Judge

Judge

Afoo
Judge by @persiaan_bts_fanfic

[000013]


~•دیان•~


ضربات خودکارش، با گذر عقربه‌ی ثانیه شمار ساعت دیواری دفترش هماهنگ شده بود.

۱۰۰۱

۱۰۰۲

۱۰۰۳...

نگاه بی‌هدفش رو از ساعتی که ۲ بامداد رو نشون می‌داد، برداشت و روی چک سفید امضایی که رو‌به‌روش قرار داده شده بود، سر داد.

حوصله‌ی فکر کردن به وجدان معترض، حساب بانکی که تا چند روز آینده از مبلغ دل‌خواهش پر می‌شد و عمر پسری که به خاطر قضاوت غلطش توی زندان مرکزی هدر می‌رفت رو نداشت.

پول در ازا‌ی حکمی که به منفعت ناحق می‌داد.

چه قاضی عادل و منصفی!

حالش از خودش و پرونده‌ی باز شده‌ی روبه‌روش به هم می‌خورد.

اما از اون چک سفید امضا...

اون چک، می‌تونست جونگ‌کوکی رو که دهه‌ی چهارم زندگیش رو می‌گذروند، از چنگ هیولایی که پدرش دچار زندگیش کرده بود نجات بده.

گوشیش روی میزش لرزید.

اسم بد ریخت و بد شکل نزول خوری که افسار این هیولا رو به دست داشت، روی صفحه‌ش نقش بسته بود.

جواب نداد.

به اندازه‌ی کافی روز سختی داشته.

صحبت کردن با آدمی که تنها منطقش، کلمه‌ی کثیف ولی ارزشمند «پول» بود، شبش رو هم سخت‌تر می‌کرد.

دستش به سمت چک رفت.

حلال مشکلاتش!

نگاهش روی سوگند نامه‌ی قاب گرفته‌ی روی دیوار سر خورد.

اون سوگند خورده بود.

اون به نام مقدس عدالت سوگند خورده بود.

و سوگندی که فردا، توی دادگاه، پشت میزی که نقش ترازویی روش حکاکی شده بود، به خاطر اون چک، زیر پاهاش له می‌شد‌.

از پشت میزش بلند شد.

حرف استادش توی ذهنش می‌چرخید: «همیشه آشفتگی‌ها قبل از اولین قضاوت ناحقه! 

وقتی از یه قاضی تبدیل شدین به یه کاسب، اونجاست که علاوه بر قضاوت ناحق، فریادای وجدانتون هم براتون عادت می‌شه...

محکمه‌ای هم که قاضیش، کاسب باشه، مرگ عدالت، اولین حکم اجرا شده‌ی اون دادگاهه!»

فردا، روز مرگ عدالت توی دادگاهی می‌شد که جئون جونگ‌کوک سی و پنج ساله، قاضیش بود!

جای مبلغ روی چک خالی بود.

اون مرد افسار به دستی که تماسای پی‌در‌پیش کلافه‌ش کرده بود، هم تا آخر هفته بهش مهلت داده بود!

چکی که قاتل عدالت بود، ناجی قاضی جوان هم بود.

به سمت فلاسک آب جوشی که گوشه‌ای از میز شلوغ و نامرتب رو اشغال کرده بود، رفت.

پودر کافی میکس رو توی ماگ مشکی رنگش خالی کرد.

پرونده‌ی باز شده رو جلوتر کشید.

احساس کرد کراوات بسته شده به گردنش، تنفسش رو سخت‌تر کرده.

گره رو شل‌تر کرد.

یک قتل...

و قاتلی که کسی جز پسرک ۱۹ ساله‌ی پشت میله‌های زندان بود‌.

مدارکی که علیه اون پسر بود، کافی ولی جعلی بود.

جعلی که دقیق و تمیز بود!

هدر رفتن عمر پسرک بی‌گناه، به رفتن اون هیولا می‌ارزید؟

به عکس سه در چهار پسر زل زد.

اگه اون رایی که به ناحق می‌داد، اجرا می‌شد، ۱۵ سال دیگه، حکم پسرک تموم می‌شد و با کوهی از آرزوهای مرده به ۳۴ سالگی می‌رسید!

کمی از محتویات ماگش نوشید.

سوگند نامه پشت پلک‌هاش نقش بسته بود.

دستش به سمت گوشیش رفت.

دستش رو روی شماره‌ی آشنایی کشید.

بعد از چند بوق، صدای اتصال تماس گوشش رو پر کرد:

_ آقای مین؟ می‌خواستم ازتون درخواست کنم که پرونده‌ی قتلی که در بیست و چهارم می اتفاق افتاده بود رو به قاضی دیگه‌ای بسپارید!

متن کامل تقاضام و توجیحم رو برای شورا ایمیل کردم...

.

.

.

.

امیدوارم از خوندنش لذت ببرین🤗🌻

↓لینک ناشناس↓

https://t.me/BiChatBot?start=sc-9211-ChuWWFX

-

#Script

-

◦•●◉✿방탄소년단✿◉●•◦

@Persiaan_BTS_fanfic

◦•●◉✿방탄소년단✿◉●•◦

Report Page