نیاز داشت ..

تهیونگ: عام .. خب راستشو بخوایی نه ولی

جونگو کوک : ولی چی تهیونگ ولی چی ؟

تهیونگ بعد از گرفتن نفسی با قدمای کوتاه به میز نزدیک شد و پوشه سبز رنگو باز کرد چندتا عکس و یه کاغذ که حدس میزد مال تماسای اخیر باشه

تهیونگ: من یچیزی فهمیدم .. همه تماس ها یک الی دو ساعت بعد از پیدا شدن فرد با ما گرفته میشه اما این تماس دقیقا پنج دقیقه بعد از مرگ کامل با ما گرفته شده

این یعنی ... یعنی خودش بوده

جونگ کوک بلند شد انقدر با سرعت اینکارو انجام داد که تهیونگ شوک شد

جونگ کوک : تهیونگ این تماس دقیقا کی بوده ؟؟

تهیونگ هنوز تو شوک بود ولی جواب داد

تهیونگ: تقریبا یک ساعت پیش

جونگ کوک: کسی برای دیدن جسد رفته ؟

تهیونگ: نه ..

جونگ کوک: منظورت چیهه ؟؟ تا الان باید کاراش انجام مشد

تهیونگ: این یکی با بقیه متفاوته ..

جونگ کوک: یعنی چی ؟

تهیونگ: خودت باید ببینیش

تهیونگ میدید که اون عصبی و مضطربه ..

جونگ کوک: به قسمت شناسایی بگو اون تماس لوکیشنش و همه چیز اون کوفتی رو آماده کنن توام با من میایی میریم سراغ جسد

تهیونگ با تکون دادن سرش روی پاشنه پا چرخید و رفت بیرون با بیرون رفتن تهیونگ باز افکار در همش سراغش اومدن یه تماس پنج دقیقه بعد از مرگ ؟؟ جسدی که با بقیه متفاوته ؟؟ اون داشت مسخرش میکرد اون تماس چه کوفتی بود یه ساعت گذشته بود پس صد در صد نمیتونست دنبالش بره چون از اونجا رفته بود ولی هنوزم عجیب بود هیچ کس با همچین سرعتی یه جسد پیدا نمیکرد پس یا خودش بود یا یکی دیگه ... دو نفر ؟؟ اگه اینجوری باشه اون واقعا مسخره شده

خدای من ... این دیگ چی بود

اونا حالا بالای سر اون جسد بودن .. البته اون جسد هیچ شباهتی به جسد انسان نداشت

چشمایی که از حدقه جدا شده بودن و تو کف هر دو دست جسد بودن بریدگی که از گوشه های لب بود و یه لبخند وحشتناک ساخته بود و اون قسمت همیشگی و مشترک جسد ها جای خالی قلب و دوخته شدن جای قلب ..

قطعا اون یه روانی بود ..

تهیونگ: اون همیشه فقط قلبو از سینه بیرون میکشید ولی انگار این دفعه هوس کرده یه گریم داشته باشه راجب مکان جسدم که میبینی مثل همیشه توی کوچه ی تاریک

جونگ کوک شدیدا مشغول فکر بود چند دقیقه قبل از اداره باهاش تماس گرفتن و گفتن اون تماس از یه تلفن عمومی بوده تو حومه شهر قطعا بهش سر میزد ولی یچیزی میگفت اون قرار نیست انقدر احمق باشه نه بعد از اینکه دو ماه بدون هیچ سرنخی کار کرده

جونگ کوک: اون لعنتی داره از بازیش لذت میبره نه ؟؟ تهیونگ بگو جسدو انتقال بدن سرد خونه و آدرس مکان تماسو برامون بفرستن باید بریم سراغ اون تلفن عمومی شاید اون تصمیم داره غافلگیرمون

Report Page