Jungkook
김 하 나🎗با بی حوصلگی و کلافگی توی خیابونا قدم میزد.با حس برخورد قطرات بارون به شیشه ی عینکش زیر سایه بان کافی شاپی ایستاد.از بارون متنفر بود و زیر لب غرغر میکرد.از صبح که از خونه اومده بود بیرون به اندازه ی کافی بهش سخت گذشته بود و الان فقط همین بارون رو کم داشت.بارون هر لحظه شدیدتر میشد و انگار قصد بند اومدن نداشت.حدود نیم ساعت جلوی در کافی شاپ بود.
دختر با کلافگی نفسشو بیرون داد و چنگی به موهای بلند طلایی رنگش زد.عینکش رو از روی چشماش برداشت و شیشه بخار گرفته شو تمیز کرد.زیر لب به خودش لعنت میفرستاد که چرا هواشناسی رو چک نکرده بود و حالا مجبور بود اینجوری زیر بارون خیس بشه.
- خانم...
با صدایی که از پشت سرش شنید به عقب برگشت.با دیدن پسری که توی چارچوب در کافی شاپ ایستاده بود خجالت زده سرش رو پایین انداخت.
- من....من واقعا معذرت میخوام.نمیخواستم اینجا...
هنوز حرفش تموم نشده بود که پسر با لبخندی که دندون های خرگوشیش رو به نمایش میذاشت سرش رو جلو برد و گفت
- لباسات کاملا خیس شده،اینطوری سرما میخوری.بهتره بیای داخل و یه نوشیدنی گرم بخوری.
جلوی در ایستاد و با نگاهش به دختر فهموند که وارد کافه بشه.وقتی دید هنوز سرجاش وایستاده دستشو جلو برد و مچ دستش رو گرفت
- پس منتظر چی هستی؟...میخوای همونجا بمونی و بیشتر از این خیس بشی؟
دختر رو به سمت خودش کشید و باهم وارد کافی شاپی که محیطی نسبتا تاریک داشت شدن.
- میتونی اونجا روی صندلی که کنار شومینه هست بشینی...میرم برات یه قهوه ی گرم بیارم.
جونگکوک با همون لبخند زیبایی که روی لباش بود از دختر فاصله گرفت و به سمت پیشخوان رفت.یه ماگ مشکی رنگ برداشت و روی کانتر گذاشت.قهوه ساز رو روشن کرد و منتظر شد تا آخرین قطره ی قهوه به درون ماگ سرازیر بشه.
فضای کافه با بوی تلخ قهوه و چوب سوخته پر شده بود و حس خوبی به دختر میداد.برخلاف چند دقیقه پیش حالا آروم تر بود و به قطرات بارون که بع پنجره برخورد میکرد زل زده بود.
جونگکوک با سینی کوچیکی به سمت آخرین میزی که انتهای کافی شاپ کنار شومینه بود رفت و ماگ رو روی میز گذاشت.
دختر سرش رو بالا آورد و با نگاهی خجالت زده تشکر کرد.
وقتی خجالت دختر رو دید خنده ی آرومی کرد و گفت
- میتونم پیشتون بشینم؟
به آرومی سر تکون داد و چیزی نگفت.
- عااام....خب...
با صداش سرش رو بالا آورد و نگاهی بهش انداخت.موهای کوتاه و مشکی رنگش که با پوست سفیدش در تضاد بود چهره ی اون رو دلنشین تر کرده بود.پیراهن سفیدی که از روی لباس یقه اسکی تنش بود و اون پیشبندی که به کمرش بسته بود بیش از حد پسر رو کیوت نشون میداد.دختر به چشمای تیله ای جونگکوک زل زد و منتظر شد حرفش رو بزنه.
وقتی نگاه سنگین دختر رو روی خودش حس کرد دستش رو پشت سرش برد و لبخندی زد که باعث شد گوشه ی چشماش چین بیوفته.
- خب چطوری بگم...مدتی که بیرون بودین من از طبقه ی دوم داشتم نگاهتون میکردم.قصد فضولی نداشتم فقط برام خیلی آشنا بودین.
دختر که گیج شده بود و از حرفای کوک چیزی نمی فهمید گفت
- من براتون آشنا بودم؟
- آره فکر کنم قبلا دیدمتون.شما منو یادتون نمیاد؟
دختر ماگ گرم رو توی دستاش گرفت و گفت
- من همیشه به این کافی شاپ میام اما...شما رو اولین باریه که اینجا میبینم.
دختر که روز قبل هم به این کافه اومده بود و بخاطر شلوغی بیش از حد کافه متوجه حضور پسر نشده بود گفت
- شما تازه استخدام شدین؟
- آره از دیروز کارم رو شروع کردم.شما دیروز هم اینجا بودین و داشتین کتاب میخوندین.
- اووو...بله درسته،چقدر خوب مشتری هاتونو یادتون میمونه با اینکه فقط یه روز بیشتر نیست مشغول به کارین.
پسر لبخند شیرینی زد و با خجالت گفت
-نه نه اشتباه برداشت نکنین من هرکسیو یادم نمیمونه...خب شما فرق دارین.راستش بخاطر عینکی که زده بودین شمارو یادم مونده بود.آخه این عینک خیلی بهتون میاد.
دختر سرش رو پایین انداخت و چیزی نگفت
جونگکوک دستش رو جلو برد و بی مقدمه گفت
-من جئون جونگکوک هستم میتونم بیشتر شمارو ملاقات کنم...؟!
@MoonLight_BTS