Key

Key

ATAN


Key


"قفل سازی" شغلی بود که از پدرش یاد گرفته بود بود، خودش علاقه ی چندانی به این کار نداشت ولی وضع مالی خانوادشون و از طرف دیگه مرگ ناگهانی پدرش مسبب این شد که شغل رو ادامه بده. تا حدود یکسال پیش، وقتی مادرش رو بخاطر بیماری از دست داد. بیماریی که اگه پول داشت میشد به راحتی درمانش کرد و اینجوری مادرش رو مدت زمان بیشتری کنار خودش داشت.

بعد از مرگ عزیزترین فرد زندگیش قید همه چیز و زد. مغازشو، خونشو، دوچرخشو... همه چیزشو فروخت و به سئول رفت.

  خبر داشت که قراره چجوری زندگی کنه ولی هنوزم اعماق قلبش ازش خواهش میکردن که برگرده. "برگرده خونه، همون قفل سازیش رو ادامه بده و در آرامش زندگی کنه." 

  اما اون هر بار به این افکار احمقانه پوزخند میزد، همیشه جوابی براشون داشت که خودشو قانع کنه. خونه ای دیگه وجود نداشت که برگرده، مغازه ای نبود که بتونه کارشو ادامه بده و از همه مهم تر آرامشی نبود بدون مادرش، پس بهترین کار همین بود. 

  با متوقف شدن اتوبوس به خودش اومد سریع از بین جمعیت رد شد، از اوتوبوس پایین پرید به سرعت داخل کوچه ی مورد نظر پیچید. 

  میخواست روز تولد یک سالگیه شغل جدیدش به خودش کادو بده... چی بهتر از خونه ای که صاحبش کلی هزینه کرده بود برای امنیتش؟ نگاهی سرتاسر کوچه انداخت و برای اطمینان جیباشو چک کرد تا وسایل مورد نیازشو برداشته باشه. 

 ماسکش رو که تا زیر چشماش بالا کشیده بود رو کمی پایین تر کشید و نگاهی به عقربه ثانیه شمار ساعتش کرد. زیر لب شمرد:


"پنج... چهار... سه... دو... یک" 

 

  با چند قدم بلند خودشو به دیوار رسوند و از چراغ برق کنارش کمک گرفت تا بتونه بالا بره. مشکل اصلیش همین دوربین جلوی در بود که مرکز کنترلش رو نتونست پیدا کنه. به سرعت با سیم چین سیم اتصالشو قطع کرد، از اون طرف دیوار پایین پرید و با آرامش به سمت در ورودی رفت. 

  صاحب اینجا زیادی به خونش مطمئن بود، اون قطعا کیم نامجون رو نمیشناخت. نیشخندش پشت ماسک و شیطنت چشماش پشت موهای ریخته شده روی پیشونش پنهان موند. قبلا برای چک کردن قفل ها به اینجا اومده بود، و در کمال تعجب یه قفل ساده بود که حتی با گذاشتن کارت لای در باز میشد. 

  داخل شد و در رو پشت سرش بست، کل خونه بوی گل میداد. گل پلومریا، خیلی خوب این بو رو به یاد داشت. وقتی تازه به سئول اومده بود توی خیابونا میچرخید، بدون هیچ برنامه ای، ناامید تر از هر زمان دیگه ای و ساعت ها یه گوشه مینشست و فکر میکرد. به این فکر میکرد که اگه این کار رو شروع کنه دیگه هیچ راه برگشتی نیست هیچ شانس دوباره ای بهش داده نمیشه و از طرفی اگه برمیگشت به شهر خودش، هیچی نداشت... 

  اولین دزدیش از خونه کوچیکی بود که سر راهش دیده بود. بدون هیچ برنامه قبلی داخلش شده بود و تونست مقداری پول برداره و الان که به یاد می آوردش از خوش شانس بودنش تعجب میکرد. 

  توی باغچه ی همون خونه پر بود از این گل ها و بوی مست کنندشون، وقتی از خونه بیرون میرفت یک شاخه از اون گل رو هم با خودش همراه کرده بود. بعد ها اسم گل رو فهمید ولی هیچ وقت نتونسته بود یه گلدون از اون رو برای خودش داشته باشه، چون اونا به یک روز نکشیده خراب میشدن و اون علتش رو نمیدونست. 


  باشندیدن صدای تقی به خودش اومد و به سرعت پشت ستون کنارش پنهان شد. 


"کیم نامجون بس کن این بازی کثیفی که راه انداختیو، وقتی مردم از هوش و ذکاوت زیادت صحبت میکردن حتی فکرشم نمیکردم بتونم به این راحتی توی دام بندازمت." 


  نامجون، شوکه شده بدون هیچ حرفی سر جاش ایستاده بود. ولی با شنیدن صدای قدم هایی که هر لحظه نزدیک تر میشدن، دیگه موندن رو جایز ندونست و سعی کرد با بیشترین سرعت ممکن به سمت در بدوه. 


" نامجون شی، زیاد تلاش نکن اون سیستم امنیتی که همه ازش صحبت مبکردن رو تازه فعال کردم. "


  یک قدم تا در فاصله داشت ولی صدایی که میشنید زیادی براش آشنا بود.

عطر گل هر لحظه داشت بیشتر میشد... 

به عقب برگشت... 


"سوکجین! " 

"درسته خودمم. " 


  کیم سوکجین پلیس 28 ساله ای که دنبال دستگیری نامجون بود. کلی مدرک ازش داشت و فقط اگه میگرفتش کارش تموم بود. ولی هربار نامجون از زیر دستش سر میخورد و فرار میکرد. اینکه دزدیاش بدون برنامه بود و به انتخاب خود نامجون بستگی داشت کارشو سخت کرده بود. اگه تنها نبود و با گروه کار میکرد خیلی زودتر از اینا دستگیزش کرده بود. نامجون به سمتش برگشت و نگاهی سطحی بهش کرد. 


"خیلی منتظرم بودی نه؟! "


  پیشونیش با اخم کوچیکی که کرد چین خورد و دستش به پشتش رفت تا اسلحشو برداره؛  نامجون با چند قدم بلند خودشو بهش رسوند دستاشو از پشت پیچوند و محکم نگه داشت. جین خشک شده به جای خالی نامجون نگاه میکرد حتی نفهمیده بود چی شده. 

  نامجون اسلحه رو برداشت و ازش فاصله گرفت. 


"مهم ترین ویژگی من سرعته. حدس میزنم که نمیدونستی؟!"

به دنبال حرفش خنده‌ ی کوتاهی کرد. اسلحه رو پشت شلوارش گذاشت و خیره به جین گفت: 


"خب داشتی میگفتی." 


به چشماش خیره شد، وحشی بودنشون حتی از این فاصله به راحتی قابل تشخیص بودن. جوری که به جین زل زده بود باعث میشد هر لحظه بیشتر ذوب بشه و پاهاش دیگه توان تحمل وزنش رو نداشته باشن.

  نفس عمیقی کشید و همین که میخواست دهن باز کنه با شنیدن صداش خفه شد. 


"فقط، کاش تنها نیومده بودی سراغم... "


  و بعد از این حرف به سرعت سمت جین هجوم برد. دو تا دستاشو پشت سرش قفل کرد و به طرف اتاق هلش داد. با خشم واضحی جینو روی تخت انداخت و روش خیمه زد. دستاشو بالای سرش نگه داشت و به صورتش نگاه کرد که نارضایتی توش موج میزد.

  جین تو همون حالتی که به همه ی عالم آدم، خصوصا خودش برای از دست دادن اسلحه لعنت میفرستاد، تمام قدرتشو گذاشت رو دستاش تا آزادشون کنه، و لعنت بعدی برای دستاش بود که حتی قدرت پس زدن یکی از دستای نامجون رو نداشتن.


"کیم فاکینگ نامجون، میدونی با کی طرفی؟ پروندت خرابه. اگه بیوفتی زندان، عمرا بتونی خودتو آزاد کنی. فاک ولم کن لعنتی، بهت نشون میـ...."


  با برخورد لبای سرد نامجون رو لباش رسما لال شد. شروع به تقلا کرد اما نامجون با سرعت بیشتری لباشو مکید. جین حس میکرد حتی در اون لحظه هم پوزخند بزرگی روی لبای نامجون شکل گرفته و این معنی جز "تحقیر" نمیداد. جین اینو نمیخواست، اصلا نمیخواست... 

نامجون دستای جینو محکم تر نگه داشت و ازش جدا شد. 


"چی گفتی؟ اگه بیوفتم زندان؟ اون وقت کی میخواد اینکارو بکنه؟ تو؟!"


 نگاهشو روی گردن سفید جین پایین آورد، دستشو به سمت لباس جین برد دکمه اول پیراهنش رو باز کرد. دوباره سر بالا برد و دستاشو روی یقه ی لباس گذاشت. کمی پایین تر رفت و گازی از زیر فکش گرفت. همین که جین دستاشو روی مچ دستش گذاشت برای عقب روندنش لباسشو توی تنش جر داد، به سمت دیوار پرتش کرد و شروع کرد به باز کردن کمربندش. 


"تو که این همه موقعیت برای دستگیر کردن من داشتی چرا تا الان ننداختیم اون تو؟"


  دستای جینو با کمربندش به میله های بالای تخت بست. 

جین شکه شده از همه ی اتفاقاتی که به سرعت داشتن انجام میشدن فقط به نامجون خیره بود، به دونه های عرقی که از کنار پیشونیش سر میخوردن تا روی چونش و توی گودی گردنش غیب میشدن. 


" یا بهتره بگیم، چرا تا الان صبر کردی، چرا همیشه بدون نیرو اقدام کردی؟"


  توی دو سانتی صورتش قرار گرفت و خیره شد به لبای قرمز مامور روبروش. 


"بهت نشون میدم که دلیل اصلی اینجا اومدنت دستگیری من نبوده"


  چشم از لباش برداشت. سرشو لای گردن جین برد و با مک های عمیق و محکمش غافلگیرش کرد.


"فکر میکنی دلیلش چیه؟ تنها اومدم چون میخواستم به همه نشون بدم آدمی نیستی که انقدر ازت میترسن."

"واقعا؟! پلیس از من میترسه؟"


  و بعد خنده بلندی سر داد. جین توی مغزش فقط یک کلمه بود، "دیوونه‌".

نامجون دوباره سرشو توی گردن جین فرو کرد و عمیق عطرشو بو کشید.


" پس بوی این گل ها از توعه؟ "


  بدون اینکه منتظر جوابی از سمت جین باشه صورتشو از گردنش بیرون کشید و بوسه هاشو روی قفسه ی سینش ادامه داد. نیپلش رو بین انگشتاش به بازی گرفت و همزمان سینشو مارک میکرد. 

  جین حساس بود، هم روی سینه هاش و هم روی گردنش. دستاش بالای سرش بسته شده بودن و نامجون روی رون پاهاش نشسته بود. اصلا نمی‌تونست تکون بخوره. شونه هاشو تکون داد تا شاید نامجون ازش فاصله بگیره. 


"نامجونا، ولم کن. همین الان ولم کن." 

"و اگه اینکارو نکنم؟" 


  چشماشو روی هم فشار داد تا قطره اشکی ازشون بیرون نیاد. 


"لطفا" 


  نامجون بی توجه بهش شلوار و شرتشو باهم تا زیر زانوهاش پایین کشید. 


"نه... نه.. لطفا اینکارو نکن."

 

  با کلافگی ماسکشو که روی تخت انداخته بود توی دهنش فرو کرد. انگشت اشاره‌ش روی لباش گذاشت و صدای مثل "ششش" از بین لباش خارج شد. 

  جین به این حرکت نامجون نگاه کرد و بعد دوباره چشمای خیسشو روی هم فشار داد. 

  نامجون انگشتشو از روی نوک سینش تا روی عضوش کشید و بعد دستشو دورش حلقه کرد. با دست دیگش دکمه ی شلوار خودشو باز کرد و تا زیر عضوش پایین کشید. بلند شد جلو تر رفت و روی سینه هاش نشست، ماسک رو در آورد و عضوشو روی لب جین کوبید تا دهنشو باز کنه. 


"نامجون، بزار برم. لطفا." 

"بیبی، این باید درس عبرتی برات بشه تا انقدر منو دست کم نگیری." 


  جین دیگه نمیتونست تحمل کنه پس همون طور که اشکاش پایین میریختن گفت:


"باشه حق با توعه، من بدون نیرو اقدام کردم چون دلیل دیگه ای داشتم." 


  نامجون منتظر بهش نگاه کرد. 


"میتونی اسمشو بزاری کراش؟! "


  فکرش به سمت دو ساعت پیش رفت درحالی که با کلی ذوق منتظر نامجون بود، حتی انتظار داشت بخاطر این زیرکیش تحسینم بشه... 

کراشی که روی نامجون داشت زمان طولانی ای نبود، اما توی این مدت کم انقدری فکر و ذهنشو مشغول خودش کرده بود که نمیتونست از تصور کردن خودش همراه نامجون دست برداره. انتظار اینو داشت که کارشون به سکس کشیده بشه اما فکرشم نمیکرد باهاش اینجوری برخورد بشه... 

  اشکاش با سرعت بیشتری پایین ریختن و هق هقش اتاق رو پر کرد.

  نامجون دستشو به سمت موهای جین برد و مشغول نوازش کردنش شد.


" خشن دوست نداری؟؟"


جین سرشو به طرفین تکون داد. 


"اما من خیلی دوست دارم."


بعد از اتمام حرفش دستش توی موهای جین مشت شد و به عقب کشیدش. همین که داد جین بلند شد به سرعت عضوشو داخل دهنش هل داد. موهاشو ول کرد و دو طرف فکشو نگه داشت. محکم توی دهنش ضربه میزد و توجهی به عق زدن های جین نمیکرد. یکی از دستاشو عقب برد و مشغول هندجاب دادن بهش شد.

وقتی ازش بیرون کشید که آب دهن جین از روی دیکش پایین می‌ریخت.

بلند شد و بین پاهاش نشست ضربه محکمی روی ورودی جین زد و به عکس العملش نگاه کرد.

جینی که داشت نفس نفس میزد با سوختن ورودیش آه غلیظی کشید و باسنشو تکون داد.

نامجون به حرکتش پوزخندی زد و عضوشو روی ورودیش گذاشت.

جین باز تقلا کرد دستاشو آزاد کنه، سرشو بالا آورد و به نامجون نگاه کرد.

نامجون لبخندی بهش زد و دستاشو روی شکمش گذاشت، خم شد و بوسه ای روی نافش زد.

خودشو آروم وارد جین کرد درحالی که لب هاشو بین لباش گرفته بود. چند لحظه ای فقط بوسیدش و بعد حرکاتش رو شروع کرد.

محکم و عمیق....

جین تمام مدت ناله میکرد هم از روی درد و هم روی لذت. نمیدونست چیکار کنه، انقدر ضربات سریع بود که حتی نمیتونست چیزی رو ببینه. حس میکرد مردمک چشماش چرخیدن، فقط سیاهی میدید. دست نامجون که روی دیکش نشست فقط میخواست داد بزنه اشک از گوشه چشماش پایین چکید و زمزمه نامجون رو بغل گوشش شنید.


"هنوزم میگی دوستش نداری؟!"


بدون اینکه جوابی بهش بده فقط بلند تر ناله کرد و چند لحظه بعد توی دستاش اومد.

نامجون ازش بیرون کشید و عضو خودش رو توی دستش گرفت و به صحنه رو به روش خیره شد. به خودش هندجاب میداد درحالی که جین با دستای بسته شده بالای سرش، صورت قرمز و جای گاز های نامجون روی گردن و سینش و کام ریخته شده روی شکمش و ورودی ای که نبض میزد با چشمای خمار نگاهش میکرد. ناله بلندی کرد و کامش روی تخت ریخت.

دستای جین رو باز کرد و کنارش دراز کشید.

جین با صدای تلفنش از جا پرید اونو از توی جیب شلوارش که پایین تخت افتاده بود بیرون کشید .


"گزارش بده سرگرد."


جین درحالی که به نامجون خیره بود گفت:


"متاسفانه سوژه فرار کرد قربان." 



... :)

Report Page