Jungkook

Jungkook

Aristya

فضای نسبتا تاریک و سرد اتاق بهش حس عجیبی القا می‌کرد و بدنش به خاطر هوای سرد مور مور می‌شد. شاید هم این سردی اتاق نبود و فقط جو ساکت و خفقان‌آور بود که بهش تلقین می‌کرد هوا مثل یخ سرده!

بازدمش رو با صدا بیرون داد و به این فکر کرد چقدر معذب کننده‌‌ست که اینجوری داخل خونه شخصی باشی که قبلا دلش رو شکستی اما با همین وجود باز هم دلتنگ دیدن و بوسیدن صورتشی.

از اینکه اینجوری سَرباری برای جونگکوک شده بود احساس شرم می‌کرد.

فضای خونه کاملا سوت و کور بود تا اینکه صدای گرومپ گرومپ‌های متعددی رو شنید و ترسید.

اتفاقی افتاده بود؟ با وجود درد وحشتناک داخل پاهاش پتو رو کنار زد و از روی تخت بلند شد. نه به خاطر کنجکاوی که چه اتفاقی افتاده بلکه از این می‌ترسید که بلایی سر جونگ کوک اومده باشه از اتاق خارج شد.

حدسش اشتباه نبود!

جونگ کوک داشت مشت‌هاش رو پی در پی به دیوار می‌کوبید و رد دیوانه‌واری از خون رو اونجا نقاشی می‌کرد.

با دیدن صحنه مقابلش ترسید. ترسید از اینکه به پسر رو به روش که توی مرحله بدی از درموندگی به سر می‌برد نزدیک بشه اما مگه می‌شد ازش دوری کرد وقتی اینجوری داشت وجودش و نیاز به دخترک رو فریاد می‌زد؟

سول‌آه قدم به قدم به کمک دیوار کنارش به جونگ کوکی نزدیک شد. هنوز دیوانه‌وار و پی در پی مشت‌هاش رو به دیوار می‌کوبید.

وقتی به چند قدمی پسر خلافکار رسید، چشم‌هاش پر از اشکی شده بود که اجازه فرود اومدن نداشتن.

+ کافیه! تمومش کن!

- لعنت بهت... نمی‌تونم... نمی‌تونم انجامش بدم.

سول‌آه خودش رو جلوتر کشید و بدون درنگ صورت پریشون پسری رو قاب گرفت که حتی نمی‌تونست درست و حسابی نگاهش کنه.

+ بهم بگو چیشده. چرا داری به خودت آسیب می‌زنی؟

حرکت سیبک گلوی جونگکوک و لرزش دست خونینش ترس بیشتری رو به دل دختر می‌انداخت. چرا مردش به این حال و روز افتاده بود؟ اونا فقط یک ربع همدیگه رو ندیدن و چی جونگکوک رو انقدر آشفته حال کرده بود؟

پسر خلافکار روی زمین سُر خورد و نشست و همراهش سول‌آه هم روی زانوهای دردناکش فرود اومد. براش مهم نبود اگر زخمش باز شده و داره خون‌ریزی می‌کنه. چیز مهم‌تری جلوی چشم‌هاش بود که ذهن و جسمش رو به درد می‌کشید.

وقتی صورت گرفته و چانه لرزون جونگ کوک رو دید، وقتی اولین قطره‌های سرازیر شده از چشم‌های مشکیش رو دید بیشتر بُهت‌زده شد.

پسر خلافکار به پهلو‌های دخترک چنگ انداخت و سرش رو ملایم روی شکمش گذاشت. دست‌های سول‌آه روی شونه‌های مرد رو به روش می‌لرزید.

+ جو-جونگ کوکا... بهم بگو چیشده؟ چرا این شکلی شدی؟

جونگکوک با دست‌هاش به لباس نازک دخترک چنگ زد. پاهاش به خاطر نشستن تو موقعیت بدی که داشت درد گرفته بود و نفس‌هاش منقطع و نامنظم بود.

- ازم معذرت بخواه... به پام بیفت و التماسم کن. جوری جلوم گریه و طلب بخشش کن تا نتونم نابودیت رو ببینم. نتونم ببینم که با دستای خودم مجبور به انجام چه کار وحشتناکی می‌شم!

عجب پارادوکس عجیبی!

فردی که داشت برای گرفتن یک عذرخواهی صادقانه اشک می‌ریخت، خودش در مقابل اون شخص به زانو افتاده بود و طلب شنیدن همچین کلمه‌ای رو می‌کرد!

سول‌آه گیج شده بود. همزمان که قلبش داشت به خاطر این حال مردش از حرکت می‌ایستاد و چشم‌هاش پر بود شوکه شده بود. جونگکوک ازش می‌خواست دوباره عذرخواهی کنه؟ به خاطر کارهایی که در حقش کرده بود؟ 

گرچه قبلا این کارو انجام داده بود اما حاضر بود نه دو بار، بلکه هزار بار این کارو برای جونگکوک انجام بده.

دست‌هاش رو دور شونه پسر خلافکار حلقه کرد و سرش رو به سر جونگ کوک تکیه داد جوری که می‌تونست موهاش رو به طور کامل بو کنه.

+ ازت معذرت می‌خوام. متاسفم... متاسفم که دلیل این حال و روزت منم. منو ببخش به خاطر خودخواهیم که اینجوری تو رو توی باتلاق کثیف هل داد. سول‌آه خودت رو ببخش به خاطر اینکه در حدی که عاشقته نمی‌تونه آرومت کنه.

قفسه سینه جونگکوک می‌لرزید. کینه داخل قلبش که رنگ تیره‌ای به خودش گرفته بود داشت محو و ناپدید می‌شد. در طول این چند سال فقط منتظر همین چند جمله بود تا روحش رو آروم کنه و حالا که اونها رو می‌شنید آروم شده بود.

سول‌آه وقتی متوجه آروم‌تر شدن جونگکوک شد سرش رو برداشت و سعی کرد صورت مردش رو ببینه.

- تو هم منو ببخش!

+ به خاطر چی؟

وقتی جمله سوالی دخترک تموم شد تیزی چیزی رو حس کرد که با شدت توی پهلوش فرو رفته بود. صداش برای فریاد زدن از گلوش خارج نمی‌شد و این چشم‌های گرد و متحیرش بودن که به نگاه اشکی پسر خلافکار رو به روش خیره شده بود.

جریان مایعی رو داشت حس می‌کرد. نفس‌های تندی می‌کشید و درد توی وجودش پخش شده بود.

جونگکوک قبل اینکه دخترکش روی زمین بیفته اون رو توی بغلش گرفت و اون رو محکم در آغوش کشید.

بوسه‌ای به لاله‌ی گوشش زد و زمزمه کرد.

- من واقعا متاسفم.


صدای تیک باز شدن در و ورود دو مرد به خونه‌ی تاریکش... این یعنی زمانش داشت به پایان می‌رسید.

مردی که کت و شلوار رسمی به تن داشت و محافظ قوی همراه خودش داشت با لحنی سرد پرسید.

× کجاست؟

جونگ کوک با حالتی سرافکنده و بی‌حس به در اتاق کنارش اشاره کرد.

مستر بک با قدم‌های محکم تنه‌ای به پسر رو به روش زد و به همراه محافظش که بیشتر کثافت‌کاری‌هاش رو اون انجام می‌داد وارد اتاق شد و با صحنه خوشایندی رو به رو شد.

دختر خونده نازنین و فضولش با تنی سرد و بی‌رنگ روی تخت افتاده بود و پارچه‌های خونی روی میز نشون می‌داد که خونریزی شدیدی داشته.

بالای سر تختش رفت و پوزخند وحشتناکی زد.

× چکش کن.

محافظ کنارش با دستور رئیس جلو اومد. خم شد و انگشت اشاره‌اش رو جلوی بینی یخ‌کرده سول‌آه گرفت. وقتی مطمئن شد هیچ هوای سردی به انگشت‌هاش برخورد نمی‌کنه از جنازه فاصله گرفت.

~ نفس نمی‌کشه. اون مرده قربان!

مستر بک سری از روی رضایت تکون داد. برگشت و به جونگکوک که گوشه اتاق ایستاده بود نگاه کرد. از رابطه اون با دخترش در چندین سال پیش آگاه بود اما براش مهم هم نبود.

مقابل پسر خلافکار رفت و دسته چکی از توی جیب کتش به همراه خودکار مشکی بیرون کشید.

× این‌بار چه مبلغی رو برات بنویسم؟

جونگ کوک داشت به نقطه نامعلومی نگاه می‌کرد.

مبلغ؟ آزادی مبلغی داره؟

- من رو از بین ببر!

مستر بک ابرویی بالا انداخت. پسر خلافکار با نگاه توخالی و عاری از هرگونه حسش، چیزی رو که همیشه آرزو می‌کرد به زبون آورد.

_-اسم جی‌کی رو از روی زمین محو کن. دیگه همچین شخصی وجود نداره که کثیف کاری‌های امثالی مثل تو رو انجام بده.

مرد دسته چک و خودکارش رو پایین آورد. 

× می‌خوای بری پی زندگی خودت؟

با تایید پسر قاتل رو به روش قهقه‌ای سر داد. براش جالب بود آدمی که بیش از ده سال زندگیش رو توی کثافت گذرونده حالا خودش رو لایق یک زندگی می‌دونه.

ولی خب اون آدم منصفی بود و در ازای چیزی که گرفته بود حتما باید یک چیزی می‌داد. دسته چک و خودکار رو به داخل جیبش برگردوند.

× باشه... حالا که تو می‌خوای از این لحظه به بعد شخصی به نام جی‌کی وجود نداره.

پسرک مقابلش ری‌اکشنی نشون نداد. سرش رو به نشونه تاسف تکون داد و به سمت در اتاق حرکت کرد.

حیف که فرد مفیدی مثل جونگکوک از این کار بیرون کشید. مهره خوبی بود ولی دیگه استفاده‌ای نداشت.

بعد از خروج از خانه پسر خلافکار، جونگ کوک همونجایی که بود روی زمین سر خورد. نگاهش روی بدن یخ‌ کرده سول‌آه چرخید.

همه چیز تموم شده بود. 

همه چیز...


نور تیز خورشید از لای پرده‌ها توی چشم‌هاش می‌تابید و اذیتش می‌کرد.

اخم‌هاش رو در هم کشید و سعی کرد با دست جلوی تابیدن نور به داخل چشم‌هاش رو بگیره.

خواست کش و قوسی به بدنش بده و از جا بلند شه اما حوصله انجام این کار رو نداشت.

حتی چیزی یادش نمی‌اومد!

ذهنش خالی از هر خاطره‌ای شده بود.

به سمت پهلو روی تخت نرم چرخید. هنوز هم پاش درد می‌کرد اما مثل قبل اونقدرها با شدت نمی‌سوخت.

با دیدن مردی که کنارش مثل یک بچه معصوم با موهای نمناک در کنارش به خواب رفته و لب‌هاش نیمه بازه همه چیز رو به یاد آورد.

آخرین بار داخل خونه اون بود. یک چیزی رو داخل پهلوش فرو کرده بود.

نگاهش رو توی اتاق چرخوند. همه چیز جدید بود. اون رو به کجا آورده بود؟

دست جونگکوک روی شکمش افتاد و اون رو به خودش نزدیک‌تر کرد.

- انقدر تکون نخور و بیشتر بخواب.

سر سول‌آه دوباره به سمت پسر خلافکار چرخید.

+ چه... چه اتفاقی افتاده؟ ما کجاییم؟

- کالیفرنیا.

چشم‌هلی دخترک با شنیدن این حرف گرد شد. کالیفرنیا؟

جونگکوک که متوجه گیجی و حیرت سول‌آه شده بود چشم‌هاش رو باز کرد. دستش رو روی گونه معشوقش گذاشت و اون رو نوازش کرد.

- دیگه از چیزی نترس... پدرت دیگه دنبالت نمی‌گرده. نه تو... نه من.

+ و-ولی... ولی چیشد؟ تو با من چی‌کار کردی؟

جونگ کوک نفس عمیقی کشید. 

_ بهم دستور داده بود تا بکشمت و من نتونستم این کارو انجام بدم. عوضش بهت یک دارو تزریق کردم که تا یک مدت نفس و ضربانت رو قطع می‌کرد. درست مثل یک مُرده!

حرکت و نوازش انگشت‌های جونگکوک روی گونه دختر نمی‌ذاشت به راحتی روی حرف‌های مردی که کنارش خوابیده بود تمرکز کنه.

- وقتی مطمئنش کردم که مردی بهش گفتم دیگه خلاف نمی‌کنم و دنبالمون نگرده. برت داشتم و آوردمت اینجا.

جونگ کوک نمی‌تونست از نگاه ناخوانای دخترکش چیزی بفهمه... نکنه اون رو ناراحت کرده بود؟

- از اینکه بدون اجازت آوردمت اینجا... عصبانیی؟

عصبانی؟ الان بغض داشت ته گلوی سول‌آه رو چنگ می‌زد. بالاخره آزاد شده بود و از خوشحالی دلش می‌خواست گریه کنه!

بدون لحظه‌ای درنگ خودش رو جلو کشید و لب‌های بی‌طاقتش رو روی لب‌های جونگکوک کوبید. پسر رو به روش به خاطر حرکت یهویی دخترکش شوکه شد اما بعد دست‌هاش روی شونه پشت سول‌آه رفت و اون رو با آغوش باز پذیرفت و بوسید.

انقدر درگیر بوسه خیس و پر از حسرتشون بودن که متوجه نشدن چند لحظه‌ای هست که نفس کمآاوردن!

سول‌آه بعد از جدا شدن از پسر خلافکار لبخند بی‌اختیاری زد. لبخندی که تبدیل به خنده هر دوی اون‌ها شد.

دستش رو نوازش‌وارانه روی صورت و لب‌های مردش کشید.

+ تو یک آدم حیله‌گر لعنتیی جونگکوک... یک خلافکار که مثل دیوونه‌ها می‌خوامش!

جونگ کوک خنده بلدی کرد. سول‌آه هنوزم نمی‌تونست درست و حسابی ابراز علاقه کنه درست برعکس خودش. دستش رو لای موهای ابریشمی دختر برد و بوسه سبکی روی گونش کاشت.

- منم مثل دیوونه‌ها عاشقتم.



@Moonlight_BTS

Report Page