jungkook

jungkook

#alpha

(جونگکوک)

-عوضی اون خواهرته

*خب که چی، اینهمه من خودمو براش فدا کردم ی بارم اون

-با فروختنش به اون لاشخورا؟تو غیرت نداری؟

بدون توجه به حرفم ، بهم پشت کردو رفت

-حرومزاده ی سگ صفت

.....

(ا/ت)

مدادمو لای کتاب گذاشتم و درشو بستم، کش و قوصی به بدنم، به ساعت نگاهی کردم

+این تهیونگ چرا نمیاد؟

حتما دوباره با جونگکوکه با فکر جونگکوک دوباره تپش قلبم بالا رفت، اون اولین کسیه که حتی با فکرش مضطرب میشم

با صدای زنگ در به خودم لرزیدم، آروم به طرف در رفتم +کیه؟

-منم جونگکوک ، وا کن اینجا چی میخاد؟

درو وا کردم ، بدون هیچ حرفی روی مبلا نشست و کتابمو توی دستاش گرفتو ورق زد

+اینجا چیکار میکنی؟ تهیونگ کجاست؟

با عصبانیت کتابو بست

-فرار کرد

انگار دنیا دور سرم چرخید

+چی؟

-فرار کرد

+یعنی چی؟ کجا؟ برای چی؟

-اینکه کدوم جهنمی رفته رو نمیدونم ولی اینکه چرا رفته......

+خب؟ چرا رفته؟

بهم نگاه طولانی ایی انداخت، زیر نگاهش داشتم ذوب میشدم

چشماشو تو حدقه چرخوند و نفسو محکم بیرون داد -تورو فروخت، پولشم به جیب زد و الفرار

با حرفش روی زمین نشستم

+یعنی چی فروخت؟ الان من چی میشم؟چطور تونست اینکارو بکنه؟من دیگ جز اون کیو داشتم مگه؟

جونگکوک به طرفم اومد و دستشو روی شونم گذاشت و تا خواست حرف بزنه سایه کسی از بیرون دیده شد -هیچی نگو

بازومو گرفت و تو اتاق برد و توی کمد پرتم کرد

-ا/ت هر چی که شد جیکتم درنیاد، فهمیدی؟

سرمو آروم تکون دادم، در کمدو بست ولی من میتونستم از وسطش یکم بیرون رو ببینم

جونگکوک کنار در قایم شد، با صدای باز شدن در خونه قلبم اومد تو حلقم، دستامو گرفتم جلو دهنم تا صدام درنیاد

در اتاق آروم باز شد و سر اسلحه ایی اول دیده شد، کوک خیلی سریع تفنگو گرفت و کشید مرد هم با ی لگد تفنگو از دست کوک اونور انداخت ولی قبل از اینکه تفنگو بگیره کوک اونو زیر مشتاش گرفت ، هم میخورد هم میزد

مرد مشتی به صورت کوک زد و بعدش با چاقو به پهلوش زد

تمام تلاشمو میکردم تا صدام درنیاد

کوک دستشو رو پهلوش گذاشت و تلو تلو خورد، از رو میزم ی ادکلن برداشت و به گردنش زد

-اوم بوش خوبه

ولی بعدش یقه مردو گرفت و ادکلن رو تا زمانی که بشکنه تو سرش زد ،مرد بیحال شد و چاقو از دستش افتاد

کوک عصبی با دو تا دستاش یقشو گرفت

-برو به اون رعیس خوک صفتت بگو جونگکوک داره میاد سراغت

کوک یقشو ول کرد و مرد سریع از خونه خارج شد

کوک روی تخت افتاد، آروم از کمد بیرون اومدم و به طرفش رفتم

+جونگکوکا

سرشو به طرفم چرخوند ، حالا میتونستم زخم بزرگ کنار چشمشو ببینم، آروم دستمو به سمت زخمش بردم که سرشو عقب برد

-مگه پزشکی نمیخونی؟ برو وسایلتو بیار

جعبه ی کمک های اولیه رو از کشو بیرون آوردم و کنارش نشستم پیراهنشو درآورد،اصلا تو حالی نبودم که دید بزنمش ولی با دیدن جای چاقو رو پهلوش قلبم تیر کشید

-بخیه بزن

با تعجب نگاش کردم

+بی حس کننده ندارم

-خب نداشته باش، همینجوری بخیه بزن

+دیوونه شدی؟

-کاری ک گفتمو بکن

نخو سوزنو برداشتم و رو پهلوش خم شدم

-تردید نکن

خیلی آروم شروع کردم به بخیه زدن، کوک سرشو تو گردنم برد

دستام میلرزید و حس خفگی داشتم

گره ی آخرو زدم و نخ اضافه رو با قیچی بریدم

-گریه میکنی بامزه میشی

دستمو رو صورتم کشیدم، من کی گریه کردم؟

-ا/ت شی

تو چشماش زل زدم

-من آدمی ام که با جونم از اموالم محافظت میکنم و حتی نمیذارم روشون خط بیوفته

+خب

-و تو فقط ی راه برای در امان موندن از آدمایی که خریدنت داری

+چه راهی

موهامو پشت گوشم زد و لب هاشو به گوشم نزدیک کرد

-مال من بشی


امیدوارم خوشتون بیاد🤍

نظر یادتون نره😇

Report Page