Kgs

Kgs

پروفسور فرید🧐🧐👨‍🔬

ادامه_پارت_359


بزار برم دیوونه....

گردنمو بوسید و گفت:

-نمیشه یه بهونه بیاری و بپیچونی....

با حرص گفتم :

-میگم‌نر میگی بدوش!؟؟؟

-آره بدوش....

-ایماااان....جون من بزار برم....عمه متوجه بشه نیستم میاد دنبالمااااا

سرشو تو گردنم فرو برد...سیبک گلوم رو لیس زد و بعد گفت:

-تو گربه ی کی هستی!؟

-ایمان ایمان ایمان....حالا دیگه بزار برم..

بالاخره ولم کرد و گفت:

-باشه ولی نمیخوای ببوسیم!؟؟ خالی خالی میخوای بری!؟؟؟

رو نوک پا بلند شدم و لبهاشو ماچ کردمو بعد گفتم:

-خب خب...بوسیدم...غذاتو بخور و بعد بخواب....مواظب خودتم باش...فعلا

اینو گفتمو به هر سختی و مشقتی بود از خونه اش زدم بیرون ...

قلبم داشت میومد تو دهنم...دستمو رو سینه ام گذاشتم و بدو بدو از پله هارفتم بالا....درو از قبل نبسته بودم...

اول سرمو بردم داخل و یه نگاهی به داخل انداختم....

ظاهرا اوضاع امن و امان بود....

نفس حبس شده تو سینه ام رو بیرون فرستادمو رفتم داخل...خب...خدارو شکر که عمه نیست....

لبخندی پیروزمندانه زدم و رفتم سمت اتاقم که عمه مثل عزرائیل از داخل اتاقم بیرون اومد و یهو رو به روم ظاهر شد....

یه جا ایستادمو نگاهش کردم....پس رفته بود تو اتاقم فضولی!

چند ثانیه ای بهم خیره موند بعد کارت عابربانک رو بالا آورد و گفت:

-دختر....کارت پسر آقا رحمان تو کشوی میز تو چیکار میکنه هااااان !؟؟؟

وااااای یا حضرت عباس.....

شد آنچه نباید میشد.....دید اون چیزی که نباید می دید....

من...یاسمن حبیبی رسما بدبخت شده بودم....

Report Page